جز بی غمی غمین نکند هیچ کس مرا
در دل غمی که هست همین است و بس مرا
چون خاک پست گشتم و از بخت بد هنوز
بر پای بوس او نه بود دسترس مرا
بودم هوس که کشته شوم زیر تیغ دوست
دردا که او نکشت و کشد این هوس مرا
ان پر شکسته مرغ اسیرم که فصل گل
صیاد غم فکند به کنج قفس مرا
اتش دگر به خرمن جانم چه میزنی؟
ای برق فتنه یک نگه گرم بس مرا
تا رفتی از کنار من ای شاه ملک دل
صف بسته است لشکر غم پیش و پس مرا
ای دوست روز و شب ز تو فریاد میکنم
با انکه نیست غیر تو فریاد رس مرا
رهی