نوشخند مهر آب آبشار آفتاب در صفای دشت من کوشیده بود!
Matrix عضو جدید Apr 24, 2007 #365 (حوصله ات سریده ..جفت جفت میگی !!) دری آن جا گشوده گشت خموش دستهایی مرا به خود خواندند اشکی از ابر چشمها بارید دستهایی مرا ز خود راندند !!
(حوصله ات سریده ..جفت جفت میگی !!) دری آن جا گشوده گشت خموش دستهایی مرا به خود خواندند اشکی از ابر چشمها بارید دستهایی مرا ز خود راندند !!
Eghlima عضو جدید Apr 24, 2007 #366 دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايي
anna عضو جدید Apr 24, 2007 #367 یکی داره ، یکی نداره یکی خوابه ، یکی بیداره یکی عاشقه ، یکی بیزاره... یکی منم ، دیگری تویی...
pashe_naz2001 عضو جدید Apr 24, 2007 #368 یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
anna عضو جدید Apr 24, 2007 #370 مسیحای من ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ، آی دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای.. م.ا.ثالث
مسیحای من ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ، آی دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای.. م.ا.ثالث
arta_616 عضو جدید Apr 25, 2007 #373 تو رو به قیمت جون به همین یه لقمه نون به عشقای بی نشون.....قسمت می دم
mar_mar عضو جدید Apr 25, 2007 #374 من صفای عشق می خواهم از او تا فدا سازم وجود خویش را او تنی می خواهد از من آتشین تا بسوزاند در او تشویش را او به من می گوید ای آغوش گرم مست نازم کن که من دیوانه ام من به او می گویم ای نا آشنا بگذر از من ،من تو را بیگانه ام
من صفای عشق می خواهم از او تا فدا سازم وجود خویش را او تنی می خواهد از من آتشین تا بسوزاند در او تشویش را او به من می گوید ای آغوش گرم مست نازم کن که من دیوانه ام من به او می گویم ای نا آشنا بگذر از من ،من تو را بیگانه ام
arta_616 عضو جدید Apr 25, 2007 #376 مرا می خواستی تا شاعری را ببینی روز و شب دیوانه خویش مرا می خواستی تا در همه شهر زهر کس بشنوی افسانه خویش
مرا می خواستی تا شاعری را ببینی روز و شب دیوانه خویش مرا می خواستی تا در همه شهر زهر کس بشنوی افسانه خویش
arta_616 عضو جدید Apr 25, 2007 #380 دیدی همه ناپاکی و خو د پاک بماندی آوخ که مرا نیز بدین ورطه کشاندی!!
arta_616 عضو جدید Apr 25, 2007 #382 دیدی که عاشقت کردم خودت گفتی که فکر نمی کردم اینجوری عاشقت بشم ولی دیدی که عاشقت کردم
PATRIOT عضو جدید کاربر ممتاز Apr 25, 2007 #383 ميازار موري كه دانه كش است كه جان دارد و جان شيرين خوش است
maxer کاربر بیش فعال کاربر ممتاز Apr 25, 2007 #385 در انهدام گیاهان ، ز خشکسال نگاه ، به احترام تمام درختها برخیز ، در اشک جاری شو .
arta_616 عضو جدید Apr 25, 2007 #386 و در تمام این شب تاریک تاریک چون تفاهم من با تو! انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را تکرار می کند ((مصدق))
و در تمام این شب تاریک تاریک چون تفاهم من با تو! انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را تکرار می کند ((مصدق))
فاطیما عضو جدید Apr 26, 2007 #387 در جواني ناله کردم کسي يادم نکرد در قفس جان دادم و صياد آزادم نکرد آرزوي مرگ کردم، مرگ هم يادم نکرد روزگار بي مروّت لحظه اي شادم نکرد
در جواني ناله کردم کسي يادم نکرد در قفس جان دادم و صياد آزادم نکرد آرزوي مرگ کردم، مرگ هم يادم نکرد روزگار بي مروّت لحظه اي شادم نکرد
arta_616 عضو جدید Apr 26, 2007 #388 در میان دو درخت گل یاس شاعری تابی می بست پسری سنگ به دیوار دبستان می زد
anna عضو جدید Apr 26, 2007 #389 در فضایی که مکان گم شده از وسعت آن می روم سوی قرونی که زمان برده ز یاد