9مرد و 1 زن به ریسمانی که از بالگرد آویزان بود چنگ زده بودند،خلبان اطلاع داد که وزن هلیکوپتر سنگین است و باید یکی از آنها فداکاری کند و برای نجات جان بقیه ریسمان را رها کند....همگی به هم نگاه کردند و منتظر فرد فداکار بودند...ناگهان زنی که در بین آنها بود شروع به سخن گفتن کرد و چنین گفت:ما زنها تمام زندگیمان را صرف فداکاری برای مردها کرده ایم،از ابتدا تا انتها...از تحمل درد و رنج زندگی طاقت فرسا با شما گرفته تا تربیت شما و فرزندان و اداره ی امور خانه و...بنابراین نگران نباشید،اینجا هم من فداکاری می کنم و برای نجات جان شما خود را فدا می کنم...مردها که اشک در چشمانشان حلقه زده بود و از این همه فداکاری احساساتشان به شدت تحریک شده بود همگی دستهایشان را از ریسمان رها کردند تا برای زن دست بزنند که......
....زن سالم به مقصد رسید.
....زن سالم به مقصد رسید.