دست

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کلید

دستهای ما
شاخه ها کشیده درپناه هم
لانه پرنده ای است
دستهای ما
در مسیر بازوان بی قرار ما
جویبار زنده ای است
دستهای ما پیمبران خامشند
ایه های مهرشان به کف
بر بلور جانشان
داغ و بوسه آشکار
دستهای ما
رهروان سرخوشند
دست ما به عشق ما گواست
دستهای ما کلید قلبهای ماست


سیاوش کسرایی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دستانت را به من میدهی
بانو زیبا
درست هست
دستان من
سرد و یخ کرده شده
اما
باور بکن
کافیست دستانت را بدهی
شاید لحظه ای
گرمایی که
از دستانم
گریخته بازگردد
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستانت را به من میدهی
بانو زیبا
درست هست
دستان من
سرد و یخ کرده شده
اما
باور بکن
کافیست دستانت را بدهی
شاید لحظه ای
گرمایی که
از دستانم
گریخته بازگردد

دست از طلب ندارم تا کام من بر اید.....
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر اید....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از آن پرنده چوبی

گمنام چیره دست
پیکر تراش روس
با صد برش به حوصله مندی
از ساقه ستبر سپیدار
مرغی برون کشیده و پرواز داده است
عطری است در عبور
نقشی است از گریز
مرغی چو آرزو
انگار کن که روح درخت شکسته را
با پاره های ابر پر و بال داده است
آن مرغ با هدایت یک دست مهربان
چون هدیه ای ز جنگل سرسبز
ره بازکرده است
با هر نسیم تازه که از راه می رسد
آن مرغ بی نگاه
پر می کشد به شوق
گویی به جستجوی یکی بوی آشنا
پنهان درین فضا
هر سو هوای گمشده خویش می کند
من باردار اشک
آواره ام چو ابر
اما دراشتیاق
کمتر از آن پرنده چوبینه نیستم
هان ای نسیم جنگل سبزم
آه ای درخت طرفه سپیدار دوردست


"سیاوش کسرایی"
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خودم را در اغوش میگیرم
تمام دلتنگیهایم را
در اغوش میگیرم
دستان یخ کرده ام را درون هم
قفل میکنم
تا یادم بماند
من تنها هستم
و کسی این دستان مرا نمیخواهد
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
خودم را در اغوش میگیرم
تمام دلتنگیهایم را
در اغوش میگیرم
دستان یخ کرده ام را درون هم
قفل میکنم
تا یادم بماند
من تنها هستم
و کسی این دستان مرا نمیخواهد

همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد ٬
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست

شاملو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دست‌اَش را بگیر

نیفتند برگ‌هاش

شاید این درخت


بهار می‌خواهد دل‌اَش!



رضا کاظمی

 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست‌اَش را بگیر

نیفتند برگ‌هاش

شاید این درخت


بهار می‌خواهد دل‌اَش!



رضا کاظمی

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]چشم‏ها، پرسشِ بي‏ پاسخ حيراني‏ها[/FONT][FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]
دست‏ها، تشنه تقسيم فراواني‏ها
[/FONT][FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]
با دل زخم، سر راه تو آذين بستيم
[/FONT][FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]
داغ‏هاي دل ما، جاي چراغاني‏ها
[/FONT][FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]
حاليا دست كريم تو براي دل ما
[/FONT][FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]
سرْ پناهي است درين بي ‏سر و ساماني‏ها
[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بلند شو

لباس‌هات را بتکان

دستت را به من بده

برویم کمی قدم بزنیم...


نگران نباش


کسی را در گور تو نمی‌خوابانند!


رضا کاظمی

 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
بلند شو

لباس‌هات را بتکان

دستت را به من بده

برویم کمی قدم بزنیم...


نگران نباش


کسی را در گور تو نمی‌خوابانند!


رضا کاظمی


دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟
می‌توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد
قیصر :D
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


در جویباران کوچک اش
خون تابستان جاری ست

و از کرانه های آبی اش
آسمان می گذرد
دست هایت !

این سیلو های پر از امید

انبارهای لبریز زندگی
دست هایت !

این خوش آمد گویان آغوش

گل های سحرآمیز عشق
دست هایت !

دایه های صبور شب

لالائی بهشت
در گوش گهوارۀ دل
این ابرهای لطافت
که پر از اندیشۀ باران اند
دست هایت !

این اقاقی های خدا را

به چشمانم دخیل می بندم
و چون زائری تشنۀ استجابت
تا آخرین جرعه می نوشم
دست هایت را
روی لب هایم می گذارم
با دهان عشق می بوسم
من این باغ های رؤیا را
دوست دارم!

"پرویز صادقی"

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

::

اگر دست‌هایت نباشد
هدر می‌رود دست‌هایم.

::

سید علی میر افضلی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
انگاه که دستت را در دستم میگذاری
انگاه که نگاهت در نگاهم خیره میشود
انگاه که بوسه میزنی بر لبانم
انگاه دنیا
میشود
غرق عاشقانه های
من و تو
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگاه که دستت را در دستم میگذاری
انگاه که نگاهت در نگاهم خیره میشود
انگاه که بوسه میزنی بر لبانم
انگاه دنیا
میشود
غرق عاشقانه های
من و تو

بجز دستت ندارم یار دیگر / بجز آیینه بازی کار دیگر
چو بستی چشم را آیینه بشکست / نگاهم کن فقط یک بار دیگر ..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه ها رو با تو بودن

در نگاه تو شکفتن

حس عشق و در تو دیدن

مثل رویای تو خــواب

با تو رفتن با تو موندن

مث قصه تو رو خوندن

تا همیشه تو رو خواستن

مث تشنگی یه آب ه

اگه چشمات من و میخواست

تو نگاه تــو میمردم

اگه دستـات ماله من بود

جــون به دستـات میسپردم

اگه اسـم مو میخوندی

دیگه از یاد نمی بردم

اگه با مـن تــو میموندی

همه دنـیــا رو میبردم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستــ ــمـ را گـرفتــ ـے و گـفتــ ـے :

בستـ ــانتــ ــــ چقــ ـבر عوض شـ ـבه ...

ســ ـرے تکــ ـاטּ בاבمـ و בر בل گفتــ ــمـ :
بــــ ے انصــ ـافـــ ــــ !!

בستــ ــاטּ مـ ـن تغییــ ـرے نکــ ـرבه ..؛

تــ ـو بـ ـﮧ دستــ ــاטּ בیگـ ــرے عــاבتــ ــــ کـ ــرבه ایــے ...!

 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو که تنها نمی مونی ......
من تنها رو دعا کن ...
خاطراتمو نگه دار....
اما دستامو رها کن..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺩﺳتـــــــــــــــــ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ
ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻣـــﻦ ﺍﻓـــــــــﺘاﺩﯼ ....
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
به روی دست پدر عاشقانه جان می داد......
گلی ز باغ لبش دست باغبان می داد..
سپیدی گلویش شد نشان تیر ولی.......
شکوه خنده ی خود را به او نشان می داد..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اکنون که گل سعادتت پربار است

دست تو ز جام می چرا بیکار است




می*خور که زمانه دشمنی غدار است

دریافتن روز چنین دشوار است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستاشو مشت کـرده بود... پرسـیدم توي مشتت چـیه؟!

گفت : خودتـ نگـاه کن

دستاشو گرفتم و آروم باز کردم...توی دستاش چیزی نبود!!!

گفتم : چیزی نیست کـه...

دستامــو که توی دستاش بود فشـــرد و گفت:

نبــود...ولی "حــالا هست"!


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدونی زیباترین
اتفاق جهان کجاست
انجا که
دستانت در دستانم قفل میشود
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستت را به من بده تا از اتش بگذریم ........انان که سوختند همه تنها بودند...زرتشت​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم

واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم


بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!

_روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم_


این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد

اما نگو سر در نمی آورده از کارم!


از یال و کوپالم خجالت می کشم اما

بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم


با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم

از خواب های روز در شب های بیدارم


من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند

تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم




مهدی فرجی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من و تقدیر سردم دست در دست
چه فرقی می کند هشیار یا مست؟!

تو رفتی روح من مرد و تنم ماند
وجسمی که نمی دانم چرا هست!

خیالم فتح اوج قله ها بود!
چرا چشمان تو پای مرا بست؟

مرا در من شکست وگوشه ای ریخت
غرور سنگی کوهی که نشکست

هزار آب از سرم حالا گذشته
هزار آب از سر این دره ی پست

پلان آخر این قصه این است :
من و تنهایی من دست در دست...



" رویا باقری "
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز

!!! هزاران دست هم به سویــــــــم دراز شود


پــــــــس خواهم زد

تنــــــــــها


تمنای دستان تـــــــــــو را دارم


بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است


، وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی


که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای


 

"Coral"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می شود بی تو از این شهر، سفر کردن ورفتن
بی پیامی به تو با قهر، گذر کردن ورفتن
می شود صفحه هر خاطره را پاره نمودن
می شود یاد تو را دست به سرکردن ورفتن
می شود دور تر از سیطره تیر نگاهت
به بلندای تو از دور نظر کردن ورفتن
می شود عهد تورا مثل تو یکسویه شکستن
همه عمر به اندوه تو سر کردن و رفتن
می شود بی تو به دریا زد وبیهوده شنا کرد

بی هراس از شکم موج خطر کردن ورفتن
ولی ای دوست، به قرآن که حقیقت بجر این است

کی شود یک نفس از عشق حذر کردن ورفتن

جلال محمد هاشمی


:gol:
 
بالا