سلام. نمیدونم کجای ایران هستی که داری این مطلب منو میخونی..اسمم رضاست.20 سالم بیشتر نیست .ولی خیلی دلم پره...میتونم کمی باهات درد دل کنم؟ پای حرفام میشینی؟ قول بده تا اخرشو بخونی ...
امیدوارم هر جای این کشور هستی هیچ وقت هموطنتو فراموش نکنی...ازت میخوام واسه چند ثانیه هم که شده چشاتو ببندیو خودتو جای مردم زلزله زده اذربایجان قرار بدی.خیلی سخته مگه نه؟ شده یکی از دوستاتو تو یه حادثه تصادف با ماشین
از دست بدی؟ اره ؟چه قدر براش گریه کردی؟ زیاد؟ خیلی زیاد؟ میدونم. واسه همه ماها سخته از دست دادن کسی که دوستش داریم
اما...
وقتی چشامو میبندمو صحنه ی زلزله رو تو ذهنم باز سازی میکنم یهو بی اختیار اشکام در میاد...من یه ایرانیم و درد هموطنم درد منه. چه طور میتونم بی خیال باشم؟
کاش میتونستم کاری کنم.
کاش حداقل اونجا بودم تا میتونستم کمک کنم.. نمیدونم چند تا بچه مادراشونو از دست دادن نمیدونم چند تا مادر بچشونو...اما یه چیزو خیلی خوب میدونم که به خدا خیلی سخته ..من که اصلا نمیتونم این شرایطو تحمل کنم...وای اگه یه روز مادرمو از دست بدم به خدا خودمو میکشم...اما این بنده های خدا ببین چه جوری مظلوم واقع شدن...
الان که دارم براتون تایپ میکنم همش صدای فریاد اون مادری که داره سنگارو میزه کنار تا بچشو از زیر خاک بکشه بیرون میاد تو گوشم...داد میزنه و میگه :
خداااااا بچمو میخوام...بچمو میخوام خدااا..بچم اون زیره نمیدونم زندست یا مرده..خدا بچمو بهم بر گردون. و شروع میکنه به برداشتن سنگها....فقط یه مادر میتونه اینقدر اروم سنگهارو بزنه کنار...شاید اگه منو تو بودیم سریع سنگارو میزدیم کنار که زود تر بتونیم بچه رو پیداش کنیم اما یه مادر با خودش تو اون لحظه میگه : اگه سنگارو بدون احتیاط جا به جا کنم ممکنه بیشتر فرو بریزه...الهی بمیرم برات مادر..دلت خیلی خونه مگه نه؟ جیگر گوشت اون پایین زیر خاکه نه میدونی زندست نه میدونی مرده...اما هیچ موقع امیدتو از دست نمیدی...
وقتی چشامو میبندم حال اون پدری رو حس میکنم که داره با تموم وجود سنگای 10 کیلویی رو که شاید قبل از این اتفاق اصلا قادر به بلند کردنش نبود رو الان با تموم قدرت بلند میکنه..اون پدر فقط تو اون لحظه داره به یه چیز فکر میکنه...با خدای خودش اروم میگه : ای خدا چرا من؟ چرا من باید برام این اتفاق بیوفته ؟ من که تا حالا مال حرومی تو خونه نیاوردم..من که تاحالا کسیرو اذیت ازار نکرده بودم چرا باید برای خونوادم همچین اتفاقی بیوفته...خانومشو تموم بچه هاش زیر خاکن..همش میخواد داد بزنه و گریه کنه ولی خودشم میدونه که این گریه ها فایده ای نداره جلوی اشکاشو میگیره و بجاش سعی تلاش خودشو بیشتر میکنه تا بتونه هر چی زودتر عزیزشو از زیر خاک بکشه بیرون.
یه سوالی دارم ازت ؟ میشه جوابشو اروم بهم بگی؟ نمیخوام کسی بشنوه...چه قدر میتونی نفس خودتو تو سینت حبث کنی؟ راستش همین الان که دارم براتون تایپ میکنم امتحان کردم. دقیقا 1 دقیقه و 20 ثانیه تونستم جلوی نفس خودمو بگیرم...اما بعدش بی اختیار زدم زیر گریه..
یاد اون بچه کوچولویی افتادم که وقتی زلزله میومد سعی میکرد فرار کنه ولی یهو سقف اومد روی سرش.بچه ها یه بچه چه قدر میتونه بدون اکسیژن نفس بکشه؟ من 20 سالمه خیلی سعی کردم نفسمو تو سینم حبث کنم کلا شد 1 دقیقه و 20 ثانیه ..اما اون بچه فقط میتونه 20 ثانیه نفس نکشه..الهی بمیرم حتی نمیتونستی تکون تکون بخوری تا اروم تر جونت از بدنت خارج بشه...حتی فکر کردن بهش تن ادمو میلرزونه...
دلم برای اون دختری میسوزه که الان دوست پسرش زیر خاکه. میاد با گریه زاری سنگارو میزنه کنار تا پیداش کنه..خدا رو چه دیدی شاید زنده باشه.میگن خدا همیشه با عاشقاست پس امیدشو از دست نمیده..سنگارو میزنه کنار ...دستاش زخمی میشه..خون میاد...اما هیچ توجهی نمیکنه ..که یهو...یهو یه دست میبینه!!! با خودش میگه: وای خدا این دست چقدر برام اشناست!! یهو با صدای بلند جیغو داد میزنه میگه : کمک!! کمک کنییین!!! .خوشحاله که تونسته عشقشو از زیر اوار پیدا کنه..!!! دوباره جیغ میزنه میگه :مردم بیااااااااین کمک!!! پیدااااااااااش کردم..همه سراسیمه خودشونو میرسونن ...سریع خاکارو میزنن کنار اما...اما...حتی از سرمای دستاش هم میشه فهمید که خیلی وقته تموم کرده...اون دختر که از شنیدن این حرف شکه میشه با صدای بلندداد میزنه : نه..نه ..نه خدا این دروغه...عشق من زندست...نه...واقعیت نداره..زندست.. مردمی که دورش وایستادنو میزنه کنارو بدن بیجان عشقشو تو بغلش میگیره و با صدای اروم تو گوشش میگه: تورو خدا بیدار شو..بیدار شو..من بدون تو میمیرم..دیگه قول میدم اذیتت نکنم..قول میدم دیگه سرت داد نزنم..اروم گونشو بوس میکنه...از خدا میخواد که برش گردونه..خدایاااا عشقمو بهم برگردون من میمیرم..من میمیرم نمیتونم...نمیتونم...ادمایی که اونجا وایستادن سعی میکنن ارومش کنن که یهو با صدای بلندجیغ میزنه..هیچکی جلودارش نیست...محکم به سرو صورت خودش میزنه.. مثل اینکه دیوونه شده براش اب قند میارن اما نمیخوره همش اسمشو صدا میزنه اما اون دیگه ...
دیدی یه بچه 4 یا 5 ساله وقتی مامانشو از دست میده بهش میگن : مامان رفته تو اسمونا پیش خدا؟ اون بچه هم با دل پاک خودش قبول میکنه که مامان رفته پیش خدا..حتی ازشم میپرسی مامانت کو میگه رفته پیش خدا ...اما بعد که بزرگ میشه میفهمه هرکی پیش خدا بره دیگه بر نمیگرده..هیچوقت...
تو یکی از عکسها دیدم که یه بچه 4 ساله با دستهای کوچولوش داشت خاکارو کنار میزد تا مامانشو از زیر خاک در بیاره.خدا میدونه وقتی این عکسو دیدم چه حالی شدم...اون کوچولو با خودش میگه حتما مامانی اون پایین زیر خاک قایم شده!!! اخه همیشه با مامانش قایم موشک بازی میکرد.خاکارو میزنه کنار تا وقتی مامانشو دید سریع بگه : سک سک..مامان تو باختی حالا تو چشم بذار من قایم بشم...
تا حالا 300 نفر زیر اوار جون خودشونو از دست دادن 16هزار نفر هم اواره شدن...هیچکی هیچی نخورده...خیلی ها مجروح شدن..خیلی ها خون میخوان واسه ادامه زندگی...اما چون تو منطقه محروم زندگی میکنن دسترسی به این امکانات رو ندارن..خیلی از مادرا از غم از دست دادن بچه هاشون دیوونه شدن...خیلی از پدرا از شدت غصه و ناراحتی نمیدونن چه کار کنن.بچشون مریضه غذا میخواد اما میگردن تو خاکا ببینن چی میتونن پیدا کنن که قابل خوردن باشه! ! اون بچه اب میخواد اما کسی نیست که بهشون اب برسونه..همه دارن اسم عزیزشونو که از دست دادنو صدا میزنن...
یکی از جوونا با موبایلش رادیو رو روشن میکنه تا ببینه که کمکی در راهه یا نه !! اما از رادیو هیچ خبر درست و حسابی نمیشنوه اینگاری هیچکی به یادشون نیست!!
یکی دیگه از جوونا که موبایلش تلوزیون داره میزنه شبکه 3 !!! اما با کمال تعجب میبینه که داره از سیمای ملی خنده بازار پخش میشه!!! بی اختیار گوشی موبایلشو میزاره تو جیبشو با صدای بلند میزنه زیر گریه.
اونا احتیاج به کمک دارن اما کشور ما بیشتر فکر و تمرکزخودشو گذاشته رو مسئله سوریه و کمک های میلیاردی خودشو برای اونا میفرسته در صورتی که در روستاهای زلزله زده هیچ امکاناتی رو فراهم نکردن.بعد از 72 ساعت دیشب اطلاع رسانی شد که همچین اتفاقی افتاده.خدا میدونه در این 3 روز چه بر سر این عزیزان هموطنمون گذشته...
این پست رو با کمال تاسف و چشمانی پر از گریه تقدیم میکنم به همه اذریهای عزیز.
هموطن درد تو درد منه.من اذری نیستم ولی خیلی دوستون دارم.خیلی زیاد.اسمم رضاست .کوچیک همتونم.شاید خیلی بهتون کم توجهی شده هم از صدا سیما هم از دولت ولی اینو بدونید که کسانی هستند که همش به فکرتوننو تا شما اروم نشید ما هم اروم نمیشیم. من صبح رفتم حلال احمر خون دادم.الانم خیلی احساس غرور میکنم که همچین کاریو کردم. امیدوارم دولت این بی توجهی رو با ساختن خونه برای شما عزیزان تا قبل زمستان جبران کنه.
دوستدار همه ی شما رضا حبیبی
دوستان عزیز با نظراتتون در این پست به همه اذری ها که در غم از
دست دادن عزیزشون به سر میبرن ثابت کنید که تنها نیستن....
Reza Habibi
امیدوارم هر جای این کشور هستی هیچ وقت هموطنتو فراموش نکنی...ازت میخوام واسه چند ثانیه هم که شده چشاتو ببندیو خودتو جای مردم زلزله زده اذربایجان قرار بدی.خیلی سخته مگه نه؟ شده یکی از دوستاتو تو یه حادثه تصادف با ماشین
از دست بدی؟ اره ؟چه قدر براش گریه کردی؟ زیاد؟ خیلی زیاد؟ میدونم. واسه همه ماها سخته از دست دادن کسی که دوستش داریم
اما...
وقتی چشامو میبندمو صحنه ی زلزله رو تو ذهنم باز سازی میکنم یهو بی اختیار اشکام در میاد...من یه ایرانیم و درد هموطنم درد منه. چه طور میتونم بی خیال باشم؟
کاش میتونستم کاری کنم.
کاش حداقل اونجا بودم تا میتونستم کمک کنم.. نمیدونم چند تا بچه مادراشونو از دست دادن نمیدونم چند تا مادر بچشونو...اما یه چیزو خیلی خوب میدونم که به خدا خیلی سخته ..من که اصلا نمیتونم این شرایطو تحمل کنم...وای اگه یه روز مادرمو از دست بدم به خدا خودمو میکشم...اما این بنده های خدا ببین چه جوری مظلوم واقع شدن...
الان که دارم براتون تایپ میکنم همش صدای فریاد اون مادری که داره سنگارو میزه کنار تا بچشو از زیر خاک بکشه بیرون میاد تو گوشم...داد میزنه و میگه :
خداااااا بچمو میخوام...بچمو میخوام خدااا..بچم اون زیره نمیدونم زندست یا مرده..خدا بچمو بهم بر گردون. و شروع میکنه به برداشتن سنگها....فقط یه مادر میتونه اینقدر اروم سنگهارو بزنه کنار...شاید اگه منو تو بودیم سریع سنگارو میزدیم کنار که زود تر بتونیم بچه رو پیداش کنیم اما یه مادر با خودش تو اون لحظه میگه : اگه سنگارو بدون احتیاط جا به جا کنم ممکنه بیشتر فرو بریزه...الهی بمیرم برات مادر..دلت خیلی خونه مگه نه؟ جیگر گوشت اون پایین زیر خاکه نه میدونی زندست نه میدونی مرده...اما هیچ موقع امیدتو از دست نمیدی...
وقتی چشامو میبندم حال اون پدری رو حس میکنم که داره با تموم وجود سنگای 10 کیلویی رو که شاید قبل از این اتفاق اصلا قادر به بلند کردنش نبود رو الان با تموم قدرت بلند میکنه..اون پدر فقط تو اون لحظه داره به یه چیز فکر میکنه...با خدای خودش اروم میگه : ای خدا چرا من؟ چرا من باید برام این اتفاق بیوفته ؟ من که تا حالا مال حرومی تو خونه نیاوردم..من که تاحالا کسیرو اذیت ازار نکرده بودم چرا باید برای خونوادم همچین اتفاقی بیوفته...خانومشو تموم بچه هاش زیر خاکن..همش میخواد داد بزنه و گریه کنه ولی خودشم میدونه که این گریه ها فایده ای نداره جلوی اشکاشو میگیره و بجاش سعی تلاش خودشو بیشتر میکنه تا بتونه هر چی زودتر عزیزشو از زیر خاک بکشه بیرون.
یه سوالی دارم ازت ؟ میشه جوابشو اروم بهم بگی؟ نمیخوام کسی بشنوه...چه قدر میتونی نفس خودتو تو سینت حبث کنی؟ راستش همین الان که دارم براتون تایپ میکنم امتحان کردم. دقیقا 1 دقیقه و 20 ثانیه تونستم جلوی نفس خودمو بگیرم...اما بعدش بی اختیار زدم زیر گریه..
یاد اون بچه کوچولویی افتادم که وقتی زلزله میومد سعی میکرد فرار کنه ولی یهو سقف اومد روی سرش.بچه ها یه بچه چه قدر میتونه بدون اکسیژن نفس بکشه؟ من 20 سالمه خیلی سعی کردم نفسمو تو سینم حبث کنم کلا شد 1 دقیقه و 20 ثانیه ..اما اون بچه فقط میتونه 20 ثانیه نفس نکشه..الهی بمیرم حتی نمیتونستی تکون تکون بخوری تا اروم تر جونت از بدنت خارج بشه...حتی فکر کردن بهش تن ادمو میلرزونه...
دلم برای اون دختری میسوزه که الان دوست پسرش زیر خاکه. میاد با گریه زاری سنگارو میزنه کنار تا پیداش کنه..خدا رو چه دیدی شاید زنده باشه.میگن خدا همیشه با عاشقاست پس امیدشو از دست نمیده..سنگارو میزنه کنار ...دستاش زخمی میشه..خون میاد...اما هیچ توجهی نمیکنه ..که یهو...یهو یه دست میبینه!!! با خودش میگه: وای خدا این دست چقدر برام اشناست!! یهو با صدای بلند جیغو داد میزنه میگه : کمک!! کمک کنییین!!! .خوشحاله که تونسته عشقشو از زیر اوار پیدا کنه..!!! دوباره جیغ میزنه میگه :مردم بیااااااااین کمک!!! پیدااااااااااش کردم..همه سراسیمه خودشونو میرسونن ...سریع خاکارو میزنن کنار اما...اما...حتی از سرمای دستاش هم میشه فهمید که خیلی وقته تموم کرده...اون دختر که از شنیدن این حرف شکه میشه با صدای بلندداد میزنه : نه..نه ..نه خدا این دروغه...عشق من زندست...نه...واقعیت نداره..زندست.. مردمی که دورش وایستادنو میزنه کنارو بدن بیجان عشقشو تو بغلش میگیره و با صدای اروم تو گوشش میگه: تورو خدا بیدار شو..بیدار شو..من بدون تو میمیرم..دیگه قول میدم اذیتت نکنم..قول میدم دیگه سرت داد نزنم..اروم گونشو بوس میکنه...از خدا میخواد که برش گردونه..خدایاااا عشقمو بهم برگردون من میمیرم..من میمیرم نمیتونم...نمیتونم...ادمایی که اونجا وایستادن سعی میکنن ارومش کنن که یهو با صدای بلندجیغ میزنه..هیچکی جلودارش نیست...محکم به سرو صورت خودش میزنه.. مثل اینکه دیوونه شده براش اب قند میارن اما نمیخوره همش اسمشو صدا میزنه اما اون دیگه ...
دیدی یه بچه 4 یا 5 ساله وقتی مامانشو از دست میده بهش میگن : مامان رفته تو اسمونا پیش خدا؟ اون بچه هم با دل پاک خودش قبول میکنه که مامان رفته پیش خدا..حتی ازشم میپرسی مامانت کو میگه رفته پیش خدا ...اما بعد که بزرگ میشه میفهمه هرکی پیش خدا بره دیگه بر نمیگرده..هیچوقت...
تو یکی از عکسها دیدم که یه بچه 4 ساله با دستهای کوچولوش داشت خاکارو کنار میزد تا مامانشو از زیر خاک در بیاره.خدا میدونه وقتی این عکسو دیدم چه حالی شدم...اون کوچولو با خودش میگه حتما مامانی اون پایین زیر خاک قایم شده!!! اخه همیشه با مامانش قایم موشک بازی میکرد.خاکارو میزنه کنار تا وقتی مامانشو دید سریع بگه : سک سک..مامان تو باختی حالا تو چشم بذار من قایم بشم...
تا حالا 300 نفر زیر اوار جون خودشونو از دست دادن 16هزار نفر هم اواره شدن...هیچکی هیچی نخورده...خیلی ها مجروح شدن..خیلی ها خون میخوان واسه ادامه زندگی...اما چون تو منطقه محروم زندگی میکنن دسترسی به این امکانات رو ندارن..خیلی از مادرا از غم از دست دادن بچه هاشون دیوونه شدن...خیلی از پدرا از شدت غصه و ناراحتی نمیدونن چه کار کنن.بچشون مریضه غذا میخواد اما میگردن تو خاکا ببینن چی میتونن پیدا کنن که قابل خوردن باشه! ! اون بچه اب میخواد اما کسی نیست که بهشون اب برسونه..همه دارن اسم عزیزشونو که از دست دادنو صدا میزنن...
یکی از جوونا با موبایلش رادیو رو روشن میکنه تا ببینه که کمکی در راهه یا نه !! اما از رادیو هیچ خبر درست و حسابی نمیشنوه اینگاری هیچکی به یادشون نیست!!
یکی دیگه از جوونا که موبایلش تلوزیون داره میزنه شبکه 3 !!! اما با کمال تعجب میبینه که داره از سیمای ملی خنده بازار پخش میشه!!! بی اختیار گوشی موبایلشو میزاره تو جیبشو با صدای بلند میزنه زیر گریه.
اونا احتیاج به کمک دارن اما کشور ما بیشتر فکر و تمرکزخودشو گذاشته رو مسئله سوریه و کمک های میلیاردی خودشو برای اونا میفرسته در صورتی که در روستاهای زلزله زده هیچ امکاناتی رو فراهم نکردن.بعد از 72 ساعت دیشب اطلاع رسانی شد که همچین اتفاقی افتاده.خدا میدونه در این 3 روز چه بر سر این عزیزان هموطنمون گذشته...
این پست رو با کمال تاسف و چشمانی پر از گریه تقدیم میکنم به همه اذریهای عزیز.
هموطن درد تو درد منه.من اذری نیستم ولی خیلی دوستون دارم.خیلی زیاد.اسمم رضاست .کوچیک همتونم.شاید خیلی بهتون کم توجهی شده هم از صدا سیما هم از دولت ولی اینو بدونید که کسانی هستند که همش به فکرتوننو تا شما اروم نشید ما هم اروم نمیشیم. من صبح رفتم حلال احمر خون دادم.الانم خیلی احساس غرور میکنم که همچین کاریو کردم. امیدوارم دولت این بی توجهی رو با ساختن خونه برای شما عزیزان تا قبل زمستان جبران کنه.
دوستدار همه ی شما رضا حبیبی
دوستان عزیز با نظراتتون در این پست به همه اذری ها که در غم از
دست دادن عزیزشون به سر میبرن ثابت کنید که تنها نیستن....
Reza Habibi