ريشه هاي قيام عاشورا

Neptune

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]امام حسين (ع) از مدينه خارج ميشود[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]امام حسين(ع) در شب يك شنبه، دو روز مانده پايان ماه رجب سال 60 هجري ، به اتفاق فرزندان ، برادران ، برادرزادگان و همه خاندان خود-جز محمد حنفيه- از مدينه خارج شد، در حالي كه اين ايه را تلاوت ميكرد:
موسي از شهر خارج شد در حالي كه نگران بود و هر لحظه در انتظار حادثه اي، عرض كرد: پروردگارا! مرا از اين گروه ستمگر رهايي بخش. [/FONT]
[FONT=&quot]قصص ايه 21[/FONT]
[FONT=&quot]
امام(ع) شاهراه مدينه-مكه را در پيش گرفت.

پسر عمويش مسلم بن عقيل عرض كرد:
اي فرزند دختر رسول خدا! به عقيده من اگر همانند عبدالله بن زبير از راه فرعي مي رفتيم بهتر بود، زيرا نگرانيم دشمنان ما را تعقيب كنند!

[/FONT]
[FONT=&quot]امام(ع) به وي فرمود:
نه به خدا سوگند اي پسر عمو! من هرگز از اين راه جدا نمي شوم تا خانه هاي مكه را ببينم يا خداوند آنچه را كه دوست دارد و مي پسندد پيش آورد.


[/FONT]


نقشه حرکت کاروان امام حسینع از مکه تا کربلا از کربلا تا شام و بازگشت به کربلا و از انجا به مدینه
[FONT=&quot]
[/FONT]
امام(ع) در همان گام هاي نخستين نشان مي دهد كه شجاعانه قدم بر مي دارد، و چنان نيست كه از يك گروه گشتي دشمن كه بخواهد در اثناي راه بر او يورش برد ، وحشتي به خود راه دهد ، بلكه آماده است ضربات خود را يكي پس از ديگري بر آنها وارد سازد.
براي امام حسين (ع) زيبنده نيست كه از ترس چنين حملاتي راه اصلي را رها كرده از بيراهه برود.
در ضمن اين حقيقت آشكار مي شود كه دشمن غدار و سفاك ، همچون سايه پسر پيغمبر خدا (ص) را دنبال مي كرد، زيرا در برابر مطامع آنها تسليم نشده بود.
 
آخرین ویرایش:

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]ورود امام حسين (ع) به مكه[/FONT]






[FONT=&quot]امام حسين(ع) در شب جمعه سوم شعبان (سال 60 هجري) در حالي كه اين ايه را تلاوت مي كرد وارد سرزمين مكه شد:
و هنگامه كه موسي به جانب مدين روانه شد گفت: اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند(به مقصود برساند)
قصص ايه22

[/FONT]
[FONT=&quot]و با ورود به مكه خاندانش بسيار خوشحال شدند ، ولي حضور امام براي عبدالله بن زبير كه در انديشه بيعت مردم مكه با خود بود ، سخت و نگران كننده بود، زيرا مي دانست با وجود امام حسين (ع) در مكه كسي با وي بيعت نخواهد كرد.[/FONT]
[FONT=&quot] ارشاد مفيد،ص22

[/FONT]
به يقين مكه مقصد نهايي امام حسين (ع) نبود، زيرا مي دانست درگيري ميان او و يزيديان حتمي است و او نمي خواست حرم امن خدا مورد هتك يزيديان قرار بگيرد، همان گونه كه در مورد عبدالله بن زبير اتفاق افتاد ، او مدتي بعد مكيان را با خود همراه كرد و به هنگام هجوم لشكر يزيد، به خانه خدا پناه برد ولي آنان حرمت كعبه را نگاه نداشتند و با سنگ هايي كه با منجنيق پرتاب مي شد آن را در هم كوبيدند.
 
آخرین ویرایش:

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]نامه امام حسين(ع) به مردم بصره و برنامه ريزي براي قيام

[/FONT]
[FONT=&quot]امام حسين(ع) نامه اي در يك نسخه به پنج نفر از اشراف بصره – مالك بن مسمع بكري، احنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قيس بن هسيم و عمرو بن عبيدالله بن معمر- به اين مضمون نوشت و توسط افرادي براي آنان فرستاد:

[/FONT]
[FONT=&quot]اما بعد؛ خداوند محمد(ص) را بر خلقش برگزيد و او را بر پيامبري خود گرامي داشت، و براي انجام رسالتش وي را انتخاب كرد، سپس او را به نزد خويش برد ، در حالي كه حق خير خواهي بندگان را ادا كرده بود و رسالتش را به درستي ابلاغ نموده بود(سپس افزود):[/FONT]
[FONT=&quot]ما خاندان پيامبر و اوصيا و وارثان او و شايسته ترين مردم به جانشيني وي بود، ولي قوم ما ، ما را(به نا حق) كنار زدند و ما نيز(به ناچار) پذيرفتيم، چرا كه تفرقه را ناخوش داشته و عافيت ( سلامت دين و امت اسلامي) را دوست داشتيم. در حالي كه ما به يقين مي دانستيم از كساني كه به اين مسند تكيه زدند سزاوار تريم....[/FONT]
[FONT=&quot]اكنون فرستاده خود را با اين نامه به سوي شما فرستادم و من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش|(ص) فرا مي خوانم ، چرا كه (اين گروه) سنت پيامبر(ص) را از بين برده و بدعت (در دين) را احيا كردند، اگر سخنانم را بشنويد و فرمانم را اطاعت كنيد ، شما را به راه راست هدايت مي كنم. [/FONT]
[FONT=&quot]والسلام عليكم و رحمه الله .[/FONT]
[FONT=&quot] تاريخ طبري ج4 ص265


[/FONT]
بصره از مراكز حساس بعد از كوفه بود و امام (ع) دوستان فراواني در انجا داشت. هرچند دشمنان و مخالفان نيز كم نبودند، شايد امام (ع) مي خواهد با اين نامه آنها را بيازمايد و روحيه سران آنها را كشف كند ، يا لااقل از مخالفت صريح آنان جلوگيري كند.
به هر حال تصريح امام (ع) به اين كه هدف احياي اسلام و سنت پيامبر (ص) و كنار زدن سنت شكنان ظالم و غاصب است، نشان مي دهد كه شعار حضرت (ع) در اين حركت از آغاز چه بوده و چه هدفي را دنبال مي كرد.
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]امام حسين ع از شهادت خويش خبر مي دهد[/FONT]
[FONT=&quot]
چون به مردم مدينه رسيد كه امام ع به سمت عراق حركت كند، عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زينب ع) نامه اي بدين مضمون براي امام نوشت:[/FONT]
[FONT=&quot]به نام خداوند بخشنده مهربان، به حسين بن علي از عبدالله بن جعفر، اما بعد! تو را به خدا سوگند مي دهماز مكه خارج مشو! من بيم آن را دارم كه در آن صورت ، تو خاندانت كشته شويد و در نتيجه نور زمين خاموش شود، چرا كه تو روح هدايت و اميرمومناني. در رفتن به سمت عراق شتاب مفرما! من از يزيد و همه بني اميه، براي جان و مال و فرزندانت امان مي گيرم. والسلام.[/FONT]
[FONT=&quot]
امام در پاسخ وي نوشت:[/FONT]
[FONT=&quot]اما بعد، نامه ات به دستم رسيد، آن را خواندم و مقصودت را دانستم. به تو خبر مي دهم كه من جدم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرماني داد و من در پي انجام آن فرمان مي روم خواه به نفعم باشد يا به زيانم. به خدا سوگند! اي پسر عمو! اگر من در آشيانه بومي نيز باشم ، مرا از آنجا بيرون آورده و به قتل مي رسانند. به خدا سوگند پسرعمو! آنان همچون قوم يهود كه در ماجراي روز شنبه (يوم السبت) ستم نموده اند، بر من ستم روا خواهند داشت. فتوح ابن عثم ج5 ص 115 و مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص 217[/FONT]
[FONT=&quot]
اين تعبيرات به خوبي نشان مي دهد كه امام ع خود را بر سر دو راهي ميديد:
تسليم شدن در برابر يزيد و بر جنايات و گمراهي هاي آل اميه صحه گذاشتن، و عدم تسليم و تن به شهادت شرافت مندانه و بيدارگر سپردن، و امام ع دومي را برگزيده بود، هرچند گروهي راه دوم را توصيه مي كردند.


[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]امام حسين ع امان دشمن را نمي پذيرد[/FONT]
[FONT=&quot]
عبدالله بن جعفر به دنبال پيشنهاد خود و پاسخ امام ع هراسان شده و به نزد عمروبن سعيد (فرماندار مكه) رفت و تقاضاي امان نامه براي امام كرد و از وي خواست به امام اطمينان دهد و از او بخواهد به مكه باز گردد. و عمروبن سعيد نامه اي براي امام ع نوشت و در آن ياد آور شد كه به نزد من بيا كه در كنار من در امان و آسايشي. [/FONT]
[FONT=&quot]
و امام ع در پاسخ وي چنين نوشت:[/FONT]
[FONT=&quot]اگر مقصودت در اين نامه نيكي و پيوند با من است در دنيا و آخرت پاداش نيك ببيني، به يقين! آن كس كه مردم را به سوي خدا فرا خواند و عمل اصلح انجام دهد و مي گويد من از مسلمانانم ، هرگز با خدا مخالفت نمي كند. بهترين امان ، امان خداست.و انكه در دنيا از خدا نترسد به خدا ايمان نياورده است. از خداوند خوفي را در دنيا طلب مي كنيم كه موجب امان ما در آخرت نزد او باشد![/FONT]
[FONT=&quot]
اين گفتار امام به خوبي نشان مي دهد كه
اولا: به گفته ها و امان آنان اطميناني نداشت ، زيرا بني اميه و عوامل آنها نه ايماني به خدا داشتند، نه به روز قيامت، و امان چنين افرادي در خور اطمينان نيست، و با اين طناب پوسيده نمي شد هرگز به چاه رفت.
[/FONT]
[FONT=&quot]
ثانيا: امام ع به فرمان پيامبر ص هدفي را دنبال مي كردگه فراتر از فكر و درك آنها بود. در خوشبينانه ترين فرض، آنها مي خواستند امام ع سالم بماند و امام ع مي خواست دين و آيين جدش سالم بماند. چيزي كه با حكومت بني اميه-تفاله هاي عصر جاهليت و بت پرستي- ممكن نبود.[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]بني اميه در تعقيب امام (ع)[/FONT]
[FONT=&quot]
در منزل گاه ثعلبيه مردي به نام اباهره آزدي به محضر امام ع شرف ياب شده سلام كرد و گفت: اي فرزند رسول خدا ! چه چيز باعث شده كه از حرم امن خدا و حرم جدت محمد ص بيرون آمدي؟[/FONT]
[FONT=&quot]
امام ع فرمود:[/FONT]
[FONT=&quot]اي اباهره! بني اميه داراييم را تصرف كردند و من شكيابيي كردم، حرمتم را شكستند، صبر كردم، درصدد ريختن خونم بودند، به ناچار از آنان دور شدم ؛ و سوگند به خدا! اي اباهره! گروهي ستمگر مرا خواهند كشت ؛ ولي به يقين خداوند لباس ذلت فراگير بر آنان خواهد پوشانيد و شمشير برنده اي را بر آنان خواهد كشيد و خداوند كسي را بر آنان مسلط خواهد كرد كه از قوم سبا خوارتر گردند همان قومي كه زني زمامدارشان بوده و بر مال و جانشان حكم مي راند. مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص226 [/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
- امام حسين (ع) مردم را براي بازگشت آزاد مي گذارد
[FONT=&quot]

هنگامي كه امام به منزلگاه "زباله " رسيد ، خبر شهادت برادر رضاعي اش – عبدالله بن يقطر (علاوه بر شهادت مسلم و هاني ) – را شنيد، نوشته اي را بيرون آورد و براي مردم خواند :[/FONT]
[FONT=&quot]به نام خداودن بدخشنده مهربان ، اما بعد! خبر ناگوار شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و عبدالله بن يقطر به ما رسيد ، شيعيان ما از ياري مان دست كشيدند ، پس هر كس از شما بخواهد برگردد مي تواند . هيچ بيعتي از ما بر عهده او نيست ."[/FONT]
[FONT=&quot]
به دنبال اين سخنان ، مردم از چپ و راست از اطراف امام پراكنده شدند ، تنها همان عده از ياران آن حضرت كه از مدينه با او همراه بودند ، باقي ماندند.[/FONT]
[FONT=&quot]اين سخن را بدان جهت فرمود كه عده اي فكر كردند امام به شهري وارد مي شود كه مردم آن سامان همه مطيع فرمان او هستند و امام زمام حكومت را به دست خواهد گرفت و آنها بهره مادي خواهند برد ! ولي هنگامي كه ديدند مردم بي وفاي كوفه دست از ياري امام كشيدند و قاعدتا راهي جز شهادت براي امام و يارانش نيست از گرد آن حضرت پراكنده شدند.[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]اين سخنان به خوبي نشان مي دهد كه امام رسالت و ماموريت خاصي در اين سفر خطرناك براي خويش مي ديد ، وگرنه بعد از علم و اطلاع از پيمان شكني مردم كوفه و شهادت مسلم و هاني و عبدالله بن يقطر مي بايست به مكه ، يا مدينه باز گردد و ترديدي به خود راه ندهد، نه اين كه به سوي كوفه كه ابن زياد بر آن تسلط كامل پيدا كرده بود برود. به خصوص اين كه بيعت را از همه همراهان بر مي دارد و با صراحت مي گويد ما به سوي خطر پيش مي رويم آنها كه غير از اين گمان مي كردند آزادند ، بازگردند.[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]امام در برابر لشكر حر [/FONT]
[FONT=&quot]
مطلبق روايتي : هنگام نماز عصر امام به موذن خود فرمان داد اذان و اقامه بگويد ، سپس امام جلو ايستاد و هر دو سپاه به آن حضرت اقتدا كردند ، پس از نماز امام برخاست و حمد و ثناي الهي را بجاي آورد و فرمود:
" اي مردم! من فرزند دختر رسول خدايم، ما به ولايت اين امور بر شما (امامت بر مسلمين) از اين مدعيان دروغين كه ميانتان به ظلم وستم و تجاوز رفتار مي كنند سزاوار تريم. اگر به خدا اعتماد كنيد و صاحبان حق را بشناسيد ، مايه ي خوشنودي خداوند است و اگر ما را ناخوش داشته و حق ما را نشناسيد و عقيده ي شما بر خلاف آن باشد كه در نامه هايتان نوشته ايد و فرستادگانتان گفتند ، از نزد شما باز مي گردم. "[/FONT]
[FONT=&quot]
حر بن يزيد در پاسخ عرض كرد : " اي اباعبدالله ! ما از اين نامه ها و فرستادگانتان بي خبريم. "[/FONT]
[FONT=&quot]امام به يكي از خدمتگزاران به نام عقبة بن سمعان رو كرد و فرمود : " اي عقبة ! آن دو خورجين نامه ها را بياور. "[/FONT]
[FONT=&quot]عقبة نيز نامه ها ي شاميان و كوفيان را حاضر كرد و پيش روي آنان ريخت، انان پيش آمده ، به نامه ها نگاه كرده و مي گذشتند![/FONT]
[FONT=&quot]حر گفت : " اي اباعبدالله ! ما از آنان كه اي نامه ها را نوشتند نيستيم ، ماموريت ما آن است كه از تو جدا نشده تا تو را نزد امير (عبيدالله بن زياد ) ببريم. "[/FONT]
[FONT=&quot]امام تبسمي كرد و فرمود : " مرگ از انجام اين كار به تو نزديك تر است ! "[/FONT]
[FONT=&quot]
اين دومين اتمام حجت امام به كوفيان و سپاه "حر" است كه در ميان آنها به يقين از نامه نگاران و دعوت كنندگان امام فراوان بودند، زيرا كسي جز " حر" نوشتن نامه را انكار نكرد.[/FONT]
[FONT=&quot]به يقين از آنها بسيار بودند و شرمنده شدند ولي ارده ي انها از آن ضعيف تر بود كه درست بيانديشند و از راه خطر باز گردند .[/FONT]
[FONT=&quot]جمله ي اخر امام مانند پتكي بر سر " حر" وارد شد و چيزي نگفت . [/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]گفت و گوي پر معناي امام (ع) با حر[/FONT]
[FONT=&quot]
امام پس از گفت و گو با حر ، به ياران خود رو كرد و فرمود: زنان را بر مركب ها سوار كنيد تا ببينم حر و يارانش چه خواهند كرد؟
[/FONT]​
[FONT=&quot]اصحاب امام سوار شدند و زنان را جلوي كاروان حركت دادند. ولي سواران كوفه پيش آمده و راه را بر آنان بستند. امام دست به قبضه ي شمشير برد و بر سر حر فرياد كشيد و فرمود: مادرت به عزايت بنشيند! مي خواهي چه كار كني؟![/FONT]​
[FONT=&quot]حر پاسخ داد: به خدا سوگند اگر كسي از عرب –جز تو- چنين سخني بر زبان مي راند ، پاسخش را مي دادم، هركه مي خواست باشد! امام به خدا سوگند كه من نمي توانم نام مادرت را ( به علت عظمت فوق العاده آن حضرت) بر زبانم جاري سازم، ولي به ناچارم شما را به نزد عبيد الله بن زياد ببرم.[/FONT]​
[FONT=&quot]امام(ع) در پاسخ فرمود:[/FONT]​
[FONT=&quot]به خدا سوگند نمي آيم مگر اينكه كشته شوم! [/FONT]​
[FONT=&quot]حر پاسخ داد : به خدا سوگند! من نيز از تو دست نمي كشم مگر آنكه خود و يارانم كشته شويم.![/FONT]​
[FONT=&quot]حضرت فرمود: يارانم با ياران تو مي جنگند و نمن با تو نبرد خواهم كرد. اگر غلبه كردي سرم را نزد ابن زياد ببر و اگر من تو را به قتل رساندم ، مردم را از تو آسوده كرده ام![/FONT]​
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]حر كه تصور مي كرد با تهديد مي تواند امام را منصرف كند كه در نتيجه هم به مقصود خويش برسد و هم با امام درگير نشود؛ پس از ملاحظه سرسختي امام، از خود انعطاف نشان داد
و گفت: اي اباعبدالله! من مامور نيستم با تو نبرد كنم، بلكه ماموريت من آن است كه از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زياد ببرم.....
من مي دانم كه همه فرداي قيامت به شفاعت جد تو اميد بسته اند ، و اگر با تو بستيزم مي ترسم در دنيا و آخرت زيانكار باشم؛ ولي من در اين شرايط نمي توانم از تو دست كشيده و به كوفه برگردم، اين راه را در پيش گيرو هر جا كه خواستي برو، تا به عبيدالله بن زياد نامه اي بنويسم كه او با من مخالفت كردو من نتوانستم كاري بكنم، تو را به خدا سوگند مي دهم جان خويش را حفظ كن![/FONT]
[FONT=&quot]امام(ع) فرمود: اي حر، گويا مرا از كشته شدن مي ترساني؟[/FONT]
[FONT=&quot]حر عرض كرد: آري اباعبدالله! من در اين مورد شكي ندارم( كه اين ها چنيني تصميمي دارند) مگر آنكه از همان راهي كه آمدي برگردي.[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]امام(ع) فرمود:[/FONT]
[FONT=&quot]تنها پاسخي كه به تو مي توانم بدهم همان پاسخي است كه آن مرد از قبيله اوس ( به پسر عموي خويش هنگامي كه مي خواست به ياري پيامبر برود) ، داد :[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]من اين راه را مي روم و مرگ براي جوانمرد ننگ نيست.[/FONT]
[FONT=&quot]آنگاه كه آهنگ خير كند و در راه اسلام مجاهدت نمايد. و براي مردان صالح از جان خود مايه بگذارد. و از بدي ها دوري گزيده و با تبهكاران مخالفت ورزد.[/FONT]
[FONT=&quot]من جانم را بر كف گرفته و ديگر قصد ماندن ندارم تا در كشاكش نبرد با تمام سپاه دشمن بستيزم.پس اگر زنده ماندم پشيمان نخواهم بود، و اگر كشته شوم نكوهش نمي شوم.[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]تو را ذلت همين بس كه با خواري به اين زندگي(ننگين خود) ادامه دهي!![/FONT]
[FONT=&quot]
تعبيراتي كه در اين گفتار امام (ع) از آن استفاده شدنشان مي دهدكه شجاعت پدرش علي (ع) در وجود مباركش كاملا وجود داشته است، همانگونه كه پدرش فرمود: به خدا سوگندعشق و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است. نهج البلاغه خطبه 5[/FONT]
[FONT=&quot]او هم مي فرمايد: من از اين طريق مي روم و مرگ و شهادت (در راه خدا و نشر حق و عدالت) براي جوانمردان عيب و عار نيست![/FONT]
[FONT=&quot]شجاعتي كه باعث مي شود بر مرگ لبخند بزند و از هيچ تهديدي نهراسد و شاهد مقصود مقدس خويش را به هر قيمت شده در آغوش بگيرد.[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]ورود به سر منزل مقصود[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]امام در دوم محرم سال 61 هجري به اتفاق ياران خويش به سرزمين كربلا وارد شد، ابتدا به يارانش رو كرد و فرمود:[/FONT]
[FONT=&quot]مردم، بندگان دنيا هستند و دين همانند چيزي است كه بر زبانشان باشد، تا آنگاه كه زندگي شان ( به وسيله آن) پر رونق است آن را نگه مي دارند، ولي هنگامي كه با مشكلات آزموده شوند عدد دين داران عندك مي شود.[/FONT]
[FONT=&quot]آنگاه پرسيد: آيا اين جا كربلاست! [/FONT]
[FONT=&quot]پاسخ دادند: آري ، اي پسر پيغمبر! آن حضرت فرمود:[/FONT]
[FONT=&quot]اين ديار، جايگاه اندوه و بلا( و سرزمين گرفتاري و آزمون) است، اين جا محل خوابيدن شتران ما، و بارانداز كاروان ما ، و محل شهادت مردان ما و جاري شدن خون ماست. مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص 237 [/FONT]
[FONT=&quot]سپس اصحاب امام(ع) پياده شدند((حر)) نيز با هزار سوار جنگي در ناحيه ديگري در مقابل امام حسين (ع) اردو زد و نامه اي به عبيد الله بن زياد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسين(ع) به كربلا با خبر ساخت.[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا مرسی
اگه همین جوری کوتاه ارسال کنید خیلی عالیه
(انگیزه ی خوندن بیشتر میشه)ممنون:gol:

سلام خوش اومدين به اين تاپيك
خب شما درست مي گيد من كه خودم با خوندن مطالب طولاني يكم مشكل دارم
فكر كنم بقيه هم همينطور هستن


هدف از عاشورا دادن بصيرته به نظر من از ريشه ها مهم تره ممنون خوندين

سلام جناب شهيدي
شما درست مي فرماييد
در واقع اگر بهتر بگيم اين درك ريشه هاي يك جريان و واقع هست كه با تامل در اونها ميشه به بصيرت رسيد
اينكه ميگويند زندگي انسان با گذشته ها متفاوت هست
من قبول ندارم
چون اين همان انسان با همان اميال و خواسته هاست و جز اندكي تغيير در ظاهرش، تغيير ديگه اي به وجود نيامده.
و هر كس مي تونه با تامل در تاريخ از اون عبرت بگيره، كما اينكه امروز توجه به تاريخ بيش از بيش مي تونه به انسان درك خوب از بد رو بده
زندگي انسان هميشه در حال تكرار هست
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]خوشا چنين مرگي[/FONT]
[FONT=&quot]
چيزي نگذشت كه عمر بن سعد با لشگر عظيمي به كربلا آمد و در برابر لشگر محدود امام ايستاد.
[/FONT]​
[FONT=&quot]فرستاده عمر بن سعد نزد امام آمد. سلام كرد و نامه ابن سعد را به امام (ع) تقديم نمود و عرض كرد : مولاي من ! چرا به ديار ما آمده اي؟[/FONT]​
[FONT=&quot]امام در پاسخ فرمود:[/FONT]​
[FONT=&quot]اهالي شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده اند، و اگر از آمدن ناخشنودند باز خواهم گشت![/FONT]​
[FONT=&quot]وقتي فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: اميدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسين برهاند. آنگاه اين خواسته امام را به اطلاع ابن زياد رساند و او در پاسخ گقت:[/FONT]​
[FONT=&quot]از حسين بن علي بخواه ، تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت....![/FONT]​
[FONT=&quot]چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد، گفت: تصور من اين است كه عبيدالله بن زياد ، خواهان عافيت و صلح نيست.[/FONT]​
[FONT=&quot]عمر بن سعد نامه را به نزد امام حسين (ع) فرستاد.[/FONT]​
[FONT=&quot]امام(ع) فرمود: من هرگز به اين نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامي خواهد بود؟! خوشا چنين مرگي![/FONT]​
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]مي خواهم با تو سخن بگويم[/FONT]
[FONT=&quot]
امام حسين(ع) قاصدي نزد ابن سعد فرستاد كه مي خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشيم. چون شب فرا رسيد ابن سعد با بيست نفر از يارانش و امام حسين نيز با همين تعداد در محل موعود حضور يافتند.[/FONT]
[FONT=&quot]امام به ياران خود دستور داد تا دور شوند تنها عباس براردرش و فرزندش علي اكبر را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص وغلامش، به بقيه دستو داد تا بروند. ابتدا امام(ع) شروع به سخن كرد و فرمود:[/FONT]
[FONT=&quot]واي بر تو اي پسر سعد ، آيا از خدايي كه بازگشت تو به سوي اوست، هراس نداري؟ آيا با من مي جنگي در حالي كه مي داني پسر جه كسي هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه اين موجب نزديكي تو به خداست.[/FONT]
[FONT=&quot]ابن سعد گفت:[/FONT] [FONT=&quot]اگر از اين گروه جدا شوم مي ترسم خانه ام را ويران كنند. امام(ع) فرمود: من آن را براي تو ميسازم.[/FONT]
[FONT=&quot]ابن سعد گفت: من بيمناكم كه اموالم مصادره گردد. امام فرمود: من از مال خود در حجاز ، بهتر از آن را به تو مي دهم.[/FONT]
[FONT=&quot]ابن سعد گفت: من از جان خانواده ام بيمناكم .[/FONT]
[FONT=&quot]امام حسين(ع) هنگامي كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمي گردد، سكوت كرد و پاسخي نداد و در حالي كه از جا بر مي خواست، فرمود:[/FONT]
[FONT=&quot]تو را چه مي شود! خداوند به زودي در بسترت جانت را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد، به خدا سوگند! من اميدوارم جز از گندم عراق،جز مقدار ناچيزي، نخوري.[/FONT]
[FONT=&quot]ابن سعد گستاخانه در جواب گفت: جو عراق مرا كافيست! فتوح ابن اعثمج5 ص 164[/FONT]
[FONT=&quot]
امام در هرگام به اتمام حجت مي پردازد تا هيچكس فردا، ادعاي بي اطلاعي نكند، جالب اينكه فرمانده لشگر دشمن نيز تلويحا حقانيت امام و نا حق بودن دشمن او را تصديق مي كند، تنها عذرش ترس از بي رحمي آنهاست و اين اعتراف جالبي است![/FONT]
[FONT=&quot]از سوي ديگر تمام تلاش امام خاموش كردن آتش جنگ است و تمام تلاش دشمن او افروختن اين آتش است، غافل اينكه اين آتش يرانجام شعله اش دودمكان بني اميه را در كام خود فرو مي برد.[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]من راز و نياز با محبوب را دوست دارم[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]سرانجام پس از بي نتيجه ماندن تمام راه هاي مسالمت آميز عمر بن سعد فرمان حمله را در شب تاسوعا صادر كرد.[/FONT]
[FONT=&quot]صداي همهمه دشمن در صحرا پيچيد و حضرت عباس بن علي به محضر امام شرف ياب شد و عرض كرد اي برادر دشمن به اين سو مي آيد.[/FONT]
[FONT=&quot]امام حسين(ع) فرمود: اي عباس! جانم به فدايت برادر! سوار اسب شو و برو از آنان بپرس! هدف آنان چيست؟ چه روي داده است؟ [/FONT]
[FONT=&quot]قمر بني هاشم به همراه تعدادي از ياران امام به سمت آنها رفت و پرسيد: شما را چه شده است؟ و چه مي خواهيد؟[/FONT]
[FONT=&quot]گفتند : به تازگي فرمان امير به ما رسيده است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيزيد يا آماده كارزار شويد.[/FONT]
[FONT=&quot]عباس فرمود: شتاب مكنيد تا نزد ابي عبدالله(ع) بروم و پيام شما را به ايشان برسانم.[/FONT]
[FONT=&quot]آنان گفتند: پيام را برسان و پاسخش را به ما ابلاغ كن.[/FONT]
[FONT=&quot]عباس (ع) به تنهايي نزد امام برگشت و ماجرا را به عرض امام رساند و همراهانش همانجا ماندند و به نصيحت سپاه ابن سعد پرداختند.[/FONT]
[FONT=&quot]امام(ع) فرمود: نزد آنان برگرد و امشب را از انان مهلت بگير و جنگ را تا فردا به تاخير بينداز تا در اين شب به درگاه خداوند به راز و نياز بپردازم. خدا مي داند كه من نماز براي او و تلاوت كتابش و استغفار را دوست دارم.(تاريخ طبري ج4 ص 31)[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]عباس(ع) به سمت دشمن برگش و به سپاه دشمن فرمود:[/FONT]
[FONT=&quot]اي مردم! اباعبدالله يك امشب را از شما مهلت مي خواهد.[/FONT]
[FONT=&quot]پس از اين سخن بين سپاه دشمن سخن هايي رد وبدل شد تا آن كه عمروبن حجاج زبيدي گفت: سبحان الله! به خدا سوگند![/FONT]
[FONT=&quot]كه انان بيعت نخواهند كرد و فردا با تو خواهند جنگيد. ابن سعد گفت: به خدا سوگند! اگر بدانم كه چنين كنند هرگز اين شب را به انان مهلت نمي دهم![/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]آري در كربلا دو لشگر در برابر هم قرار گرفتند كه يكي از پاك ترين و خالص ترين سلاله آدم بود و ديگري از خبيث ترين اعوان شيطان.
[/FONT]

[FONT=&quot]صحنه كربلا استثنايي بود.[/FONT]
[FONT=&quot] شب عجيبي بود! صداي زمزمه مناجات ياران امام كه به پيروي پيشوايشان سر داده بودند، فضاي كربلا را پر كرده بود . گويي آواي فرشتگان در عرش الهي بود يا صداي تسبيح خازنان بهشت، در آن محيط روحاني بي نظير، دلها به عشق شهادت مي طپيد و در انتظار سپيده دم، لحظه شماري مي كردند.[/FONT]
 

كربلايي حسام

اخراجی موقت
داستان کربلا و حوادث آن عبرت است
داستان کربلا صرفا برای خوندن و گذر کردن نیست
برای تدبر هست و اینکه بیاندیشیم امروز چه کنیم.

چون به قول شهید آوینی کربلا هنوز هم هست و وسعتش به اندازه تاریخ هست
 

ياس من

عضو جدید
اگر هر روز عاشوراء وهر سرزمين كربلاء
پس امروز عاشوراء وايران كربلاء .......
خوب همه ميگويند ما جزء لشكر امام حسين هستيم
پس چه كسي جزء لشكر يزيد است ؟؟؟؟؟؟؟؟//
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر هر روز عاشوراء وهر سرزمين كربلاء
پس امروز عاشوراء وايران كربلاء .......
خوب همه ميگويند ما جزء لشكر امام حسين هستيم
پس چه كسي جزء لشكر يزيد است ؟؟؟؟؟؟؟؟//

دوست من تشخيص حق از باطل جزو وديعه هايي است كه خدا در درون هر انساني قرار داده و جزء فطرت هر انسانيت. با كمي تامل كاملا مي توان حق از باطل رو از هم تشخيص داد حتي اگر حق و باطل در فتنه اي به هم شبيه باشند باز هم قابل تشخيص هست
فقط كافيست به نشانه هاي كوچك دو جريان كاملا توجه كنيد.
اين نيست كه بگوييم يك زمين مانند كربلاست. پس هركس در درون او ست پس حسينيست. نه
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]خطبه تاريخي امام در شب عاشورا

[/FONT]
[FONT=&quot]پس از بازگشت سپاه ابن سعد ، امام در نزديك غروب ياران خود را به نزديك خود فراخواند .[/FONT]
[FONT=&quot]علي بن حسين ع مي گويد: من نيز در حالي كه بيمار بودم ، نزديك امام رفتم تا سخنان او را بشنوم. شنيدم پدرم به اصحاب خود مي فرمود:[/FONT]
[FONT=&quot]خداي را ستايش مي كنم بهترين ستايش ها و او را سپاس مي گويم و در آسايش و سختي، بار خدايا! تو را سپاس مي گويم كه ما رابه پيامبري گرامي داشتي و به ما قرآن را آموختي و ما را فقيه در دين ساختي و گوشي شنوا و چشمي بينا و دلي آگاه به ما عطا نمودي و ما را در زمره مشركين قرار ندادي.[/FONT]
[FONT=&quot]اما بعد، من ياراني برتر و بهتر از ياران خود سراغ ندارم و اهل بيتي نيكوكارتر، و به خويشاوندي پايبندتر از اهل بيتم نمي شناسم، خداوند به همه شما پاداش خير عنايت فرمايد! من مي دانم كه كار ما با اين دشمنان به كجا خوهد رسيبد. من به شما اجازه دادم كه برويد و بيعت خود را از شما برداشتم، هيچ عهد و ذمه اي از جانب من بر شما نيست. سياهي شب شما را در برگرفته است، از اين تاريكي همچون يك مركب استفاده كنيد .[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]ابوحمزه ثمالي از علي بن حسين ع نقل مي كند كه فرمود : من در آن شبي كه فردايش پدرم به شهادت رسيد نزد پدرم بودم كه به يارانش مي فرمود: اكنون شب است، از تاريكي به عنوان مركبي استفاده كنيد . اين گروه اين گروه تنها قصد جان مرا كرده اند و چون مرا كشتند با شما كاري ندارند، شما آزاديد كه برويد.[/FONT]
[FONT=&quot]ولي ياران امام يك صدا فرمودند: نه به خدا سوگند! هرگز چنيني چيزي مباد![/FONT]
[FONT=&quot] امام فرمود: همه شما به ماندد به فيض شهادت نائل خواهيد شد و كسي از شما باقي نخواهد ماند.[/FONT]
[FONT=&quot]ياران با شادماني گفتند: خداي را سپاس كه كه افتخار شهادت در راهش را در ركاب تو نصيب ما كرد!![/FONT]
[FONT=&quot]امام در حق همه آنان دعا كرد و فرمود:[/FONT]
[FONT=&quot]سرهاي خود را بلند كنيد و جايگاه خود را ببينيد![/FONT]
[FONT=&quot]امام جايگاه هر فرد را به او نشان مي داد و مي فرمود:[/FONT]
[FONT=&quot]اي فلان كس! اين جايگاه از آن توست و آن قصر تو و آن در جه رفيع تو.[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]اين بود كه اصحاب با سينه گشاده و چهره هاي باز به استقبال نيزه ها و شمشيرها مي رفتند تا سريعتر به جايگاهي كه در بهشت دارند برسند.[/FONT]
[FONT=&quot]اين خطبه امام در آن شب تاريخي، بيانگر اين واقعيت است كه امام و ياران دليرش با آگاهي كامل از سرنوشتي كه در پيش داشتند به استقبال آن شتافتند، استقبال از شهادتي كه تاريخ اسلام را روشن ساخت و منافقان زشت سيرت را رسوا كرد .[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]زيباترين صحنه هاي ايثار


[/FONT]
[FONT=&quot]از حضرت زينب ع نقل شده است كه فرمود: شب عاشورا از خيمه خود بيرون آمدم نا از حال برادرم و يارانش با خبر شوم. ديدم امام در خيمه خود تنها نشسته و با پروردگارش راز و نياز ميكند. پيش خود گفتم آيا سزاوار است برادرم در چنيني شبي تنها بماند ؟ به خدا سوگند! مي روم و برادران و و عموزادگام خود را به اين خاطر سرزنش مبكنم. پس به سمت خيمه عباس رفتم. ديدم عموزادگان و برادران و برادرزادگانم به دور عباس كه چون شيري بر زانوانش تكيه زده بود حلقه زده بودند.[/FONT]
[FONT=&quot]برادرم عباس خطبه اي ايراد كرد كه جز به مانند آن را از زبان امام حسن ع نشنيده بودم، و در پايان فرمود: اي برادرانم! اي برادرزادگانم! اي عموزادگانم! هنگامي كه سپيده دم طلوع كرد چه مي كنيد؟ عرض كردند: فرمان فرمان توست![/FONT]
[FONT=&quot]عباس فرمود : اين ياران با امام پيوند خويشي ندارند و بار سنگين را جز صاحبانش بر نمي دارند. هنگامي كه سپيده صبح آشكا رشد اولين كسي كه به ميدان نبرد ميشتابد، شماييد، ما بايد پيش از آنان كشته شويم تا مردم نگويند، اصحاب خود را پيش انداختند و چون آنان كشته شدند ، خود با شمشبرهايشان مرگ را ساعت به ساعت به تاخير انداختند.[/FONT]
[FONT=&quot]بني هاشم از جاي برخاسته شمشير از غلاف بر كشيده و در برابر برادرم عباس گرفتند، گفتند: م همگي تحت فرمان تو هستيم.[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]زينب افزود: وقتي اين يكپارچگي را ديدم دلم آرام گرفت ، خواستم به سوي برادرم بروم كه به نا گاه از خيمه حبيب بن مظاهر نيز همهمه و صدايي شنيدم دلم آرام گرفت ، خواستم به سوي برادرم بروم كه به نا گاه ا خيمه حبيب بن مظاهر نيز همهمه و صدايي شنيدم ، ديدم اصحاب نيز به گرد حبيب بن مظاهر جمع گشته اند و او مي گويد: اي همراهان! براي چه منظور اينجا آمده ايد؟ خدا رحمتتان كند بي پرده بيان كنيد.[/FONT]
[FONT=&quot]گفتند : آمده ايم تا غريب فاطمه (ع )را ياري نماييم.[/FONT]
[FONT=&quot]گفت : چرا زنان خود را طلاق داده ايد؟[/FONT]
[FONT=&quot]گفتند: براي ياري حسين(ع)[/FONT]
[FONT=&quot]گفت : اگر صبح شد چه مي كنيد؟[/FONT]
[FONT=&quot]گفتند : فرمان ، فمان توست، ما از آن سرپيچي نمي كنيم.[/FONT]
[FONT=&quot]گفت: هنگامي كه صبح شد ، اول كسي كه به ميدان نبرد گام مي نهد، شماييد. ما پيش از بني هاشم به ميدان نبرد مي رويم و تا خون در رگ يكي از ماست، نبايد بگذاريم حتي يك نفر از آنان كشته شود. مبادا مردم بگويند آنان سروران خود را به پيش انداختند و از بذل جان خود دريغ ورزيدند. پس ياران شمشيرها را به اهتزاز درآوردند و يك صدا گفتند : ما همه با تو هم عقيده و تحت فرمان تو هستيم.[/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]زينب در ادامه فرود : من از اين استواري قدم خوشحال شدم و اشك بر چشمانم حلقه بست. كه نا گاه با برادرم روبه رو شدم.[/FONT]
[FONT=&quot]فرمود : خواهرم! عرض كردم بلي برادر جان.[/FONT]
[FONT=&quot]فرمود : خواهرم! از وقتي از مدينه حركت كرديم ، تو را متبسم نديده بودم، اينك چه شده است كه بر لبانت تبسم نقش بسته است؟[/FONT]
[FONT=&quot]عرض كردم برادر جان! لبخندم به خاطر چيزهايي است كه از بني هاشم و اصخاب مشاهده نموده ام.[/FONT]
[FONT=&quot]فرمود: خواهرم! بدان، اينان از عالم ذر يارن من بوده اند و جدم رسول خدا مژده آنان را به من داده بود. آيا دوست داري پايداري آنان رامشاهده كني؟ [/FONT]
[FONT=&quot]گفتم : آري ![/FONT]
[FONT=&quot]فرمود : به پشت خيمه برو![/FONT]
[FONT=&quot]برادرم ندا داد : برادران و پسر عموهايم و يارانم كجايند؟[/FONT]
[FONT=&quot]همه حاضر شدند.[/FONT]
[FONT=&quot]فرمود: يارانم! بدانيد اينان جز شهيد كردن من و شهادت كساني كه با منند ، هدفي ندارند و من از كشته شدن شما بيمناكم.[/FONT]
[FONT=&quot]هر كس از شما كه قصد رفتن دارد از تاريكي شب استفاده كند و برود، بيعت خود را از او برداشتم.[/FONT]
[FONT=&quot]در اين هنگام بني هاشم و اصحاب از جاي برخاسته و در پايداري و استقامت خويش سخن ها گفتند.[/FONT]
[FONT=&quot]امام فرمود:[/FONT]
[FONT=&quot]اكنون كه چنين است پس سر بلند كنيد و جايگاه خود را ببينيد.[/FONT]
[FONT=&quot]انان با ديدن اين صحنه ها از جاي خواستند و گفتند به ما اجازه بده تا به انان يورش بريم تا انچه كه خدا در حق ما و انان خواسته به انجام برسانيم.[/FONT]
[FONT=&quot]امام فرمود : بنشينيد! رحمت خدا بر شما باد ، هركس زني به همراه دارد او را به قبيله بني اسد بسپارد.[/FONT]
[FONT=&quot]علي بن مظاهر برخاست و گفت : سرورم براي چه ؟[/FONT]
[FONT=&quot]امام فرمود: بعد از شهادت من ، زنانم اسير مي شوند و من از اسيري زنانتان بيمناكم![/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]علي بن مظاهر به خيمه اش برگشت و ماجرا ار براي او تعريف كرد.[/FONT]
[FONT=&quot]زن گفت مي خواهي چه كني؟[/FONT]
[FONT=&quot]گفت برخيز تا تو را به نزد عمو زادگانت ببرم.[/FONT]
[FONT=&quot]زن برخاست و سرش را به عمود خيمه كوبيد و گفت : به خدا سوگند! تو با من منصفانه رفتار نكردي، آيا تو مي پسندي كه دختران رسول خدا (ص) اسير شوند و من در امان باشم، چادر از سر زينب بردارند و من پوشيده بمانم! آيا تو مي پسندي گوشواره هاي دختر هاي زهرا(ع) را بربايند و گوشواره هاي من زينت گوشم باشند؟[/FONT]
[FONT=&quot]آيا تو مي پسندي كه نزد رسول خدا ص رو سفيد باشي و من نزد فاطمه زهرا ع رو سياه؟![/FONT]
[FONT=&quot]به خدا سوگند شما مردان را ياري مي كنيد و ما زنان را .[/FONT]
[FONT=&quot]پس علي بن مظاهر گريان به نزد امام برگشت و امام به وي فرمود: چرا گريه ميكني؟[/FONT]
[FONT=&quot]عرض كرد: سرورم ! همسرم جز ياري شما را قبول نمي كند.[/FONT]
[FONT=&quot]امام گريست و فرمود: خداوند به شما از حانب ما جزاي خير دهد.[/FONT]
[FONT=&quot]آيا تاريخ جهان همانند اين ايثار و فداكاري ها را به خاطر دارد؟[/FONT]
[FONT=&quot]آيا اين گونه اخلاص و از خود گذشتگي و شهامت آميخته با معنويت و ايمان ، در هيچ گروهي نسبت به پيشوايش ديده شده است؟![/FONT]
[FONT=&quot]نه تنها بستگان بلكه دوستان همه پرورش يافته يك مكتبند و شاگرد يك آموزگارند.[/FONT]
[FONT=&quot]نه تنها مردان ، بلكه زنان هم همان روحيه فداكاري را دارند.[/FONT]
[FONT=&quot]وه! چه زيبا و با شكوه است سخن همسر علي بن مظاهر كه به شوهرش مي گويد: [/FONT]
[FONT=&quot]آيا تو مي پسندي كه نزد رسول خدا ص رو سفيد باشي و من نزد فاطمه زهرا ع رو سياه؟![/FONT]
[FONT=&quot]آري! اين است جالب ترين صحنه ايثار![/FONT]
 

mahmood-en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]آخرین توشه![/FONT]
[FONT=&quot]امام حسین (ع) در آن شب رو به یاران خود کرد و فرمود:[/FONT]​
[FONT=&quot]برخیزید و آب بنوشید که این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل کرده و لباس های خود را بپوشید تا کفن های شما باشد![/FONT]​
[FONT=&quot]امام نماز صبح را با یارانش خوانده و به سپاه خود آرایش جنگی داد، و امر کرد خندقی را که در پشت خیمه ها حفر کرده بودند و از نی و هیزم انباشته کرده بودند؛ اتش زدند تا دشمن نتواند از پشت حمله کند و کارزار تنها از سوی مقابل باشد.[/FONT]​
[FONT=&quot]راستی چه ساده و آسان سخن از شهادت در میان پیروان آن حضرت به میان میاید. چنان جمال کعبه دیدار محبوب، آنها را به سوی خود می کشاند که خارهای مغیلان در نظرشان چون حریر میاید.[/FONT]
[FONT=&quot]و به راستی برای رهروان این راه ، چه درس بزرگ و جالبی است که شنیدن این سرگذشت آنها را بر سر شوق میاورد و می گویند ای کاش ما هم در آن حلقه بودیم![/FONT]
 

Similar threads

بالا