رد پای احساس ...

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پخته نخواهی شد
مگر بعد از آنکه احساس کردی
سرشار از سخنی
ولی لازم نمی دانی
به کسی چیزی از آن بگویی....

جبران خلیل جبران
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر بامداد...
تا نور می‌دمد از ڪوه‌هاے دور
من بال می‌ڪَشايم،
چـابڪ‌تر از نسيم
پيغام صبحدم را با شعرهاے روشن،
پرواز ميدهم
و چه زيباست پيغام صبح
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چیزیـ نمیخواهمـ
جـُز
یکـ اتاقـ ِ تاریکـ
یکـ موسیقیـ ِ بیـ کلامـ
یکـ فنجانـ قهوهـ بهـ تلخیـ ِ زهـر !
و خوابیـ بهـ آرامیـ ِ یکـ مرگــــــــــــــــــــِ همیشگیـ ...
 

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ادمها فكر مي كنن،هر چي منتظرشون بموني عاشقتر ميشي! غافل از اينكه طرف مقابل توي نبودشون تنهايي زندگي كردن رو ياد ميگيره!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهار ڪه رفتن اسفند
و آمدن فروردین نیست
بهار یعنے ڪنار ڪسے باشی
ڪه باعشقش
دنیایت شڪوفه بدهد!!!!

#پرنیا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟

مرا یک آمدنت به که ده بهار آید

#امیرخسرو_دهلوی

به نظرم هیچوقت نباید پیش خودت فکر کنی که کسی را خیلی خوب میشناسی، هر چند سال باشد، هر چقدر هم از آشنایی ات گذشته باشد.

بعضی اوقات حرف های بعضی از آدم های درون زندگی مان اندازه ی موج انفجار یک بمب ما را موج زده می کنند.

انقدری که پیش خودت بگویی حتما این آدم را هک کرده اند، نه نه حتما هک کردنش، امکان ندارد این همان آدم قبلی باشد!

می خواستم بگویمش که تو را به خدا کار را از اینی که هست خراب تر نکن، این حرف هایی که نمیدانم داری از کجا می آوریشان را نصف کاره بگذار و فقط برو، من تا همین جایش هم زیادی شنیدم، اما موج حرف هایش نمی گذاشت حرف بزنم و فقط نگاهش می کردم.

سخت ترین درک دنیا زمانی است که بین یک برزخ گیر می کنید.

برزخی که یک طرفش دوست داشتنی ترین موجودی است که تا به حال میشناختی اش

و طرف دیگر دوست داشتنی ترین موجودی است که احساس میکنی هرگز نمیشناختی اش

همین.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز

نه به تو فکر کردم

نه حتی

نام تو را آوردم

می‌دانستم هرجا که باشی

خوشحالی

تمام بعد از ظهر را

زیر باران اردیبهشت قدم زدم

و به این فکر کردم

چطور با این دروغ‌ها

برایت شعر بسازم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بگذار

دوستت بدارم

تا از اندوه دور بمانم

تا از تاریکی بِرَهم

تا از زشتی دور شوم

بگذار دمی در کف دستان تو بخوابم

ای امن ترین مکان ها...



| نزار قبانی |
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بهم گفت عشق مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی می بازه. بازی عشق مساوی نداره. یا می بری یا می بازی. بگو ببینم تو عاشقی بردی یا باختی؟

تو چشماش خودم رو نگاه کردم و گفتم می دونی اولین بار کِی دستش رو گرفتم؟ تو بازی « نون بیار کباب ببر»!

سال آخر دانشگاه همه بچه ها دور هم تو کافه جمع شده بودیم. بعضیا تخته بازی می کردن ، بعضیا شطرنج و بقیه هم دوز ! فقط من و اون بودیم که نشسته بودیم و بازی بقیه رو می دیدیم. بهش گفتم چرا بازی نمی کنی؟ گفت این بازی ها رو دوس ندارم. دلم بازی های قدیم رو می خواد. گفتم مثلا چی؟ گفت مثلا نون بیار کباب ببر! دستم رو گرفتم رو‌ به روش. دستش رو گذاشت رو دستم. تو چشماش زل زدم. خندید و دستش رو کشید. گفت نزدی رو دستم... باختی. دلم می خواست بهش بگم آخه کدوم احمقی می زنه رو همچین دستی... نگفتم. دستش رو گرفت جلوم... دستم رو گذاشتم رو دستش.باز تو چشماش نگاه کردم.زد رو دستم و خندید.گفت باختی. یه بار زد،دو بار زد،سه بار زد.‌بعدش گفت اصلا بازی رو بلدی؟ باید دستت رو بکشی من نتونم بزنم! گفتم می دونم. گفت پس چرا دستت رو نمی کشی؟ گفتم نمی دونم! دستم رو گرفت گذاشت رو دستش و تو چشمام نگاه کرد. دیگه نزد رو دستم. دیگه نگفت باختی. دستم تو دستش موند. فهمید برای بردن بازی نمی کنم.

درست میگی رفیق عشق مثل بازی می مونه ولی نه بازی آدم بزرگا... نه بازی که یکی می بره و یکی می‌بازه.‌ تو بازی عشق اگه به بردن فکر کنی باختی!!! اگه بزنی رو دستش، اگه دستت رو بکشی باختی!!! تو بازی عشق باید صبور بود.‌باید گذشت کرد.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نزار قبانی

و عشـــــــــــــــقت
آذرخشــــی میان رگ‌هایم
چونان ســــرنوشــــت !
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داشت برایم شعر میخواند

که پریدم میان یکی از مصرع ها و گفتم:

بوسه دارید؟

ابروهایش را گره زد و با لبخند نگاهم کرد!

تکرار کردم شما بوسه دارید!؟

از آن بوسه ها که انتها ندارند!

که دوستت دارم هایم را لابه لایش بچشی و بفهمی!

از آن بوسه ها که دهانم را طوری پر کند

از گوشه ی لبهایم بچکد روی لباسم؛

گل کند،شکوفه بزند،بهار برسد!

از آن بوسه ها که تا ماه ها لبهایم را بچشم و با لبخند بگویم چقدر شیرینی!

خندید...

خندید و با چشم های بسته نگاهم کرد!

خندید و با لب بسته دیوانه خطابم کرد!

بلند گفت: دوستت دارم مجنون جان!

و من از خوشی میان شعری که میخواند

قافیه در قافیه،ردیف شدم!

زندگی انگار این بود؛

دو مصرع،کنار هم،یک شاه بیت!

با طعم بوسه!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ناظم حکمت

زیبا و دلگرم کننده است
به تو اندیشیدن.
مانند شنیدن
زیباترین ترانه دنیا
از زیباترین صداهاست.
مرا اما امید دیگر کافی نیست
من دیگر ترانه شنیدن نه
ترانه سرودن میخواهم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمـام شــهر از بـس عاشـقی کـردنـد قهـارنـد ...

مـن امــــا هنوز ..

نـاشـیانـه دوســتت دارم !
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز

دستم به آسمان دلت نمیرسد
ولی آرزو میکنم آسمانت رنگین کمان داشته باشد
و آفتاب هر روز از افق دور بر آن بتابد
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در برکه ی لبانم
خنیاگرانی آرام تن می شویند
که طعم سازشان
از نفس های تو
شیرین می شود!

عشقم.... هر صبح
به ترانه ای
از درخشش سرانگشتانت
بیدارم کن!
بیدارم کن!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌توانستم دختری باشم از ایل بختیاری که وقت برگشت معشوقش گوشواره‌های سنگی‌اش را به گوش می‌آویزد و‌ با لباس محلی‌اش، به قشنگی تمام دنیا می‌رقصد.

می‌توانستم دختر شاعری باشد که دیوان شعرش بازار همه‌ی شاعران پایتخت‌نشین را کساد کرده است.

می‌توانستم نقاش باشم که روبه‌رویت نشسته‌ است و بی‌آنکه کسی از دلش خبر داشته باشد، صورت مردی را روی کاغذ نقاشی کند.

می‌توانستم نویسنده‌ای باشم که شخصیت اصلی داستانش مرد نداشته‌ای باشد که تحسین و توجه تمام منتقدان را به سمت خودش بکشاند.

می‌توانستم گل‌فروشی باشم که هر صبح قشنگ‌ترین اطلسی‌هایش را برایت کنار می‌گذارد، هر چند که هیچ‌گاه دستانت به آن‌ها نمی‌رسد.

من می‌توانستم خیلی چیزها باشم.

اما من زنی هستم که توی یک شب بلند تابستانی که از فرط خستگی برای صبح لحظه‌شماری می‌کرد، عشق را به خاطرش آوردی!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
من نمیدونم تو شعر یه شاعر بودن چه حسی داره
ولی افراد زیادی به زندگیم اومدن که دلشون میخواست مخاطب شعرهام باشند، هر چند به خیالشون بودن با یه دختر شاعر ساده است
اما حتی ذره برای دوستت دارمی که میگفتن حرمت قائل نبودن
هنوز نتونستم، کسی که واقعی دوستم داره ملاقات کنم
شاید در آینده
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
لبی که کش آمده
دیگر برای دوستت دارمهایم تره هم خرد نکرد
حالا تو هی از لای دقایقم چکه کن
شاید گنجشکها بهتر عاشقی کنند
اما آدمها حسابی آسمان را رنگی کردند
#آیناز_مجتهدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دور نباش در این دنیایِ کوچک!
در این آغوشِ دنج!
نزدیک تر باش،
از روح به جان،
نزدیک تر باش،
از جان به تن،
نزدیک تر باش،
از تن به من!
تو... خودِ من باش!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز






یه وقت‌هایی، یه گوشه‌هایی از دنیاتون رو قایم کنید و پیش خودتون نگه‌اش دارید!

یه آهنگ‌هایی رو تنهایی گوش کنید، یه فیلم‌هایی رو تنهایی نگاه کنید، یه خیابون‌هایی رو تنهایی قدم بزنید!

شاید بعدها...

لازم بشه آدم تو گوشه‌هایی از زندگی‌اش باشه که اونو یاد هیچ‌کس نمی‌ندازه...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا