دست‌نوشته‌ها

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
به چه بهانه....
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ديگر براي اينکه گريه نکنم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
هيچ بهانه اي ندارم
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گريه گاهي رمز تدبير اشتباهات است[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگين [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نمي بستيم که وسط راه آنرا به زمين بياندازيم
[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]وراه را بدون آن ادامه بدهيم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]زندگي بدون عشق اينقدرخاليست که بعضي مواقع حتي زودتر از [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سکوت مي شکند[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]وتو اي کاش مرا مي فهميدي[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اماحالا که مي روي قرارمیان ماهيچ ولي بگو به چه بهانه می روی...[/FONT]
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
ای کاش
خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...
به كسی توجه نمی كنه ...
از كسی خجالت نمی كشه ...
می باره و می باره و ...
اینقدر می باره تا آبی شه ...
‌آفتابی شه ...!!!
کاش ...
کاش می شد مثل آسمون بود ...
كاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ...
بعدش هم انگار نه انگار كه بارشی بوده
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
این روزها
این روز ها دوست دارم قلمی بدست گیرم و بنویسم...

این روز ها دوست دارم به نقطه ای نا معلوم خیره شوم...
فکر کنم...
فکر کنم....
آنقدر فکر کنم تا ذهنم تهی شود از هر آنچه که در آن است...
این روز ها دوست دارم به جایی روم پر از صدای سکوت...
چشم هایم را ببندم و تا مرز کر شدن از فرط صدای سکوت پیش روم...
این روز ها دوست دارم شب های سیاه زیر آسمان پر ستاره دراز بکشم...
آنقدر به ستاره ها نگاه کنم تا سرانجام ستاره ام را بیابم...
این روز ها دوست دارم به دشتی روم...چشم هایم را ببندم و مشامم را پر از بوی علف های هرز کنم!!!

این روزها دوست دارم فریــــــــــــــاد بزنم...
آنقدر فریاد بزنم تا تهی شوم از هر آنچه که در آن است و سنگینی میکند...
این روزها دوست دارم اشک بریزم...
خسته شدم از گریه کردن با چشمانی خشک!!!
این گریه ها ذره ذره وجودم را از بین می برد...
این روزها دوست دارم فراموش کنم هر آنچه که از بدی بر من رفته است...
اما می ترسم...
می ترسم باز هم حال کنونی را پیدا کنم...
این روزها دوست دارم که دیگر دلم برای معصومیت کودکی ام تنگ نشود...

چه سخت است که این ها همه را دوست بداری اما به هیچ کدام نرسی!!!
 

FahimeM

عضو جدید
این روزها
این روز ها دوست دارم قلمی بدست گیرم و بنویسم...

این روز ها دوست دارم به نقطه ای نا معلوم خیره شوم...
فکر کنم...
فکر کنم....

آنقدر فکر کنم تا ذهنم تهی شود از هر آنچه که در آن است...
این روز ها دوست دارم به جایی روم پر از صدای سکوت...
چشم هایم را ببندم و تا مرز کر شدن از فرط صدای سکوت پیش روم...
این روز ها دوست دارم شب های سیاه زیر آسمان پر ستاره دراز بکشم...
آنقدر به ستاره ها نگاه کنم تا سرانجام ستاره ام را بیابم...
این روز ها دوست دارم به دشتی روم...چشم هایم را ببندم و مشامم را پر از بوی علف های هرز کنم!!!

این روزها دوست دارم فریــــــــــــــاد بزنم...
آنقدر فریاد بزنم تا تهی شوم از هر آنچه که در آن است و سنگینی میکند...
این روزها دوست دارم اشک بریزم...
خسته شدم از گریه کردن با چشمانی خشک!!!
این گریه ها ذره ذره وجودم را از بین می برد...
این روزها دوست دارم فراموش کنم هر آنچه که از بدی بر من رفته است...
اما می ترسم...
می ترسم باز هم حال کنونی را پیدا کنم...
این روزها دوست دارم که دیگر دلم برای معصومیت کودکی ام تنگ نشود...

چه سخت است که این ها همه را دوست بداری اما به هیچ کدام نرسی!!!


اگر همدلی در این فضای مجازی این باشد که تو را حس کنم.. دردت را.. بغض فروخورده ات را.. ملایمتت را.. عشق ات را!
من حس می کنم همه اینها را..

برایت آرزو می کنم صبر، امید، آرامش...

خداوندا
بادا که بیشتر در پی تسلی دادن باشم تا تسلی یافتن
در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن
چه با دادن است که می گیریم
با فراموشی خویشتن است که خویشتن را باز میابیم
با مردن است که به زندگی برانگیخته می شویم
 
آخرین ویرایش:

گلابتون

مدیر بازنشسته
میدونم پستایی که مدیرا پاک میکنن دیده نمیشه اما فکر نمیکردم خود کاربرا هم پاک کنن بازم دیده نشه!
هر کی فهمید من چی گفتم!!:D

اسپم!:redface:

من فهميدم عزيزم
چون اينجا تالار ادبيات هست فقط من و محسن ميتونيم پستهاي پاك شده كاربرها رو ببينيم و همچنين خود كاربر....
نه كاربرها و نه مديران ديگر البته به جز مديران ارشد...نميتونن ببينن.

اسپم؟؟؟
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
من فهميدم عزيزم
چون اينجا تالار ادبيات هست فقط من و محسن ميتونيم پستهاي پاك شده كاربرها رو ببينيم و همچنين خود كاربر....
نه كاربرها و نه مديران ديگر البته به جز مديران ارشد...نميتونن ببينن.

اسپم؟؟؟

ولی منم میتونم ببینم!
الان میبینم پست وحیدو که خودش پاک کرده و پستای بعدی که شما به دلیل اسپم پاک کردید.
فک کنم همه ی مدیرا بتونن.
راستی تا هستید تاپیک منم یه اسپم داره بی زحمت...:redface:
ببقچید اینارو پاک کنید حتما.:redface:
 

shanli

مدیر بازنشسته
من فهميدم عزيزم
چون اينجا تالار ادبيات هست فقط من و محسن ميتونيم پستهاي پاك شده كاربرها رو ببينيم و همچنين خود كاربر....
نه كاربرها و نه مديران ديگر البته به جز مديران ارشد...نميتونن ببينن.

اسپم؟؟؟
نه درسته..منم قبلا ميديدم
كهولت سنه ديگه..:d هي جَووني..
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز


خِرت..خِرت...خِرت...
خِرت خرت اش می آید باز..حالا که برای بار دو هزار و نهصد و چهل و ششم نگاهش می کنم می بینم که باز همان خرت خرت را می دهد، منتهی باز انگاری فرق می کند. یک فرق که خودم هم نمی دانم چیست و از کجا سرش را انداخته و کانهو اسب وارد اینجا شده...
مهم نیست علی ای حال... یکی انگاری دارد یک چیزهایی می گوید... نگاهش نمی کنم! می گوید آهای! نگاهش نمی کنم! باز صدایم می زند، این بار بلندتر! جوابش نمی دهم. بعد که سرم را بر می گردانم می بینم انگاری کسی نیست... ولی باز صدایش بلند شد... نزدیک نیست صدا! صدایش راحت می آید...نه انگاری نزدیک نیست، پیش خودم است! همین جا، همین گوشه کنارِ هاشور خورده متورم!... بُر خورده میان دانه دانه ی ذرات هوا! که باز می نشیند روی پوستم و وزنش خِرم را می چسبد... بد جور چسبیده ولی.با وجود لذت تن فرسای شهوتناک اش دارد خفه ام می کند. شرایط مساعد است و شروع می کند به صدا کردنم. یک بار، دو بار... درست هر 5 دقیقه و 46 ثانیه یک بار صدایش می پیچد و وول می خورد میان سطح صیقلی و سفید وارِ تنش که بیدار می کند اندرونم را باز... صدایش می پیچد در پی ام، نمی هلد رها بودنش را...
اَه! برو دیگر... برو... برو که باز گرفتنت ولم نمی کند که آخر... ول کن! گرفتم؟...
ولی نمی توانم بگیرمش! از دستم لیز می خورد! چرب شده انگار! مثل روغن زیتون، که برق می زند و لیز می خورد! از میان انگشت شصت و اشاره ام وول می خورد و می چرخد، انگار! گیرش نمی آورم... خسته ام کرد، باز!

عدم توانایی... با اشک و آب دوغ اضافه...

خرت...خرت... خرت...

پ.ن :یکی در را ببند محض رضای خدا!


 

shanli

مدیر بازنشسته
آه ما اينروزها احساس ميكنيم دير شده است و اعصاب نداريم... اعصاب اينروزهايمان را نداريم..
اينروزها روزهايي هستند كه ما ، درش احساس پوچي ميكنيم..احساس كوفتگي عضلاني ميكنيم.. هي غصه ميخوريم و آه ميكشيم.. غصه ميخوريم و دراز ِ ممتد ميكشيم..غصه ميخوريم و طرح ميكشيم.. غصه ميخوريم و نفس ِ عميق ميكشيم..غصه ميخوريم و افسوس هم! كه چرا سيگاري نيستيم! ما ميتوانستيم سيگاري هم بكشيم و به اين ترتيب درجات افسردگي خود را بهتر بيان كنيم!
اينروزها قيافه ي ما شبيه علامت سوال و تعجب سرگردان ميباشد! بله
 

Tutulmaz

عضو جدید
کاربر ممتاز
میزان مضری آلودگی هوای آسمان کمتر از میزان صافی هوای زمین است!
ابرها به کنار روند اشباح رجال محو می شوند.
اکنون محتاج یک سیگار هستم!
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
... بالاخره این چند روز کبود هم راهی می شود و باز من می مانم و تو






با کمی رودخانه و پل و سایه و درختان حرف








بالاخره دنیا دلش می سوزد








بالاخره بخت چشمک می زند و محال حال مرا می پرسد


بالاخره از همه طرف می آیی و من







همه طرف را آب می پاشم .
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
حس خوبیست ! دیدن و بودن تمام آنهایی که دوستشان داری . آنان که از آغاز گرمای نفسهاشان تلخی هایت را زدود و بارها چیدن خوشه ی بشارت را با سر انگشتان مهربانشان نظاره کردی ...
چه نعمتی است اینجا قدم زدن و سر مستانه از درد خویشتن رهایی یافتن و اندکی آسوده گشتن . اینجا می شود غبار را زدود . خاک عکسهای کهنه را تکاند . انار های سرخ را دانه کرد و گلپر پاشید . پرده ی خاطرات را تکانی داد و از پیله ی تنهایی بیرون خزید . می شود نگاه کرد و به شمار انگشتان دست نفس کشید بی درد ، بی بغض ، بی شک ....
اینجا می شود خانه کرد . آذین بست و خوش پوشید . سیب سرخ آورد و کمی اشتیاق !
می شود گوش داد و صدای گام های مسافر را شنید .
در بگشا !
اینجا می شود میزبان شد عابران پر امید را ....
 

pero

عضو جدید
دوست داشتم دستهایم بال بود و پر میکشیدم به آن سو که کور سوی امید است
شاید، شاید در آن دم که جان میدهم برای آزادی، زنجیر اسارت این جسم خاکی از وجودم باز شود

و سکوت، هر لحظه مرا دیوانه وار به سمتی میکشد، گویی نوایی آشناست این سکوت....
 

Tutulmaz

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک کودک سوار بر اسب غریزه با پک زدن های پنهانی کنجکاوی خود را می آزماید.
یک نوجوان با ژستی که او را بزرگتر تر از حد خود نشان دهد پک زدن های متوالی را نشان بزرگ شدن می داند.
یک جوان بالغ که ذهنش همچنان جوان تر از سنش مانده است پک زدن را همرنگی با اطراف می داند.
هنوز در میان پیرمردانی این عادت ترک ناشدنی ست.
زنانی برای نشان دادن چیزی که جز آن هستند دست به دامان آن می شوند.

عجب است خداوندا! او طعم های متفاوتی بر لب های مخطبانش دارد!
اما نگاه هر بیننده به این موجود پلید!یکسان است.او میان رابط و مربوط همه را به چشم حقارت می بیند!
(از نظر وی)شخصیت مربوط نشانه ی از نشانه های الواتی و ریه وی غباری از دود در خود جای داده است.

همیشه ایشان را حقیرتر از خود دانسته ام!
خالق فضایی مبهم و شگرف می شوم که کران بالای آن به پک های متوالی ختم می شود.
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي ميفهمي خدا دوست داره که

ساعت 4 صبح تو اوج نا اميدي

يک سيگار توي پاکت پيدا ميکني!

این تبعیضی ست میان بندگانت!
من هنوز هم محتاج یک سیگارم!

و بیچاره آن که ... حتی نمی تواند سیگار بکشد...!

و کاش کسی سیگار مرا می کشید
این دود وهم زای بی مفهوم عادت را نمی خواهم

دنیا از آن تو...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
هي نوشتم ...نوشتم..نوشتم...
هي پاك كردم ...پاك كردم ...پاك كردم...

آخر با خودم بر سر نوشتن يا پاك كردن به تفاهم نرسيدم

خدايا مثل اينكه براي نوشتن هم بايد جرأت سخن گفتن داشت...
اينبارهم ترجيحآ ....سكوت....ميكنم.
 

DDDIQ

مدیر ارشد
آتش به خیالم میکشد سوز سرمای نگاهت
دلتنگم به سکوت مست دهانت
خیره ام دوخته ای به در
بر در بسته دلت
حافظ هم نمیدانم دست بر نمیدارد ز سرت
...رحم کن بر من مسکین و بفریادم رس / تا بخاک در آصف نرسد فریادم
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سُــکــــوت . . .

سُــکــــوت . . .

"واقعا من رو دوست داري؟"
جلوم نشستي و زل زدي بهم ، چشم هات پر از اشكه چونه ات مي لرزه ،با بغض ازم ميپرسي: " اصلا تو منو دوست داري؟"
نگات ميكنم ، مي خوام بهت بگم: " آره دوستت دارم ، آره تو دنياي مني تو همه چيز مني تو گرمي آفتابي اگه تو نباشی خورشيد برام يخ ميزنه ميدوني تمام قشنگي هاي دنيا وقتي قشنگه كه تو مي خندي؟ مي خوام بهت بگم قلبم فقط واسه تو ميزنه واسه اينكه تورو دوباره ببينم واسه اينكه..." اما تنها چيزي كه از لب هام بيرون مياد سكوته و سكونه و سكوت
نگات ميكنم ، غم توي چشم هات بغض گلوم رو بيشتر فشار مي ده ، چشم هام رو مي بندم و توي خودم داد ميزنم :" تورو خدااااااا گريه نكن، تورو خدا..."
منتظر جوابي... انگار با نگاهت مي خواي ته وجودم رو در بياري ، گوش هات تيز شدن تاآروم ترين كلمه هام رو هم از دست ندن
بلند ميشي و پشتت رو بهم ميكني بهم و ميگي: اگر جوابت فقط سكوته، اگر فقط ميتوني همين رو بهم بدي، اگر حتي نمي توني بهم بگي نه... من دارم ميرم...خداحافظ"
تو ميري و من تو تماشاي كوچيك تر و كوچيك تر شدنت توي خودم خراب تر و خراب تر ميشم
كاش معني سكوتم رو مي فهميدي، كاش اون همه حرف پنهون تو سكوتم رو ميفهميدي
كاش گوش آدم ها قابليت شنيدن سكوت رو هم داشت...



پي نوشت:
خيلي وقت ها ميشه كه حتي حوصله نفس هاي خودمم ندارم ،
اما هميشه،
اگه صداي نفس هاي تو نباشه ، نفسم بند مياد.....

 
بالا