خنده

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لبخند شيرينت
آرامشي ديوانه كننده بر جانم ميريزد
نگاه گرمت
لحظه اي چشمانم را به حال خود رها نميكند
تنها به من خيره اي
و من
در اوج غصه به خنده مي افتم . . .
خنده اي تلخ . . .اما واقعي . . .
نه همچون تو خيالي
رهايم نمي كند
رهايم نمي كند
"خيالت" با من است
بي هيچ شباهتي به "تو"
"تو" سال هاست رفته اي ولي او هنوز هم هست
خيال رفتن هم ندارد ...!

-------------
زهرا هرمزي
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر
به یک شکر ز تو دلخسته‌ای بیاساید

به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند

که بوسه تو رخ ماه را بیالاید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد

آه
اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت
فروغ فرخزاد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در آن شبی كه برای همیشه می رفتی
در آن شب پیوند
طنین خنده من سقف خانه را برداشت
كدام ترس تو را این چنین عجولانه
به دام بسته تسلیم تن
فرو غلتاند ؟!

و خنده ها نه مقطع
كه آبشاری بود
و خنده ؟!
خنده نه
قهقهه گریه واری بود
كه چشمهای مرا در زلال اشك نشاند

و من به آن كسی
كز انهدام درختان باغ می آمد
سلام می كردم

سلام مضطربم در هوا معلق ماند
و چشمهای مرا در زلال اشك نشاند



حمید مصدق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما خنده را به مردم بی‌غم گذاشتیم

گل را به شوخ چشمی شبنم گذاشتیم

قانع به تلخ و شور شدیم از جهان خاک

چون کعبه دل به چشمهٔ زمزم گذاشتیم

مردم به یادگار اثرها گذاشتند

ما دست رد به سینهٔ عالم گذاشتیم

چیزی به روی هم ننهادیم در جهان

جز دست اختیار که بر هم گذاشتیم

دادند اگر عنان دو عالم به دست ما

از بیخودی ز دست همان دم گذاشتیم

بی‌حاصلی نگر که حضور بهشت را

از بهر یک دو دانه چو آدم گذاشتیم

صائب فضای چرخ مقام نشاط نیست

بیهوده پا به حلقهٔ ماتم گذاشتیم
 

'nobody'

کاربر بیش فعال
آرزويم اين است ؛ نتراود اشك در چشم تو هرگز ؛

مگر از شوق زياد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛

وبه اندازه ي هر روز تو
عاشق باشي

عاشق آنكه تو را مي خواهد . . .

و به لبخند تو از خويش رها مي گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛

كه دلت مي خواهد

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جز خنده هاي دختر دردانه ام بهار
من سالهاست باغ و بهاري نديده ام
وز بوته هاي خشک لب پشت بام ها
جز زهرخند تلخ ، کاري نديده ام .....
فريدون مشيري
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خنده ای ، خنده ی گل مهتاب

شعله ای ، شعله ی دل خورشید

بوسه ای ، بوسه ی سحرگاهان

تغمه ای ، نغمه ی لب امید

فرخ تمیمی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می شود با خنده از دردی رهید
می شود با خنده فریادی کشید

می شود با نقد یک لبخند سبز
قلب یک شهزاده را ارزان خرید

احمد حسینی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در پرده غبار دلم را فروگرفت

تنها به خنده، یا به شکر خنده های تو

گرد و غبار از دل تنگم زدودنی ست

حمید مصدق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت :
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است

همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر

زن پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است

*فروغ*

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خنده‌ای و بوسه‌ای

خنده‌ای بکن که غرق شادمانی‌ام کند
چشمه‌سار زندگانی‌ام کند.
بوسه‌ای بده که شور و شوق مستی‌ام دهد
جاودانه هستی‌ام دهد.
...
مهدی عاطف راد
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تو به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم.....
وهنوز سالهاست كه آرام آرام خش خش گامه تو تكرار كنان ميدهد آزارم و من انديشه كنان غرق اين پندارم كه چرا باغچه ي كوچك ما سيب نداشت.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


با چشم ها ز حیرت این صبح نابجای
خشکیده بر دریچه خورشید چهار طاق
بر تارک سپیده این روز پا به زای

دستان بسته ام را آزاد کردم از زنجیرهای خواب
فریاد بر کشیدم
اینک چراغ معجزه مردم تشخیص نیم شب را از فجر
در چشم های کور دلیتان سویی بجای اگر مانده است آنقدر
تا از کیستان نرفته تماشا کنید خوب در آسمان شب پرواز آفتاب را
با گوش های نا شنواییتان این ترفه بشنوید در نیم پرده شب
آواز آفتاب را
دیدیم گفتندخلق نیمی پرواز روشنش را
اری
نیمی به شادی از دل فریاد بر کشیدند با گوش جان شنیدیم
آواز روشنش را
باری من با دهانی حیرت گفتم
ای یاوه یاوه یاوه! خلا یق مستید و منگ
یا به تظاهر تزویر میکنید؟
از شب هنوز مانده دو دونگی
ور تائبید و پاک و مسلمان نماز را از چاوشان نیامده بانگی
هر گاو گند چاله دهانی آتشفشان روشتن خشمی شد
این گول بین که روشنی آفتاب را از ما دریغ میطلبد
طوفان
خنده ها
خورشید را گذاشته میخواهد با اتکا به ساعت شماته دارخویش
بیچاره خلق را متقاعد کند که شب هنوز از نیمه نیز برنگذشته است
طوفان
خنده ها
من درد در رگانم حسرت در استخوانم و چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد تا قطره ای به تفتگی
خورشید جوشید از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها بر اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
با نور و گرمیش مفهوم بی ریای رفاقت بود
با تابناکیش مفهوم بی فریب صداقت بود
ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند
در دردها و شادی هاشان
حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند
افسوس آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود و آنان به عدل شیفته بودندو اکنون
با آفتاب گونه ای آنان را این گونه دل فریفته بودند
ای کاش میتوانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند
ای کاش میتوانستم یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار
راگرد حباب خاک بگردانم تا با دو چشم خویش ببینند
که خورشیدشان کجاست و باورم کنندای کاش میتوانستم...


احمد شاملو
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خنده را بر لبها شکوفا کنید
زندگی را زیبا کنید
بگذارید
همه بفهمد
عشق زیباست
بفهمند زندگی همان عشق خدا به ماست
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است .. کارم از گریه گذشته ست به آن می خندم
 

eelhamm

عضو جدید
لبخند بزن؛

برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند،

تجربه ثابت کرده است که گاه قوسی کوچک ، میتواند معماری بنایی را نجات دهد ...



 

eelhamm

عضو جدید
بخـنــد

هــرچـنــد

غـمـگینــی

بـبخــش

هــرچـنـد

مـسکینـــی

فـرامـوش کــن

هــرچـنــد

دلــگیــــری
.
.
.
زیستــن اینــگــونـــه زیـبـاسـت ...

بخنـــد

ببخــش

و فرامـوش کـــن

هــرچـنــد میدانم ...

آســـان نــیســـت.
 

paria.z68

عضو جدید
فکر تو عایق سرمای من است

فکر کردم به صمیمیت تو گرم شدم

خنده کن ، خنده، که با خنده ی تو

آفتاب از ته دل می خندد

شرم در چهره ی من داشت شقایق می کاشت

سفره انداخته بودیم و کنارش با هم

دوستی می خوردیم

حرف تو سنگ بزرگی جلوی پای زمستان انداخت

باز هم حرف بزن...
 

eelhamm

عضو جدید
بخند !
خنده های تو
ترکیدن شاهوار کوهستان های انار است ...

- شمس لنگرودی -


 

paria.z68

عضو جدید
دســـت به صـــورتــم نـــزن...!


می ترســم بیفتـــد




نقــــاب خنــــدانی که بر چهـــــره دارم..!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به سراغ من اگر می آیید
دستتان می بوسم، من بسی تنهایم

دیرگاهی است که در حصر تنم،

منم و غم هایم.

کاش پیدا بشود

یک نفر که از ته دل
خنده کند
بدمد در دل من،

مرده را زنده کند

یک نفر، یک کس خاص

که فقط

فکر سودش نکند

این دل غمزده را راه صعودش نکند

اندکی هم بخورد، غم تنهایی من

مردمان گوش کنید:

دلم از پا افتاد.

با شمایــــم، باشید

اندکی همدم تنهایی من!

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته نیایید که شاید ترکی بردارد

چینی محکم تنهایی من!
 
بالا