آهوی کمند زلف خوبان .................................. خود را به هلاک می سپارددوست میدارم من این نالیدن دلسوز را..............تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
آهوی کمند زلف خوبان .................................. خود را به هلاک می سپارددوست میدارم من این نالیدن دلسوز را..............تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
آهوی کمند زلف خوبان .................................. خود را به هلاک می سپارد
نه مجنونم که دل بردارم از دوست ........................ مده گر عاقلی بیهوده پندمدریغ است روی از کسی تافتن.............که دیگر نشاید چنو یافتن
نه مجنونم که دل بردارم از دوست ........................ مده گر عاقلی بیهوده پندم
مرا خود با تو سرّی در میان هست .................................... و گرنه روی زیبا در جهان هستمن اندر خود نمی یابم که روی از دوست برتابم...................................بدار ای دوست ، دست از من که طاقت رفت و پایابم
مرا خود با تو سرّی در میان هست .................................... و گرنه روی زیبا در جهان هست
ترا تیشه دادم که هیزم شکن...............................نگفتم که دیوار مسجد بکن
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو... | برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت |
تو عاشقان مسلّم ندیده ای سعدی .......................... که تیغ بر کف و سر بنده دار در پیش اند
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو... برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت
دگر چون ناشکیبایی ببینم صادقش خوانمتو عاشقان مسلّم ندیده ای سعدی .......................... که تیغ بر کف و سر بنده دار در پیش اند
یک روز کمان ابروانش ........................... می بوسم و گو بزن به تیرمدگر چون ناشکیبایی ببینم صادقش خوانم
که من در نفس خویش از تو نمیبینم شکیبایی
یک روز کمان ابروانش ........................... می بوسم و گو بزن به تیرم
ما خود نمی رویم دوان از قفای کس ........................... او می برد که ما به قفای وی اندریممن بی مایه که باشم که خریدار تو باشم..... حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
ما خود نمی رویم دوان از قفای کس ........................... او می برد که ما به قفای وی اندریم
مرا خود با تو سرّی در میان هست ..................... وگرنه روی زیبا در جهان هستما را سریست با تو که گر خلق روزگار ........................................دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
مرا خود با تو سرّی در میان هست ..................... وگرنه روی زیبا در جهان هست
یکی بر تربتی فریاد می خواند ......................... که اینان پادشاهان جهانندتو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت
که نظر نمیتواند که ببیندت که ماهی
یکی بر تربتی فریاد می خواند ......................... که اینان پادشاهان جهانند
مبر ظن کز سرم سودای عشقت ........................... رود تا در وجودم استخوان هستدلی چون شمع می باید که بر جانم ببخشاید......................که جز وی کس نمی بینم که می سوزد به بالینم
تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی......................به کسی نمی توانم که شکایت از تو خوانممبر ظن کز سرم سودای عشقت ........................... رود تا در وجودم استخوان هست
ما خود نمی رویم دوان از قفای کس ..................................... او می برد که به قفای وی اندریمتو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی......................به کسی نمی توانم که شکایت از تو خوانم
ما خود نمی رویم دوان از قفای کس ..................................... او می برد که به قفای وی اندریم
مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت ................................ که راضی ام به نسیمی کز آن دیار آیدمن اول روز دانستم که با شیرین درافتادم...............................که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت ................................ که راضی ام به نسیمی کز آن دیار آید
دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان.............................امشب نظر به روی تو از خواب خوشتر است
تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوست
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست
تا بود بار غمت بر دل بی هوش مرا.................................سوز عشقت نشاند ز جگر جوش مرا
دیری است که سعدی به دل از عشق تو می گفت ................. کاین بت نه عجب باشد اگر من بپرستمتا حریفان ندانند که تو منظور منیدیگران چون بروند از نظر از دل بروند
ما خود نمی رویم دوان از قفای کس ........................ او می رود که ما به قفای وی اندریمما سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 18 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2082 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 443 |