قشنگی تاپیک که از بین نمیره!!!!حیف نیست تاپیک به این قشنگی رو اسپم میکنید؟
مگه اینجا زنگ تفریح!!!!؟
حیف نیست تاپیک به این قشنگی رو اسپم میکنید؟
مگه اینجا زنگ تفریح!!!!؟
مرسی
تیکه آخر تون خیلی پر معنا بود
بسلامتی همه اون حس هایی که فقط درک میشن .. و صفحه ایی پاک تر از دل آدمی نیست که روش نقاشی بکشه
حالا مونده من به داداش بزرگم برسم
ناصرررررر ..
خوبه خودت احساس رو یادم دادی
مخلصیم ناخدا....ولی جدا زیبا بود متنتاینو انصافا راست گفتی
اعتراف میکنم معین یه پا استاده خودش
معین خوشحال میشم بزاری شعراتو .. ما هم حال میکنیم باهوشن
منتظریم هااااااااا
با دیدن این متن این حس نوشتن بهم دست داد
می نویسم هر چند کوتاه
چون میدونم برای رهایی باید گفت
این متن و بدون هیچ درنگی نوشتم
همه اش حس الانم بود
خالص و پاک مثه بارون
من همان پروانه ای هستم که برای فرار از سیاهی شب
به حباب های روشن شیشه ی اتاق پناه میبره
پروانه ی من اسیر رویاهای روشن است!!!
پروانه ها گاهی می بارن،
گاهی برای گریز از تنهایی
سراغ گلهای کاغذی باغچه ی تنهایی میروند!!!
اینجا بارانیست!!!!
هوای پروانگی من بارانیست!!!
باید رفت !!!!
چتر را کنار زد
و در پس هر قطره باران
آرزوی باز شدن پیله های تنهایی کرد
آرزوی پرواز
آرزوی گریختن
آرزوی رفتن ، حتی نرسیدن
پروانه باش !!!
اوج بگیر!!!
تا رهایی !!!
حتی کوتاه !!
پروانه ات خواهم ماند !!!
بر گرفته از دست نوشته های من
روز 4 آبان 1391
مخلصیم ناخدا....ولی جدا زیبا بود متنت
ایشالا یه روز میزارم....ولی اینجورینشید لطفا
دستت طلاست امیرجان
خیلیییییییییییییی عالی بود
مرسی از همگی...یکی از دیگری زیباتر
در ضمن اعتراف میکنم اول فک کردم این تاپیکم مثل تاپیک عکس بچگیهاتون سرکاریه....دی
بازم نمیخوام ناامیدتون کنم ها ولی من کلی مشکل دارم
.........
دادم این نگاه خسته رو در پس این نگاه دل
نه این خسته شود و نه آن
هر چی فکر میکنم اینا به هم نمیخورن
......
واسه ثانیه ثانیه های پر نوازش وجودم(الان اینجا چی به چی تشبیه شده؟ )
دمدمه از فدایی شدن میداد ( دمدمه یعنی چی؟)
...........
در نشوندن پاییز داد میزد (این در یعنی برای؟)
همین شکلی شماها اعتمادبه سقف دارید این همه تشویق بابا چی میشه؟!؟ برای جلوگیری از اعتماد به فضا زیاد هم قشنگ نبود!!!
ولی
برای کسی که قلم فوق العاده ای دارد.
گرچه من دنیا را مثل شما رنگی نمی بینم من همان دیوانه ای هستم که شب ها خودم را به تخت می بندم تا وقتی زمین سقوط کرد من سقوط نکنم!!
اما به دل نشست.
مرسی برا توضیحاتتون
مرسی که با دقت خوندی ..چرا فکر میکنی ناامید میشم ؟!!
بنظرم واضح بود .. ولی باز میگم :
وقتی حسی نداری و پریشونی .. نگاه چشمانت به همه چی بوی خستگی میده .. من این نگاه خسته وجود رو در پس (بعد) نگاه دلی که ساده و پاک هست غایم میکنم
اینطوری وقتی دوتا نگاه به هم میرسن .. نه این خسته میشه و نه آن .. چون هم همدمی برای هم دارن و هم دائم با هم میجنگن و برای اینکه کم نیارن هیچ کدوم اعلام خستگی نمیکنن
..............
تیکه رو کامل میزارم و توضیح میدم :
"دو روزه توی شهرمون بارون میباره
بارون نم نم
و چقدر حس خیس شدنش
واسه ثانیه ثانیه های پر نوازش وجودم
دمدمه از فدایی شدن میداد"
نوشتم حس خیس شدنم زیر بارون , برای وجودم که برگرفته از تک تک ثانیه های زمانیم هست (یعنی من وجودم از زمان درست میشه) حالا این زمانها وقتی حرکت عقربه ایی درونش رخ میده بر بدنم (همون وجودم) نوازشی میکند
حالا دمدمه میداد یعنی داشت کم کم این زمان به آخر میرسید و منو فنا میکرد .. البته زمان نابودیم نه اینکه میمیرم .. بلکه شوق زمان رسیدن به یار منو فنا میکرد .. وجودم وجودم رو نابود میکنه
................
کاملش اینه :
"سر کوچه چه آتیش قشنگی درست کرده بودن
و چقدر بوی آتیش
در نشوندن پاییز داد میزد"
وقتی سرکوچمون رسیدم آتیش روشن کرده بودن (آتیش واقعی بود .. ولی من به شوق دیدار دوست هم تعبیرش میکنم که معشوق درونش میسوزه)
حالا این آتیش بویی داشت (بوی آتیش محله رو گرفته بود .. ولی من اینو بوی دوست هم تعبیر میکنم)
این بوی آتیش باعث شد من بیشتر به این پی ببرم که پاییز شده
در نشوندن .. یعنی در شناساندن پاییز رخ مینمود
==============
سوال هست باز بپرس
عالی بود دوست منبا دیدن این متن این حس نوشتن بهم دست داد
می نویسم هر چند کوتاه
چون میدونم برای رهایی باید گفت
این متن و بدون هیچ درنگی نوشتم
همه اش حس الانم بود
خالص و پاک مثه بارون
من همان پروانه ای هستم که برای فرار از سیاهی شب
به حباب های روشن شیشه ی اتاق پناه میبره
پروانه ی من اسیر رویاهای روشن است!!!
پروانه ها گاهی می بارن،
گاهی برای گریز از تنهایی
سراغ گلهای کاغذی باغچه ی تنهایی میروند!!!
اینجا بارانیست!!!!
هوای پروانگی من بارانیست!!!
باید رفت !!!!
چتر را کنار زد
و در پس هر قطره باران
آرزوی باز شدن پیله های تنهایی کرد
آرزوی پرواز
آرزوی گریختن
آرزوی رفتن ، حتی نرسیدن
پروانه باش !!!
اوج بگیر!!!
تا رهایی !!!
حتی کوتاه !!
پروانه ات خواهم ماند !!!
بر گرفته از دست نوشته های من
روز 4 آبان 1391
با دیدن این متن این حس نوشتن بهم دست داد
می نویسم هر چند کوتاه
چون میدونم برای رهایی باید گفت
این متن و بدون هیچ درنگی نوشتم
همه اش حس الانم بود
خالص و پاک مثه بارون
من همان پروانه ای هستم که برای فرار از سیاهی شب
به حباب های روشن شیشه ی اتاق پناه میبره
پروانه ی من اسیر رویاهای روشن است!!!
پروانه ها گاهی می بارن،
گاهی برای گریز از تنهایی
سراغ گلهای کاغذی باغچه ی تنهایی میروند!!!
اینجا بارانیست!!!!
هوای پروانگی من بارانیست!!!
باید رفت !!!!
چتر را کنار زد
و در پس هر قطره باران
آرزوی باز شدن پیله های تنهایی کرد
آرزوی پرواز
آرزوی گریختن
آرزوی رفتن ، حتی نرسیدن
پروانه باش !!!
اوج بگیر!!!
تا رهایی !!!
حتی کوتاه !!
پروانه ات خواهم ماند !!!
بر گرفته از دست نوشته های من
روز 4 آبان 1391
مرسی برا توضیحاتتون
اینو از نظر ظاهری گفتم به هم نمیخوره (معنیشو مشکل نداشتم) منظور از از ان دوم همون این نگاه دل هست و منظور از این هم این نگاه خسته هر دو با این اومده و تو خط بعد یکی با این یکی با ان.
.....
این معنی کلمه دمدمه دادن
http://fa.wiktionary.org/wiki/دمدمه_دادن
اون دمدمه که به معنی نزدیکی و حوالی هست مثلا دمدمه های صبح رو فکر نمیکنم اینطوری تو جمله بیارن میارن؟
.......
در نشوندن اخه کجا یعنی در نشان دادن یا در شناساندن؟
نشوندن یعنی چطوری بگم مثلا میگن هواپیما رو به زمین نشوند
چقد خوشه حرفامو بی اجازه پست میکنم ...راحت مینویسم .هرتشکرمرهمی شده برای حس پوچیم...چقد پوچ...دنبال واژه نمیگردم صدای خرو پف پدرجان حواسم رو پرت میکنه بذار پرت کنه بذار انقدر دور پرتاب بشه تا نتونه تنهاییشوحس کنه.چرا حرف های "تنها "انقدر ب هم نزدیکن نگاه کن صفحه کلیدتو میگم نگاش کن تاحالا دقت نکرده بودمکلیدها... پیداکردن حرفام روی این صفحه کلید چه اسون شده همیشه سخت تر بود...صدای اهنگ میاد ازتوحیاط داداش هنوزنخووابیده فردا مدرسش دیرمیشه...چه دغدغه خوبی...اگه همه دغدغه هام همین بو د چی میشدچقد خوبه نمیترسمومینویسم...اه... چقد تایپ میکنمو و بک اسپیس میزنم چ مرگم شده حسامه دیگه...میخوام وزن دارشون کنم بهشون واحد بایت بدم انقد بنویسم ک ارزششون از ی گیگ هم بره بالاتر...نمیشه که نهایتش بشن چن کیلو...هیچ وقت ارزش نداشتن هیچ وقت...من :زمانی ک همه خوابیدن وباز منم چقدشب خوبه...ساعت هم فک کنم یکه من که دیگه ب زمان کاری ندارم چرا داره منو باخودش میبره صبر نمیکنه لحظه هامو باخودم بردارم همیشه میخواد بره اه...لعنتیحقم داره اخه مگه لحظه هام ب چ دردی میخورن که باخودمون ببریم ولش کن بریم دیگه...کجابودم؟!!!!!!اهان داشتم احساسموثبت میکردم چ خنده دار احساسو ک ثبت نمیکنن ;حس میکنن اون احواله ک ثبت میکنناگه بخوام همینطور ادامه بدم فک کنم صبح شه اونوقت دیگه شبم تموم میشه...من: وقتی ک نمیدونم چ وقتیه فقط شبه حالمم مثل همین حالاس.ثبت شد تاریخ 5ابان 91
خواهش .. مرسی از توجهت
خب ببین .. اول من رفتم سراغ "این" اولی .. بعد اشاره کردم به "این دومی" .. پس در آخر روی دومی هستم .. و در سطر بعد برای آنکه برگردم به "این" اولی .. گفتم "آن" .. یه جورایی برگشتم به عقب
=======
در مورد دمدمه:
خب من که فکر نکردم روی نوشته هام که .. همینطوری حس کردم و نوشتم .. اون لحظه این به ذهنم اومد .. و قبول دارم که خالی از اشتباه نیست
==========
الان میدونی یا چی افتادم ؟!!
یاد فیلم ستایش که داریوش ارجمند میگفت : "افتادددددددد"
هیچ کسی افتادن رو فهمیدن معنی نمیکنه .. میکنه ؟!!
نشوندن من هم یه همچین قضیه ایی داره .. یعنی فرود آمدن پاییز بر زمین (نشستن پاییز بر زمین)
بزار داداش معین بزار دیگهشیطونه میگه شعرامو بزارم....ناخدا جمع کنه بره