حل مشکلات علمی و درخواست اطلاعات دانشجویان رشته ی مواد و متالورژی
- شروع کننده موضوع سیاهچاله
- تاریخ شروع
سلام حميده خانم!نه بابا!
من سوغاتی ندم؟؟؟
اینم برای شما - تبریز، ائل گلی
منو ياد سفرهاي قبليم انداختيد!
خوبه اين عكسها رو بذاريد تو قسمت سفرنامه! من هم دارم عكسهاي سفر شمال رو ميذارم اونجا! بهتر نيست؟
مرسی!
همون روز اول کیف همه رو زدن! هیچی نخریدیم
اه، یعنی چیی؟؟؟ چجوری کیف همه رو زدن؟؟؟؟ بابا شما هم هر چی آشنا و این حرف ها داری ولی آخرش بد شانسی.
ما فورجش رو دیدیم فقط، خوب بود ... البته علمی ها
همون قسمت مربوط به تولید رینگ ها؟ آره اونجا خیلی جالب بود.
در واقع ما رو هم که قسمت ریخته گریش بردن نگذاشتن زیاد بمونیم فقط ما رو سریع از اونجا رد کردن. آخه جمعیت یه خورده زیاد بود و محیط هم خطرناک.
خوشحالم که اتفاقی این سایت رو پیدا کردم ! ممنون که راهم دادین
امیدوارم بتونیم همکاری خوبی رو با هم داشته باشیم!
سلام شما نمی خوای دست از سر ما بر داری
کچلم کردی... فردا بهم زن نمی دن ها
من که گفتم شیرینی می دم، ولی شما فقط به فکر شیکمییی
حالا که اینجوره باز هم از دوباره برای چندمین بار نظرم رو عوض می کنم و شیرینی نمی دم
اول بگم: دل ما هم خیلی تنگ شده بود
دوم بگم ما هم فرا رسیدن این ماه فرخوانده رو به شما و همه دوستان تبریک می گیم
سوم بگم: من سحر خمار پا می شم و خمار تر به خواب می رم، خودمم یادم می ره دعا کنم.
چهارم بگم: هی می گن این دانشجو ها بهشون خوش می گذره و دل و شکمشون سیره و هیچ مشکلی ندارن بیا اینم نمونه اش، بچه ها کامپیوتر رو با نفت راه می ندازن
پنجم بگم که نمی بخشیمتون، باید سحر تا آخر ماه رمضون برای تکتک بچه های موادی دعا کنیم تا شاییید، شاییییییییید، درخواست معذرت خواهیت رو بفرستیم به شورای حکام آتیش پاره ها بررسیش کنن
اه، یعنی چیی؟؟؟ چجوری کیف همه رو زدن؟؟؟؟ بابا شما هم هر چی آشنا و این حرف ها داری ولی آخرش بد شانسی.
همون قسمت مربوط به تولید رینگ ها؟ آره اونجا خیلی جالب بود.
کیفهامون رو گذاشتیم تو اتوبوس رفتیم بازدید، برگشتیم هتل دیدیم خالیه
البته یه 5000 تومنی برام گذاشته بودن!روز آخر هم معلوم شد کار کیه تو راه برگشت پولامونو پس دادن! (البته بیشتر به خاطر قضیه همون اتصال به جاهای خفنه ها، اگه نه حتی روز آخر هم نمیرسید دستمون!)
بله ... فورج رینگ ها رو دیدیم، خیلی خوب بود و پر از سر و صدا! اما عجب پرس هایی داشتن
ما رو ریخته گری ماشین سازی بردن، که مثه شما فقط یه دور کوچیک زدیم به دلایل امنیتی و اینا! در کل همه بازدیدهامون خوب بود!!! مخصوصا اونا که خیلی علمی بود
مثه کندوان و ائل گلی و اینا!من که یه ریشه ام ترکه، همشو قبلا هم دیده بودم! اما با دوستان صفای دیگری داشت.
iran casting
عضو جدید
سلام دوستان چند روز نبودم دلم واسه همهی شما یه ذره شده 
امید وارم همه خوب باشن راستی نماز روزه هاتون مقبول درگاه حق
حمیده خانم رسیدن به خیر
امید وارم همه خوب باشن راستی نماز روزه هاتون مقبول درگاه حق
حمیده خانم رسیدن به خیر
iran casting
عضو جدید
iran casting
عضو جدید
سلام دوستان چند روز نبودم دلم واسه همهی شما یه ذره شده
امید وارم همه خوب باشن راستی نماز روزه هاتون مقبول درگاه حق
حمیده خانم رسیدن به خیر
ممنون ... نماز و روزه های شما هم قبول باشه.
مرسی... رسیدن خودت بخیر
اینم واسه شما
متشکرممممممم
کیفهامون رو گذاشتیم تو اتوبوس رفتیم بازدید، برگشتیم هتل دیدیم خالیه
روز آخر هم معلوم شد کار کیه تو راه برگشت پولامونو پس دادن! (البته بیشتر به خاطر قضیه همون اتصال به جاهای خفنه ها، اگه نه حتی روز آخر هم نمیرسید دستمون!)
بله ... فورج رینگ ها رو دیدیم، خیلی خوب بود و پر از سر و صدا! اما عجب پرس هایی داشتن
ما رو ریخته گری ماشین سازی بردن، که مثه شما فقط یه دور کوچیک زدیم به دلایل امنیتی و اینا! در کل همه بازدیدهامون خوب بود!!! مخصوصا اونا که خیلی علمی بود
من که یه ریشه ام ترکه، همشو قبلا هم دیده بودم! اما با دوستان صفای دیگری داشت.
پس تور من و شما یکی بوده!!!
ببینم از اون یارو که مغازه عسل فروشی داره عسل خریدین؟؟؟؟ شاکی نشد که کم عسل خریدین؟؟
setayesh 88
عضو جدید
سلام . فكر كنم كه خيلي دير اومدم. همه خوابيدن. به هر حال فرارسيدن ماه مضان رو تبريك ميگم. روزه نمازتون قبول.
iran casting
عضو جدید
نه عزیز من هستم
نماز روزه شما هم قبول
setayesh 88
عضو جدید
شب خير.اميدوارم سحر خواب نمونيم.
سازنده‌ترین كلمه گذشت است ... آن را تمرین كن
پرمعنی‌ترین كلمه ما است ... آن را به كار ببر
پرمعنی‌ترین كلمه ما است ... آن را به كار ببر
عمیق‌ترین كلمه عشق است ... به آن ارج بنه
بی رحم‌ترین كلمه تنفر است ... از بین ببرش
سركش‌ترین كلمه حسد است ... با آن بازی نكن
خودخواهانه‌ترین كلمه من است... از آن حذر كن
ناپایدارترین كلمه خشم است... آن را فرو ببر
بازدارنده ترین كلمه ترس است ... با آن مقابله كن
با نشاط‌ترین كلمه کار است ... به آن بپرداز
پوچ ترین كلمه طمع است ... آن را بكش
آخرین ویرایش:
پارمیس17
عضو جدید
پارمیس جان
تو مگه کنکور نداری؟؟!!
nimitzo هی این بجچه رو اغفال نکن
خودت رفتی دانشگاه .اگه گذاستی این پارمیس نانو بخونه
باشه فرهنگ خانم به توصیت گوش میکنم
تو امکه فقط ابروی منو ببر همه فهمیدن من چقد کار خرابی میکنم
كار خرابي چيه ؟؟!!! بچه اي كه از اين كارا نكنه كه بچه نيست .....
iran casting
عضو جدید
همه را روزه برده مثل اینکه
پس تور من و شما یکی بوده!!!
ببینم از اون یارو که مغازه عسل فروشی داره عسل خریدین؟؟؟؟ شاکی نشد که کم عسل خریدین؟؟
عسل نرفتیم بگیریم. عسل اردبیل خوبه نه تبریز!
دوستامو بردم شیرینی و آجیل خریدن!
از صبح دانشگاه بودم تا الآن
اره مثل اينكه بچه ها از حال رفته اند!!!همه را روزه برده مثل اینکه
خودمون بايد يه كاري كنيم!
alilavasani
عضو جدید
حرف
حرف
حرف اگر هسن حرف تنهایی است ، حرف آیا و حسرت و امید !!!
حرف
حرف اگر هسن حرف تنهایی است ، حرف آیا و حسرت و امید !!!
پارمیس17
عضو جدید
(( نامه خدا ))
ظهر یک روز سرد زمستانی وقتی امیلی به خانه برگشت پشت در پاکت نامه ای رادیدکه نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود
او با تعجب پاکت را باز کرد ونامه داخلی آن را خواند:
امیلی عزیز:
عصر امروز به خانه ی تو می آیم تا تو را ملاقات کنم
باعشق خدا
امیلی همان طور که بادست های لرزان نامه را روری میز می گذاشت با خود فکرکرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند ؟ او که آدم مهمی نبود در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: من که چیزی برای پذیرایی ندارم پس نگاهی به کیف پولش انداخت او فقط 5دلارو 40سنت داشت بااین حال به سمت فروشگاه بیرون آمد برف به شدت در حال بارش بود و اوعجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند
در راه برگشت زن و مرد فقیری به امیل گفتتند خانم ما خانه و پولی نداریم بسیار سردمان است و گرسنه هستیم آیا امکان دارد به ما کمکی کنید ؟
امیلی جواب دارد متاسفم من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام . مرد گفت بسیار خوب خانم متشکرم و بعد دستش را روی شانه ی همسر گذاشت وبه حرکت ادامه دادندهمان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد به سرعت دنبال آنها دوید آقا خانم خواهش می کنم صبر کنید وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را در آوردو روی شانه های زن انداخت مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید یک لحظه ناراحت شد. چون خدا می خواست به ملافاتش بیاید واو دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت همان طور که در را باز می کرد پاکت نامه دیگری را روی زمین دید نامه را برداشت و باز کرد
امیلی عزیز
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم
با عشق خدا
ظهر یک روز سرد زمستانی وقتی امیلی به خانه برگشت پشت در پاکت نامه ای رادیدکه نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود
او با تعجب پاکت را باز کرد ونامه داخلی آن را خواند:
امیلی عزیز:
عصر امروز به خانه ی تو می آیم تا تو را ملاقات کنم
باعشق خدا
امیلی همان طور که بادست های لرزان نامه را روری میز می گذاشت با خود فکرکرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند ؟ او که آدم مهمی نبود در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: من که چیزی برای پذیرایی ندارم پس نگاهی به کیف پولش انداخت او فقط 5دلارو 40سنت داشت بااین حال به سمت فروشگاه بیرون آمد برف به شدت در حال بارش بود و اوعجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند
در راه برگشت زن و مرد فقیری به امیل گفتتند خانم ما خانه و پولی نداریم بسیار سردمان است و گرسنه هستیم آیا امکان دارد به ما کمکی کنید ؟
امیلی جواب دارد متاسفم من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام . مرد گفت بسیار خوب خانم متشکرم و بعد دستش را روی شانه ی همسر گذاشت وبه حرکت ادامه دادندهمان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد به سرعت دنبال آنها دوید آقا خانم خواهش می کنم صبر کنید وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را در آوردو روی شانه های زن انداخت مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید یک لحظه ناراحت شد. چون خدا می خواست به ملافاتش بیاید واو دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت همان طور که در را باز می کرد پاکت نامه دیگری را روی زمین دید نامه را برداشت و باز کرد
امیلی عزیز
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم
با عشق خدا
فرهنگ
مدیر بازنشسته
سلام شما نمی خوای دست از سر ما بر داری
کچلم کردی... فردا بهم زن نمی دن ها
من که گفتم شیرینی می دم، ولی شما فقط به فکر شیکمییی
حالا که اینجوره باز هم از دوباره برای چندمین بار نظرم رو عوض می کنم و شیرینی نمی دم
چه ادمی هستی تو!!!باور کن شکمو نیستم
سوم بگم: من سحر خمار پا می شم و خمار تر به خواب می رم، خودمم یادم می ره دعا کنم.
ولی من اینجوری نیستم
چهارم بگم: هی می گن این دانشجو ها بهشون خوش می گذره و دل و شکمشون سیره و هیچ مشکلی ندارن بیا اینم نمونه اش، بچه ها کامپیوتر رو با نفت راه می ندازن
واقعا.ما قشر ضعیف جامعه هستیم
پنجم بگم که نمی بخشیمتون، باید سحر تا آخر ماه رمضون برای تکتک بچه های موادی دعا کنیم تا شاییید، شاییییییییید، درخواست معذرت خواهیت رو بفرستیم به شورای حکام آتیش پاره ها بررسیش کنن
حتما
فرهنگ
مدیر بازنشسته
سلام حميده خانم!
منو ياد سفرهاي قبليم انداختيد!
خوبه اين عكسها رو بذاريد تو قسمت سفرنامه! من هم دارم عكسهاي سفر شمال رو ميذارم اونجا! بهتر نيست؟
موافقم
Similar threads
Similar threads
-
-
-
-
-
درخواست راهنمایی برای حل یک مساله ترمودینامیکی
- شروع شده توسط adf4x4
- پاسخ ها: 1