معشوقی، عاشق خود را نزد خویش نشانید. عاشق، نامه ای را بیرون آورد و شروع به خواندن کرد. آن نامه، گفتار عاشق به معشوق خویش بود و با عبارات و الفاظ گوناگون، از فراق و هجران معشوق، سخن به میان آورده بود...
معشوق گفت: این نامه را برای چه کسی نوشته ای؟
عاشق گفت: برای تو.
معشوق گفت: اکنون که به وصال رسیده ای و من،در نزد تو نشسته ام، در این صورت خواندن نامه جز تلف کردن وقت نیست:
گفت معشوقش گر این بهر من است**** گاهِ وصلِ این عمر ضایع کردن است
عاشق گفت: آری تو در اینجا حاضر هستی، ولی من آن حالت عشق را ( که در نامه ترسیم کرده ام) در اینجا از تو در نمی یابم...
معشوق گفت: پس من معشوق تو نیستم، بلکه معشوق تو دو چیز است، یکی «وجود من» و دوم«آن حالت دوری که ترا به من عاشق ساخته!» پس من جزئی از مقصود هستم.
بدان که معشوق حقیقی، مافوق حالتها است و تجزیه و تغییر نسبت به او متصّور نیست. چنانکه معبود مطلق ابراهیم خلیل(ع) ستاره و ماه و خورشید( که تغییر آنها، موجب تغییر حالت ابراهیم(ع) می شد) نیستند.
بنابراین با جستجوی پیگیر، دنبال معشوق حقیقی باش که حالتها و وقتها، عشق او را در نظرات، دو نیم نکنند:
هست معشوق آنکه او یکتابود**** مبتدا و منتهایت او بود
چون بیا بیش و نباشی منتظر**** هم هویدا او بود هم نیز سِرّ
رو چنین عشقی گزین گر زنده ای**** ورنه وقت مختلف را بنده ای
هر که چیزی جست بی شک یافت او**** چو بحد اندر طلب، بشتافت او
" مثنوی مولانا "