رد پای احساس ...

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرخ میشوی وقتی می شنوی دوستت دارم
زرد میشوم وقتی می شنوم
دوستش داری....
چهارشنبه سوری راه انداخته ایم
سرخی تو از من زردی من از تو!
همیشه من می سوزم....و همیشه تو می پری....‬

 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای کودک کفشهایم رانپوش تلاش تو برای بزرگ شدنت غمگینم میکند کودک بمان کوچک بمان من دربزرگ شدنم دردهایی کشیدم که کوچک کردبزرگ شدنم را....
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالت که خراب باشد دلت که گرفته باشد هیچ چیز آرامت نمی کند حوصله ی هیچ چیز و هیچکس را نداری. . .
از عکس های آویخته به دیوار گرفته تا گوش دادن به آهنگی که همیشه دوستش داشتی. . !
آنقدر که از خودت هم بیزار میشوی حالت که خراب باشد دلت کنج خلوتی می خواهد برای اشک ریختن و فکر کردن به روزهای نزیسته ات....
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خستــــه ام از تمــــام بــاور هـــا . . . خستــــه ام از تمــــام نــــگاه هـــا . . . از حـــرفهـــا . . پــچ پــچ هــــا . . . کـــاش دنیـــــا رنـــگ عـــوض کنـــد کـــاش بـــاران ببـــارد و بـــا خـــود ایـــن دورنگیـــــها دوروییــــها را بشــــویــد . . . مـــن دلـــم دنیــــای تـــازه فکــــر تــــازه هــــوای تـــازه میخــــواهــــد . . .
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


یک دقیقه سکوت به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند! به خاطر امید هایی که به نا امیدی مبدل شدند به خاطر شب هایی که با اندوه سپری کردیم! به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد! به خاطر چشمانیکه همیشه بارانی ماندند! یک دقیقه سکوت! به احترام کسانی که شادی خود را با ناراحت کردنمان به دست آوردند! بخاطر صداقت که این روز ها وجودی فراموش شده است! بخاطر محبت که بیشتر از همه مورد خیانت واقع گردید! یک دقیقه سکوت به خاطر حرف های نگفته!! برای احساسی که همواره نادیده گرفته می شد

 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فاصله دختر تا پير مرد يک نفر بود ؛ روي نيمکتي چوبي ؛

روبه روي يک آب نماي سنگي . پيرمرد از دختر پرسيد :

- غمگيني؟

- نه .

- مطمئني ؟

- نه .

- چرا گريه مي کني ؟

- دوستام منو دوست ندارن .

- چرا ؟

- چون قشنگ نيستم .

- قبلا اينو به تو گفتن ؟

- نه .

- ولي تو قشنگ ترين

دختري هستي که من تا

حالا ديدم .

- راست مي گي ؟

- از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پيرمرد را بوسيد و به طرف دوستاش دويد ؛ شاد شاد.

چند دقيقه بعد پير مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کيفش را باز کرد ؛

عصاي سفيدش را بيرون آورد و رفت !!!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مادر یعنی زندگی

مادر یعنی عشق

مادر یعنی مهر

مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت ، اشک میریزه

با خنده هات می خنده

مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر...

لبخندت ، زندگی میکنه

مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت

و به تو میگه ؛ پیر بشی مادر ، درد و بلات به جونم...

مادر یعنی اون فرشته ای که صبح که خوابی آروم میز صبحونه رو

میچینه تا وقتی بلند شدی زندگی رو لمس کنی

مادر یعنی اون فرشته ای که شبایی که غم داری یا مریضی تا صبح

بالا سرت می شینه و نگرانه

مادر یعنی اون فرشته ای ، که وقتی موقع کار میگی خسته شدم

با اینکه پاهاش درد میکنه میگه تو بشین مادر من انجام میدم

مادر یعنی اون فرشته ای که هیچ وقت باور نمیکنی مریض بشه یا پیر

بشه چون همیشه و توی هر حالتی به روت لبخند میزنه

مادر یعنی اون فرشته ای که طاقت دیدن اشکاش رو نداری ...

مادر یعنی همه زندگی ...
 

najme74

عضو جدید
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
حسرت ها را می شمارم
و باختن ها
وصدای شکستن را
... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم
وکدام خواهش را نشنیدم
وبه کدام دلتنگی خندیدم
که چنین دلتنگــــــــــــــــم
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی وقت ها یکی طوری میسوزونتت ، ...


که هزار نفر نمی تونند خاموشت کنن،


بعضی وقتها یکی طوری خاموشت میکنه....



که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن


" زنده یاد خسرو شکیبایی"
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیروز، پینوكیو آدم شد
و امروز، آدمها پینوكیـو
من از عاقبت مادربزرگ می ترسم
اگر، فردا، شنل قرمزی گرگ شود...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر در توانم باشد که یک دل را از شکستن باز دارم، به بیهودگی زندگی نکرده ام. اگر یارای آن را داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم، یا دردی را تسکین دهم یا انسانی تنها را یاری کنم که بار دیگر به سوی شادی باز گردد به عبث زندگی نکرده ام. یادمان باشد که شاید کوچک ترین امید دادن به کسی بزرگ ترین معجزه ها را ایجاد کند، پس از مهربونی کردن دریغ نکنيم.
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه که بودیم وقتی مریض میشدیم
وقتی دکتر می پرسید بگو کجات درد داری؟ زل میزدیم به مامانمون!!!!
یادتونه منتطر میشدیم تا اون بگه مریضیمون چیه و جواب دادن رو به اون می سپردیم!
چون که میدونستیم که مادرمون همون احساسی رو داره که ما داریم!حتی از خودمون بیشتر دردمون رو احساس میکنه!
حالا میخوام بگم اون روزا رو یادتون میاد؟!
خب! حالا شما جوون شدین و اون پیر شده، حواستون بهش باشه....
حالا وقتشه شمام مثل بچگیهاتون اگه اون مریض شد حسش کنید! حالا اون به شما نیاز داره ،حتی اگه حرفی نزنه...
حواسمون به فرشته های زندگیمون باشه...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای خندیدن وقت بگذارید...زیرا موسیقی قلب شماست. برای گریه کردن وقت بگذارید... زیرا نشانه یک قلب بزرگ است. برای خواندن وقت بگذارید......زیرا منبع کسب دانش است. برای رویا پردازی وقت بگذارید......زیرا سر چشمه شادی است. برای فکر کردن وقت بگذارید....زیرا کلید موفقیت است. برای کودکانه بازی کردن وقت بگذارید....زیرا یاد آور شادابی دوران کودکی است. برای گوش کردن وقت بگذارید ....زیرا نیروی هوش است. برای زندگی کردن وقت بگذارید....زیرا زمان به سرعت می گذرد و هرگز باز نمی گردد.
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﺪﺭﺵ ﺭﺍ می دانیم، ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺳﺮﺩ ﻏﻨﯿﻤﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺳﺨﺘﯽﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ ﻧﻮﺭ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ همۀ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﯾﮏ ﻋﺰﯾﺰ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺖ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻗﺸﻨﮓ ﻭ ﻗﺸﻨﮓ ‌ﺗﺮ ﻣﯽ ‌ ﺷﻮﺩ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺧﻮﺏ ﺑﻨﮕﺮ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ.
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چنان خسته‌ام از روزگار ،
انگار روحِ صد آدم پیر در سینه‌ام حلول کرده است.
پیرمردِ درونِ من، از اینهمه روز‌های بی‌ شمار تنها یک بهار آرزو دارد.
یک بهار که غروبش، دلِ هیچکس نلرزد ..

{ نیکی‌ فیروزکوهی }
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
همیشه کسانی هستند
که در نهایت دلتنگی
نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم
بدترین اتفاق شاید همین باشد ..

{ ايلهان برك }
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
√ از آכم هــا مـے گـذرم؛

כلــــم را گُـنـכه تـر مـے ڪنـــم…

نـاراحـت ایـטּ نیـωــﭡــم ڪـﮧ چـرا جـاכه ے رفـاقـﭡـــم

بــا مــرכم همیـشـﮧ یـڪ طـرفــﮧ اωــﭞْ…!!

مـهــــم نیـωــﭞْ اگــر همیشـﮧ یـڪ طـرفـﮧ ام…(!)

همیشـﮧ شــاכ مـے مـانـــم ڪـﮧ چیـزے ڪــم نگـذاشـﭡـﮧ ام؛

و بـﮧ خـــوכم ، رفـاقـﭡـــم و “خُــכاے خــوכم ” بـכهڪــار نیـωـﭡـــم…
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﭼﻘــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺭ ﺳﺨـــــــــــﺘﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺴﺘﺖ ﺭﻭ ﻧﻔﻬﻤﻪ ... ﭼﻘــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺭ ﺳﺨـــــــــــﺘﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺖ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻏﻢ ﺑﺎﺷﻪ... ﭼﻘــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺭ ﺳﺨـــــــــــﺘﻪ ﺩﻟﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﯾﻪ ﺑﻐﺾ ﺗﻮ ﮔﻠﻮﺕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﺍﻣﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺨﻨﺪﯼ... ﭼﻘــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺭ ﺳﺨـــــــــــﺘﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺑﺎﺷﯽ، ﺍﻣﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﺎﺕ ﺭﻭ ﺳﺮﮐﻮﺏ ﮐﻨﯽ... ﭼﻘــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺭ ﺳﺨـــــــــــﺘﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺁﺭﻭﻡ ﺗﻮ ﺩﻟﺖ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ بشکنی... ﭼﻘــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺭ ﺳﺨـــــــــــﺘﻪ ﻣﻮﺿﻮﻋﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺗﯿﺶ ﻣﯿﮑﺸﻪ ﺭﻭ ﺑﺸﻨﻮﯼ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﺸﯽ ﺑﺎﻻﺟﺒﺎﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ..........
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما ادمها...
همیشه خوب را برای یافتن خوبترین رها میکنیم
غافل از انکه خوب ،همانیست که وقتی از همه چیز و همه کس بریدی یادش می افتی
همان کسی که که هرروز حالت را میپرسد و تو سرسری میگویی خوبم...
همان کسی که تو حضورش را همیشه دیدی و حس کردی اما ساده گذشتی...
همان کسی که وقتی که کم حوصله ای زمین و زمان را به هم میدوزد تا تو لبخند بزنی... خوب همان کسیست که بی منت تو را دوست دارد...
که تو صدبار دست رد به سینه اش میزنی اما یکبار هم خواهشت را رد نمیکند...
خوب همانیست که طاقت قهر ندارد...
میگوید قهر اما دلش دوری ات را تاب نمی اورد...
خوب همانیست که همه احساسش را خرج تو و اطرافیانش میکند اما تو در پاسخ میگویی که تو ساده ای...
خوب همانیست که به جرم احساسش هرلحظه غرورش را میشکنی
دلش را میشکنی
و او دم نمیزند
کجا با این عجله ؟! لحظه ای درنگ کن
خوب خود را با خود نمیبری؟!
هرگز تکرار نمیشود
مبادا از دستش بدهی.
 

masoud_2000

کاربر بیش فعال
تا قبل از ازدواج فقط مرگ می تواند دو عاشق دلداده را ازهم جدا کند اما بعد از ازدواج تقریبا هرچیزی می تواند سبب جدایی آنان شود!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هر وقت گلی را بو کردی بجای کندنش و له نموندش ارام از کنارش بگذر
نگذار روح لطیف گل با بی رحمیت لگدمال شود
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دانشجویی میگفت: یکی ازدکترهای دانشگاه ماکه استاد هم بوده، ساعت دخترانه دستش بود وماهمیشه به او می خندیدیم...! . . . تااینکه برامون مشخص شد اون ساعت تنهادخترش بوده که اونو ازدست داده بود.. دلهایی هست که دردمیکشد،امادم نمیزند..
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به قول خسرو شکيبايي:
حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن....!
ميداني هر قلبي "دردي" دارد...
فقط نحوه ي ابراز آن متفاوت است! برخي آن را در چشمانشان پنهان مي کنند و برخي در لبخندشان....!
ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم...
شاید رنگ مورد علاقه یکدیگرنباشیم!!! اما روزی ... برای کامل کردن نقاشیمان؛ دنبال هم خواهیم گشت !...به شرطی که اینقدر نتراشیم همدیگر را تا حد نابودی...!!!!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از زندگی اموختم""" کم اوردن قسمتی از زندگیست... آموختم""" گاهی وقت ها هیچ واژه ای ارامت نمیکند... آموختم""" به بودنها دیر عادت کنم و به نبودن ها زود...آدمها نبودن را بهتر بلدند... آموختم""" گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش میشوی... آموختم""" گاهی برای بودن باید محو شد... من آموختم""" برای شناخت آدمها یک بار بر خلاف میلشان عمل کنم...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
«ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»
معلم گفت:
«ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد.
ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.
ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.»

ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
«می‌دانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»

اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
"پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی... "
تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند

اثر زیبا باقی می ماند،
حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا