دلنوشته و شعر برای قمربنی هاشم

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان گلم هرکسی دلنوشته و شعری برای سقای دشت کربلا داره یاعلی

 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز


گل بي‌خار كجاست؟ سرو سردار كجاست؟

علقمه ای علقمه دسـت علمـدار كجاست؟

لالۀ يـاس مـرا در چمـن انداخته‌اند

طوطي عشق مرا از سخن انداخته‌اند


دست عباس مـرا از بـدن انداخته‌اند

ديده‌ام زار گريست بـه علمــدار گــريست

وايِ من واي به من قاتل لشگر كفّار كجاست؟
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز



وقتی علم بر دوش توست آری علمدار

بی دست هم یک پا علمداری علمدار

ای ابر رحمت یاس‌ها چشم‌انتظارند

کی بر سر این باغ می‌باری علمدار

مشکی پر از آب حیات اما تو بی‌دست

باید به دندان برد...ناچاری علمدار

خورشید را در گود خون شرمنده کردی

روشن‌ترین گلچرخ ایثاری علمدار

دریا هم از امواج روحت ملتهب شد

تا از کدامین شعله سرشاری علمدار

یک‌سوی، نامردان و دیگرسوی،مردان

در این میان تنها تو معیاری علمدار
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز




عباس یعنی شمع جمع هاشمیون
عباس یعنی ماه بین فاطمیون
عباس یعنی شیر یعنی شیر حیدر
عباس یعنی کربلا را میر لشکر
عباس یعنی حیدری دیگر به پیکار
عباس یعنی میر و سقا و علمدار
عباس یعنی شاه بیت شعر ایثار
عباس یعنی میر و سقا و علمدار
عباس یعنی نور مصباح هدایت
عباس یعنی کشته ی راه ولایت
عباس یعنی شیرمرد از خُردسالی
عباس یعنی زاده ی مولی الموالی
عباس یعنی ماه شب های مدینه
عباس یعنی آرزوهای سکینه
عباس یعنی دست، دست حیّ داور
عباس یعنی خون ثارالله اکبر
عباس یعنی مظهر کل حقایق
عباس یعنی باب حاجات خلایق
عباس یعنی لاله ای در چشم صحرا
عباس یعنی شعله ای در قلب دریا
عباس یعنی لنگر فُلک ولایت
عباس یعنی جلوه ای تا بی نهایت
عباس یعنی عاشقی بی دست و بی سر
عباس یعنی کشته ی صد پاره پیکر
عباس یعنی باب، باب الله اعظم
عباس یعنی غیرت الله مجسم
ارث ادب از مادرش ام البنین داشت
ارث شجاعت از امیرالمومنین داشت
عبد خدا ابن و اخ و عمّ ولی بود
روی علی پشت حسین ابن علی بود
تنهای تنها قدرت صد لشگرش بود
آخر دعای فاطمه پشت سرش بود
در قلب دریا آتش تاب و تبش بود
آب بقا لب تشنه ی داغ لبش بود
عباس در دنیا و عقبی با حسین است
فریاد هر زخمش هزاران یا حسین است
با آن جلال و عزت و آقایی او
مشهور شد در کربلا سقایی او
با آنکه خود بر شهریاران شهریار است
سرباز و سقا و امیر و پاسدار است
لب تشنه پا بیرون نهاد از آب، عباس
دریا صدا می زد مرا دریاب عباس
وقتی جوانمردیّ اورا کرد احساس
دریا صدازد آفرین عباس! عباس!
الحق که در مردانگی مرد آفرینی
الحق که فرزند امیرالمؤمنینی
در پاسخ این غیرت و ایثار و صبرت
تا صبح محشر آب گردد دور قبرت
مدح تو ای باب المراد کل عالم
باشد فزون تر از هزاران نخلِ میثم
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز



باز در معرکه ها نوبت جولان شده است
شير از بيشه سر آورده رجز خوان شده است
کيست اين مرد که هنگامه ي تيرش پيداست
تک سواري که فقط رد مسيرش پيداست
موج برخاسته و کوه تلاطم کرده
سر بدزديد که يک شير تبسم کرده
آمده تا که بگيرد نفس طوفان را
آمده تا بخرد آبروي ميدان را
مشک بر دوش هواي دل دريا دارد
پسر سوم زهرا چه تماشا دارد
تند باد است که مي چرخد و جانکاه بود
اشهد ان علياً ولي الله بود
چشمها مات علي باز به خيبر رفته
اين جوان کيست که اينقدر به حيدر رفته
گره اي زد به دو ابرو و نفس بند آمد
قلعه و خيبر و در را همه را کند آورد
لحظه ي سخت نبرد است گل لبخندش
نام زهرا و علي نقش به بازو بندش
رقص تيغش چه عجيب است هنر مي خواهد
ديدن حضرت عباس جگر مي خواهد
هو هوي تيغه ي او وه چه شتابي دارد
پس هر ضربه به جا ردّ شهابي دارد
بعد هر ضربه ي او تازه همه مي فهمند
که دو نيمند و يا اينکه به مويي بندند
لرزه مي افکند آن دم که قدم مي کوبد
سر زينب به سلامت که علم مي کوبد
پاي او ريخته هر کس که سري داشته است
چه خياليست حرم را علم افراشته است
باز مي ايد و مشکش پر آبست هنوز
وقت لالايي آرام رباب است هنوز
آه از آن روز که مي ديد که لبها خشک است
مشک هاي حرمش بين دو دريا خشک است
رفت يک بار دگر شاد کند دلها را
تا به خيمه بکشاند يقه ي دريا را
دختري گفت فرات از لب او مي آيد
دلتان قرص بخوابيد عمو مي آيد
ولي اي واي نيامد نفس گلها حيف
چقدر منتظرش بود رباب اما حيف
به کمين چند هزاري دل نخلستانند
شير مي آيد و از ترس همه پنهانند
دست را بس که کريم است همانجا بخشيد
حاجت هر چه که تير است به يکجا بخشيد
تير از چار طرف خورده ولي جان دارد
پدر مشک ببين مشک به دندان دارد
گرچه هر تير خودش را به تن او جا کرد
باز هم حرمله اينجا گره اش را وا کرد
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز


نه آن طاقت که برگردم تنت بر جای بگذارم
نه قوت که جسمت را ز روی خاک بردارم
الا ای مونس تنهائیم در بین دشمن ها
چگونه در میان دشمنان تنها بگذارم
مخور غم گر قیامت متصل گردید بر سجده
که پیش تیر دشمن من رکوعش را به جا آرم
تو بعد از من نماندی تا تنم از خاک برداری
مرا مهلت نباشد تا تو را بر خاک بسپارم
اگر تا صبح محشر در کنارت کشته ات باشم
به هر زحمت هزاران بار جای اشک خون بارم
جراحات تنت آنقدر بسیارند ، عباسم
که ممکن نیست زخمت را بشویم یا که بشمارم
چنان بی تو به چشمم ملک هستی تیره گردیده
که گویی روز روشن آسمان را دود پنداریم
الهی میثم دلخسته ام اشک مرا خون کن
که شرح این مصیبت را به خون دیده بنگارم
 

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ب فدایت یا حسین که دوستارانتم غریبند..... !!!!

ب فدایت یا حسین که دوستارانتم غریبند..... !!!!

پهلوونای دو عالم اسیر یه پهلوونه
همه سائلا اسیر یه کریم مهربونه
این کیه عشقش به دلا تا به ابد زده خونه
این کیه که با مرامش عالم کرده دیوونه
شاه من ایها الناس دلبراست و خسرو ناس عاشقا براش می خونند السلام حضرت عباس


__________________________________

خدارحمت کند ذاکر را.....

مرد عشق.... عاشقی

ک عمرش رو توی روضه و مداحی برای اهل بیت گذاشت......و آخرش هم همین مردمی که باهاش ذکر میگفتند " مااهل کوفه نیستیم"

تنهاش گذاشتند..... !

چه غریبانه رفت!!........ خدایش بیامرزد

تن و جانم ب فدایت یا حسین....... ک دوست دارانت هم غریب اند.....

و چه یاحسین یاحسینی که ب گوش می اید.....و اما با حسین نیستند!!!:cry:
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=3]یل کربلا ابالفضل قربون اون قد و بالات قربون[/h]
یل کربلا ابالفضل قربون اون قد و بالات قربون چشاي نازت فداي خشکي لبهات

مي شنوم صداي پاتو رو زمين قدم ميزاري صداي رقيه مياد عمو جان کي آب مياري

آقا من خودم ميدونم لايق اين حرفا نيستم اما از شما چه پنهون از اهل زمونه هستم
آخرش میاد یک روزی رو چشهمام قدم میذاری میبری تا کربلا او نمیذاری تو خماری

یه روزی میاد آقا جون که منم سگ تو باشم چشامو موقع مرگم زير پات گذاشته باشم

دل من عاشق میمونه دائم از شما میخونه منو میشناسی اقا جون من همونم اون دیونه

اونکی تنهای تنهاست دلش از همه بریده اونی که واسه یک بارم هنوز اقاشو ندیده

تموم مردم دنیا ما رو میخونن دیونه اره ما دیونه هستیم بیخیال این زمونه

تا وقتي عشق تو باشه اينا حرفه و بهونه از عشق تو هلاکم اين خطم اين نشونه

حسرت زیارت تو مونده تو این دل زارم کربلاتو تا نبینم ارومو قرار ندارم

چشمهای قشنگ عباس خوابوازچشمام گرفته این دل غریبم اقا جز خونت جایی نرفته
 

mohammaad20

عضو جدید
من يه نوكر در به درم ,, چند ساله همش منتظرم ,, اسمم در بياد برم حرم ,, واي واي واي -__-
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=3]



من اسیر زلف یارم من اسیر زلف یار[/h]
من اسیر زلف یارم من اسیر زلف یار

یار من برده قرارم بیقرارم بیقرار

عاشق پروردگارم عاشق پروردگار

مست بیرون از مدارم مست بیرون از مدار

یا حبیبی کاسه ای از هر دو دستت یا حسین

تا که دل بازم به ناز چشم مستت یا حسین

یک نگاهی کن که گردم مست مستت یا حسین

ای دو عالم جلوه ای از ناز شستت یا حسین

مست مستم ساقیا امشب به فریادم برس

بی می و ساغر نخواهم در دو عالم یک نفس

جز دو چشمانت نباشد هیچ کس فریاد رس

روی زیبایت نبیند دیده ی هر بلهوس

عاشقم بر سر گذشت عاشقی کز سر گذشت

چون حسین از سرگذشت افسانه شد هر سر گذشت

یا حسین از عشق تو دیوانه ی دیوانه ام

گرد شمع روی تو پروانه ی پروانه ام

تا تو مهمان دلم گردیده ای ویرانه ام

هر کجا ساقی تو هستی ساکن میخانه ام

عاقبت از عشق رویت سر به صحرا می نهم

پای دل را بر سر دنیا و عقبا می نهم

نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین

سفره ی دل را به پیش چشم مولا می نهم

من اسیر زلف یارم من اسیر زلف یار

یار من برده قرارم بیقرارم بیقرار

مست بیرون از مدارم مست بیرون از مدار

عاشق رخسار یارم عاشق رخسار یار

یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حسین

یا حبیبی یا طبیبی یا حبیبی یا حسین
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
میدانم بابا دو بخش دارد…
بخشی در صحرا و بخشی دربالای نیزه….
اما ...
اینک عمو چند بخش دارد را….
فقط بابا میداند...
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
این همه آدم رفتند و نیامده اند؛ و فقط یک نفر است که رفت و هنوز هم در تاریخ دارند می‌گویند:‏

نیامد نیامد ....
.
.
.
.

.
.
ای اهل حرم میر و علم‌دار نیامد‎ ...
.
.
.
.
.
یاساقی
 

Vahidrezaii

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
میدانم بابا دو بخش دارد…
بخشی در صحرا و بخشی دربالای نیزه….
اما ...
اینک عمو چند بخش دارد را….
فقط بابا میداند...


عالی بود

عالی



خیلی وقت بود متن به این گیرایی نخونده بودم.
 

rahino

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دلنوشته‌ ای از بازیگر نقش حضرت عباس (ع)

بازیگر نقش حضرت عباس (ع) در فیلم روز رستاخیز، در روز ولادت حضرت قمر بنی‌هاشم مطلبی را در صفحه فیس‌بوک خود منتشر کرده است.

نامه‌ نیوز توشت: متن دلنوشته بهادر زمانی در روز ولادت حضرت عباس (ع) را در زیر بخوانید:





«بسم الله الرحمن الرحیم

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی "سورة طه"

هر چه به ظهر نزدیک‌تر می‌شدیم، گرمای هوا طاقت‌فرساتر می‌شد. من آماده بودم و به کمک چند نفر از همکاران، سوار اسب شدم. اسبی که از شدت گرما، بی‌تاب بود. اما بی‌تابی اسب، سبب سخت سوار شدنم نبود. دستانم را بسته بودند. زمان زیادی می‌گذشت و من لحظه به لحظه در خودم فرو می‌رفتم. با آنکه به بهترین نحو دستانم بسته شده بود اما درد غریبی در آنها می‌پیچید. نه بی‌حس می‌شد و نه قابل حرکت دادن بود. انگار فشار خون در رگ‌هایم را احساس می‌کردم. نمی‌دانم زمان چگونه می‌گذشت اما برای من ساعت‌ها گذشته بود. چشمانم بدون اینکه من تسلطی داشته باشم، به حال دست‌هایم به گریه افتاده بود ... (صدایی از پایین پاهایم: بهادر گریه نکن ... نباید تو این سکانس اشک تو چشمات باشه ...) بعد از این صدا دیگر هیچ صدایی نشنیدم. حس می‌کردم از نقطه‌ای که ایستادم، موج‌هایی به اطرافم روانه می‌شود؛ موج از جنسی که هرگز نفهمیدم چه بود. تصاویر را گاهی مات و گاهی واضح می‌دیدم. درد دست‌ها، روحم را گره زده بود و هیچ صدایی نمی‌شنیدم. سرم را گرداندم تا کمی دستم را جا به جا کنم. چشمم به پارچه‌های سبزی افتاد که بر فراز خیمه‌های اباعبدالله برافراشته شده بود. مشکی از جلوی چشمانم رد شد و روی گردن اسب گذاشته شد؛ مشکی که باید آن را با دندان برمی‌داشتم و از شمشیر کسانی که نقش حرامیان را داشتند دور می‌کردم ...

دیگر هیچ چیز ندیدم یا حتی می‌توانم بگویم هیچ چیز در خاطرم نماند تا آنکه هجمه سواران قرمزپوش را در اطرافم می‌دیدم که به تاخت دورم می‌چرخیدند و نزدیکم می‌شدند و شمشیر را روی تنم می‌کشیدند. خم شدم و بند مشک را با دندانم گرفتم و بالا آوردم. هیچ چیز نه می‌دیدم و نه می‌شنیدم.

قسم به عشق مادرم و دستان پینه‌بسته پدرم، با دهانی که بند مشک در آن بود، بی‌اختیار فریاد می‌زدم:

حسین ... حسین ... حسین ... حسین

یا اباالفضل

خدای تو شاهد است که آنچه داشتم در کف اخلاص گذاشتم. ببخش من را که بی‌بضاعتم. ببخش من را که نالایقم. ببخش من را که کوچکم. آقا جان تو به فضلت من را تربیت کرده‌ای. ببخش که کم‌طاقتم. رمز شما در ابدی شدن، هیچ شدن در عالم حسین (ع) بود. ببخش که اسیر دنیا هستم و زندانی خودپرستی. شما به من معرفت آموختی. شما به من یاد دادی که باید همه را همان‌طور که هستند دوست داشت. ببخش که لباس کینه از تن بیرون نکردم. شما به من یاد دادی به جای خودپرستی، مهربان باشم. ببخش که قدر لحظاتم را ندانستم. شرمم می‌شود وقتی اطرافیان من را می‌بینند و حتی به شوخی می‌گویند "عباس". منِ سر تا پا اشتباه کجا و شما کجا؟ آقا جان می‌دانم که من هیچ فرقی با دیگر جوانان نداشتم و ندارم. هر کدام را به اشارتی هدایت کردی. هر که را به گونه‌ای از سر فضل حفظ کرده‌ای و من را این چنین. حضرت دریا ببخش که آن روز من خیلی دلم می‌خواست با مشک‌ها در وسط خیمه‌ها قدم بزنم اما نشد و نشد و نشد ...

تا می‌شود از چشمه توحید جو گرفت

از دست هر کس که نباید سبو گرفت

تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست

پس این فرات بود که با تو وضو گرفت

خیلی گران تمام شد این آب خواستن

یک مشک از قبیله ما، یک عمو گرفت

یا علی»
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
........ آقاجون خواسته های خودمو نمیخوام.......

...........یا باب الحوائج .......سلامتی حسین از شما میخوام......

جان خانوم فاطمه الزهرا ...... نامیدم نکن:cry:
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با رفتنت پشت مرا شکستی

دستم به دامانت گرچه بی دستی

خیمه میشود بعد از تو غارت

زینب میرود بی تو اسارت
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگه بره سرم رو رو نیزه ها فدا سر تموم بچه ها

پاشو برو عزیز برادرم کسی نره به سمت خیمه ها
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از غصه اب شدم خونه خراب شدم
شرمنده توو روی رباب شدم
مادر اومده بالا سرم
غرق خون شده پا تا سرم
محشری شده برای سرم
ای برادرم
اگه بره سرم رو نیزه ها
فدا سر تموم بچه ها
پاشو برو عزیز برادرم
کسی نره به سمت خیمه ها
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برو داداش قد کمون من

دیگه تو میمونی بدون من

داره میباره بارون از چشات

روی چشای غرق خون من

اگه بره سرم رو نیزه ها

فدا سر تموم بچه ها

پاشو برو عزیز برادرم

کسی نره به سمت خیمه ها
 
بالا