در تمام این سال ها، خوب یادگرفته ام
معنای خوب هم زیستی را
و معنای هم نفس بودن
یاد گرفته ام برای یار بودن
نیازی به هم سنگر بودن نیست
حاجتی به نزدیک بودن نمی باشد
می شود در همان نقطه ی ناپیدا، هم نفست باشم
می شود در همان لحظه ی نا نزدیک، مونست شوم
یاد گرفته ام... تنهایی سال هاست که تنها مانده
آرام جانم!
استعفا می دهم از این همه دقایق مجبور
استعفا می دهم... از این همه رخوت ناجور
از این همه غرور!
و برایم بس شیرین است هر آنچه که تو می خواهی...
یاد گرفته ام عزیز ترینم را همیشه عزیز بدانم
حتی به قیمت نبودنم...
و تو برایم عزیزی حتی اگر لحظه ای نتوانم جوارت زندگی کنم
یاد گرفته ام تمام این دقایق را، ناگزیر بی تو نفس کشیدن، تقصیر کسی نیست
تقصیر کسی نیست که من... امروز تنهایم..!
عزیز ترینم!
اینکه نمی شود لحظه ها را یک به یک سپرای وجودت کنم
اینکه نمی شود کنارت بمانم... همین جا... زیر این سقف
از نالایقی خویش است... تقصیر کسی نیست
و خوب یاد گرفته ام...
فرشته ها را نمی شود روی زمین پیدا کرد
پس تو نمی شود کنارم بمانی
چون از دامان آسمان آمده ای
هم نفسم!
من بنده ی همین خاکم
از شهری دیگر نیامده ام و در دیار خود غریبه ام
من از عشقبازی همین روزهای کودکی ام به، عین عشق رسیده ام
عین عشق... همان واژه ی آشنای روزهای کودکی
که هنوز خاطره اش اشک هایم را فرا می خواند
همان واژه ی قریبی که تو مرا آموختی...
می خواهم تو باشی...
حتی اگر نباشم...
می خواهم بمانی زیر سایه ی همین پهنای رنگارنگ
حتی اگر نمانم....
و برای من... همین بنده ی حقیر!
یدک کشیدن واژه ی دوست کافیست
گرچه دوست داشتنت، این روزها عشق را تفحه ام بخشیده
اما بگذار... برایت تنها یک دوست بمانم
و هر آنچه تو می خواهی برایم گواراست
قسم به همین روزها که تو را هر جور که هستی می خواهم!!
صداقت شب های بی بندگی ام!
تو برایم تا همیشه به اندازه ی عین عشق باش
و من برایت به اندازه ی یک دوست!
معنای خوب هم زیستی را
و معنای هم نفس بودن
یاد گرفته ام برای یار بودن
نیازی به هم سنگر بودن نیست
حاجتی به نزدیک بودن نمی باشد
می شود در همان نقطه ی ناپیدا، هم نفست باشم
می شود در همان لحظه ی نا نزدیک، مونست شوم
یاد گرفته ام... تنهایی سال هاست که تنها مانده
آرام جانم!
استعفا می دهم از این همه دقایق مجبور
استعفا می دهم... از این همه رخوت ناجور
از این همه غرور!
و برایم بس شیرین است هر آنچه که تو می خواهی...
یاد گرفته ام عزیز ترینم را همیشه عزیز بدانم
حتی به قیمت نبودنم...
و تو برایم عزیزی حتی اگر لحظه ای نتوانم جوارت زندگی کنم
یاد گرفته ام تمام این دقایق را، ناگزیر بی تو نفس کشیدن، تقصیر کسی نیست
تقصیر کسی نیست که من... امروز تنهایم..!
عزیز ترینم!
اینکه نمی شود لحظه ها را یک به یک سپرای وجودت کنم
اینکه نمی شود کنارت بمانم... همین جا... زیر این سقف
از نالایقی خویش است... تقصیر کسی نیست
و خوب یاد گرفته ام...
فرشته ها را نمی شود روی زمین پیدا کرد
پس تو نمی شود کنارم بمانی
چون از دامان آسمان آمده ای
هم نفسم!
من بنده ی همین خاکم
از شهری دیگر نیامده ام و در دیار خود غریبه ام
من از عشقبازی همین روزهای کودکی ام به، عین عشق رسیده ام
عین عشق... همان واژه ی آشنای روزهای کودکی
که هنوز خاطره اش اشک هایم را فرا می خواند
همان واژه ی قریبی که تو مرا آموختی...
می خواهم تو باشی...
حتی اگر نباشم...
می خواهم بمانی زیر سایه ی همین پهنای رنگارنگ
حتی اگر نمانم....
و برای من... همین بنده ی حقیر!
یدک کشیدن واژه ی دوست کافیست
گرچه دوست داشتنت، این روزها عشق را تفحه ام بخشیده
اما بگذار... برایت تنها یک دوست بمانم
و هر آنچه تو می خواهی برایم گواراست
قسم به همین روزها که تو را هر جور که هستی می خواهم!!
صداقت شب های بی بندگی ام!
تو برایم تا همیشه به اندازه ی عین عشق باش
و من برایت به اندازه ی یک دوست!