تورا آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا به سر بسوخت
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
تورا آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا به سر بسوخت
مگوی آن چه هرگز نگفته است کستو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
مگوی آن چه هرگز نگفته است کس
به مردی مکن باد را در قفس
دست از مس وجود چو مردان ره بشویساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
تو سرو جویباری تو لاله بهارییا رب این شمع دل افروز زکاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
تو سرو جویباری تو لاله بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی
ملکا مها نگارا صنما بتا بهارایار رب چه چشمه ای است محبت که من از آن
یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
دلم را جز تو کس دلبر نباشدیارب اندر دل آن خســرو شیرین انداز ....... که به رحمت گذری بر سـر فرهاد کند
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش...... چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند
رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد......ان کس که سخن گفتن شیرین نشنیده ست (سعدی)
یاد باد آن صحبت شب ها که با نوشین لبانتا چند بسته ماندن در دام خود فريبي
با غير آشنايي، با آشنا غريبي؟
درست اول اين نوبهار عاشق شدیاد باد آن صحبت شب ها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه ی عشاق بود
شبی یاد دارم که چشمت نخفتیا رب این نو گل خندان که سپردی به منش.... میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است ... ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن استشبی یاد دارم که چشمت نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
شبی یاد دارم که چشمت نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
نرگس مست نوازشگر مردم دارشتو مپندار كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
نرگس مست نوازشگر مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
یعنی که نمودند در آیینه ی صبحدايم دل خود ز معصيت شاد كني
چون غم رسدت خداي را ياد كني
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتریارب مکن از لطف ، پریشان ما را .****هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی و ما همه محتاجیم .***** محتاج به غیر خود مگردان ما را
دوش با من گفت پنهان ، کاردانی تیزهوش ........وز شما پنهان نشاید کزد سرّ می فروش
گفت آسان گیر برخود کارها کز روی طبع ........ سخت می گردد جهان بر مردمان سخت کوش
شب است و شاهد وشمع و شراب وشیرینیدوش با من گفت پنهان ، کاردانی تیزهوش ........وز شما پنهان نشاید کزد سرّ می فروش
گفت آسان گیر برخود کارها کز روی طبع ........ سخت می گردد جهان بر مردمان سخت کوش
شب است و شاهد وشمع و شراب وشیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
شبــــی پرسـیدمش با بیقـــراری-------------------به غیر از من کسی را دوست داری
دو چشمش از خجالت بر هم افتاد--------------------مـــیان گریــه هایش گفـــــــت آری
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |