آلبوم
سلام، خداحافظ حسین پناهی یکی از زیبا ترین همراهان من در این چند سال بوده است. مدام گوشش می دهم، و هر بار نقشی نو به وجودم می زند.انگاری هر چه بیشتر می شنوم برایم نو تر می شود. و این زیبایی ها دو چندان می شود، زمانی که شریکی در حس های پناهی گونه ات می یابی.
چند روز پیش برای اولین بار متنی نثرگونه از پناهی خواندم، هدیه ای از محسن عزیز. مقدمه مجموعه من و نازی. دوست دارم این متن بی نظیر را با همه آنها که دوستشان دارم شریک شوم:
در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم! چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم!
فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روزها میلیون ها مشغلهی دل گرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیات گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها، از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابرها، از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار. همه و همه دلمشغولی های شیرین ساعات بیداریام بوده اند! به سماجت گاوها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر می شدم.
گذشت ناگزیر روزها و تکرار یکنواخت خوراکی های حواس، توقعم را بالا برد! توقعات بالا و ایدهآل های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیام بود. مشکلات راه مدرسه، در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفشهایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحتها، اهمیت دادن به سبزهقبا را از یادم برد! هر چه بزرگ تر شدم به دلیل خودخواهی های طبیعی و قراردادهای اجتماعی از فراغت آن روزهای طلائی دور و دورتر افتادم!
این روزها و احتمالا تا همیشه، مرثیه خوان آن روزها باقی خواهم ماند! تلاش می کنم به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان، آن همه حرکت و سکون را بازسازی کنم و بعضا نیز ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشام که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساختهاند، گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنیم!
چرا باید زیبائی های زندگی را فقط در دوران کودکیمان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم! در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم نبودن، بودن نعمتی است که با هرکیفیتی شیرین و جذاب است!
بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست! فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما، هیچگاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد! منظومه ها می چرخند و ما را با خود می چرخانند!
ما، در هیات پروانه هستی، با همه توانائی ها و تمدنها مان شاخکی بیش نیستیم! برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم و همه چیزهای تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو می کنیم! به نظر می رسد، انسان آسانسورچی فقیری است که چرخ تراکتور می دزدد! البته به نظر می رسد! تا نظر شما چه باشد؟
- حسین پناهی