بمان در این قلب بی طاقت و نرو!
بمان در این قلبی كه مدتهاست در جستجوی عشقی مانند تو بوده ....
نرو ، و این قلب مرا دوباره نشكن!
تو را به آن خدایی كه می پرستی مرا تنها نگذار و قلب مرا در به در این دنیای بی محبت نكن!
اگر راضی به این همه اشك هایی كه برایت ریختم نیستی ، دوباره برایت اشك می ریزم ، اشكهایم بی ارزش است به خاطر تو جانم را فدایت میكنم... تنها تو را به آن خدایی كه می پرستی نرو و مرا تنها نگذار عزیزم...
این قلبی كه عاشق تو است را تنها نگذار و قلب مهربانت را به كسی جز من نسپار!
دلم میخواهد ، آن قلب مهربانت تنها برای من باشد ، برای منی كه تنها كسی هستم كه اینهمه از ته دل تو را دوست می دارد!
كسی كه شب و روز به یاد تو است و از یاد تو لحظه ای نیز خواب به آن چشمهای خیس و خسته اش نمی آید!
كسی كه از یاد تو و فكر تو بیرون نمی رود و تمام لحظه ها نام مقدس تو را در زیر لبانش زمزمه میكند! نمی توانم فراموشت كنم ای تو كه مرا عاشق خودت كردی!
نمی توانم فراموشت كنم ، با اینكه می دانم روزی فراموش می شوم!
بمان و از كنار من نرو ای عشق ، ای كسی كه جانی دوباره به من دادی و زندگی دوباره به من بخشیدی و مرا دیوانه آن قلب مهربانت كردی!
چگونه می توانم شیرینی آن بوسه هایت را ، گرمی آن آغوش مهربانت را ، لطافت آن دستان عاشقت را از یاد ببرم؟
چگونه می توانم آن لحظه ای كه در آن عهد بستیم كه تا آخرین لحظه نفسهایمان در كنار هم باشیم فراموش كنم؟
چگونه می توانم ان لحظه ای را فراموش كنم كه سرت را بر روی شانه های من گذاشته بودی و درد دلهای عاشقانه را برای من میگفتی و من نیز بر لبانت بوسه میزدم و میگفتم خیلی دوستت دارم عزیزم؟ چگونه فراموشت كنم تو را!
نرو از كنار من ای عشق ، با من بمان تا آخرین نفس ، تا به همگان ثابت كنیم معنای واقعی عشق چیست!
به خاكت می افتم ، التماست میكنم ، اگر میخوای جانم نیز فدایت میكنم ، تنها تو را به آن خدایی كه میپرستی نرو ! قلبت را به من بده تا برای همیشه نزد خود نگه دارم و با خون عاشقی و عطر نفسهایم آن را زنده نگه دارم عزیزم....
بمان در این قلبی كه مدتهاست در جستجوی عشقی مانند تو بوده ....
نرو ، و این قلب مرا دوباره نشكن!
تو را به آن خدایی كه می پرستی مرا تنها نگذار و قلب مرا در به در این دنیای بی محبت نكن!
اگر راضی به این همه اشك هایی كه برایت ریختم نیستی ، دوباره برایت اشك می ریزم ، اشكهایم بی ارزش است به خاطر تو جانم را فدایت میكنم... تنها تو را به آن خدایی كه می پرستی نرو و مرا تنها نگذار عزیزم...
این قلبی كه عاشق تو است را تنها نگذار و قلب مهربانت را به كسی جز من نسپار!
دلم میخواهد ، آن قلب مهربانت تنها برای من باشد ، برای منی كه تنها كسی هستم كه اینهمه از ته دل تو را دوست می دارد!
كسی كه شب و روز به یاد تو است و از یاد تو لحظه ای نیز خواب به آن چشمهای خیس و خسته اش نمی آید!
كسی كه از یاد تو و فكر تو بیرون نمی رود و تمام لحظه ها نام مقدس تو را در زیر لبانش زمزمه میكند! نمی توانم فراموشت كنم ای تو كه مرا عاشق خودت كردی!
نمی توانم فراموشت كنم ، با اینكه می دانم روزی فراموش می شوم!
بمان و از كنار من نرو ای عشق ، ای كسی كه جانی دوباره به من دادی و زندگی دوباره به من بخشیدی و مرا دیوانه آن قلب مهربانت كردی!
چگونه می توانم شیرینی آن بوسه هایت را ، گرمی آن آغوش مهربانت را ، لطافت آن دستان عاشقت را از یاد ببرم؟
چگونه می توانم آن لحظه ای كه در آن عهد بستیم كه تا آخرین لحظه نفسهایمان در كنار هم باشیم فراموش كنم؟
چگونه می توانم ان لحظه ای را فراموش كنم كه سرت را بر روی شانه های من گذاشته بودی و درد دلهای عاشقانه را برای من میگفتی و من نیز بر لبانت بوسه میزدم و میگفتم خیلی دوستت دارم عزیزم؟ چگونه فراموشت كنم تو را!
نرو از كنار من ای عشق ، با من بمان تا آخرین نفس ، تا به همگان ثابت كنیم معنای واقعی عشق چیست!
به خاكت می افتم ، التماست میكنم ، اگر میخوای جانم نیز فدایت میكنم ، تنها تو را به آن خدایی كه میپرستی نرو ! قلبت را به من بده تا برای همیشه نزد خود نگه دارم و با خون عاشقی و عطر نفسهایم آن را زنده نگه دارم عزیزم....