خوب تشکر من که تموم نشده!اى پادشه خوبان داد از غم تنهایى..........دل بى تو به جان آمد وقتست كه باز آیى.........لطفا تشکر نزنید تشکرا م تموم شد
مگه داریم معامله می کنیم دوست من
یارب دل من عاشق شیدای که باشد.......این سوخته جان را سر سودای که باشد
خوب تشکر من که تموم نشده!اى پادشه خوبان داد از غم تنهایى..........دل بى تو به جان آمد وقتست كه باز آیى.........لطفا تشکر نزنید تشکرا م تموم شد
دائم گل اين بستان شاداب نمى ماند........درياب ضعيفان را در وقت توانایى...............آخه حس شرمندگی بهم دست میدهخوب تشکر من که تموم نشده!
مگه داریم معامله می کنیم دوست من
یارب دل من عاشق شیدای که باشد.......این سوخته جان را سر سودای که باشد
خدا نکنه....بی خیال!دائم گل اين بستان شاداب نمى ماند........درياب ضعيفان را در وقت توانایى...............آخه حس شرمندگی بهم دست میده
در دايره ی قسمت ما نقطه ی تسليميم..........لطف آن چه تو انديشى حكم آن چه تو فرمایىخدا نکنه....بی خیال!
یاد باد آنکه زما وفت سفر یاد نکرد.......به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
یا رب آن یوسف گمگشته به من باز رسان......تا طربخانه کنی بیت حزن باز رساندر دايره ی قسمت ما نقطه ی تسليميم..........لطف آن چه تو انديشى حكم آن چه تو فرمایى
نيست در شهر نگارى كه دل ما ببرد............بختم ار يار شود رختم از اين جا ببردیا رب آن یوسف گمگشته به من باز رسان......تا طربخانه کنی بیت حزن باز رسان
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت......شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهتنيست در شهر نگارى كه دل ما ببرد............بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
تنت بناز طبيبان نيازمند مباد...............وجود نازكت آزرده ی گزند مباددلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت......شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتطار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست.......اگر فبول تو افتد فدای چشم سیاهتتنت بناز طبيبان نيازمند مباد...............وجود نازكت آزرده ی گزند مباد
تشنه ی باديه را هم به زلالى درياب.............به اميدى كه درين ره به خدا مى دارىدر انتطار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست.......اگر فبول تو افتد فدای چشم سیاهت
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب......تا من به رغم شمع سر و جان فشانمتتشنه ی باديه را هم به زلالى درياب.............به اميدى كه درين ره به خدا مى دارى
تو به تقصير خود افتادى ازين در محروم.......از كه مى نالى و فرياد چرا مى دارىیک شب به رغم صبح به زندان من بتاب......تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد.....دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شدتو به تقصير خود افتادى ازين در محروم.......از كه مى نالى و فرياد چرا مى دارى
دل مى رود ز دستم صاحبدلان خدا را........دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا........بدرودیاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد.....دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی.........باری چو می روی به خدا می سپارمتدل مى رود ز دستم صاحبدلان خدا را........دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا........بدرود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز...............تا دگر خون که از دیده روان خواهد بودای غم که حق صحبت دیرینه داشتی.........باری چو می روی به خدا می سپارمت
دل به دام عشق خوش کردم گل از خارم دمید........خو گرفتم با غم دل غمگساری شد مراترک عاشق کش من مست برون رفت امروز...............تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش ............که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی گیرددل به دام عشق خوش کردم گل از خارم دمید........خو گرفتم با غم دل غمگساری شد مرا
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند..............ای سیل سرشک از عقب نامه روان باشای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟
در عشق و مستی داده ام بود و نبود خویشتن......ای سافی مستان بگو دیوانه ام یا عاقلماز آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش ............که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی گیرد
مکن از خواب بیدارم خدا را و..............که دارم خلوتی خوش با خیالشدر عشق و مستی داده ام بود و نبود خویشتن......ای سافی مستان بگو دیوانه ام یا عاقلم
شب یار من تب است و غم سینه سوز هم........تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هممکن از خواب بیدارم خدا را و..............که دارم خلوتی خوش با خیالش
معاشران گره از زلف یار باز کنید................شبی خوشست بدین غصه اش دراز کنیدشب یار من تب است و غم سینه سوز هم........تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم
شب خوش
معاشران گره از زلف یار باز کنید................شبی خوشست بدین غصه اش دراز کنید
شب خوش
در باز کن،من مرد گلچین نیستم
من اسیر یک گلم
دنبال هر گل نیستم!
من با زخم زبونات رفیقم
مرحم بذار با حرفات، رو زخم عمیقم
می دونم آسمون رنگ چشای تو داره
می دونی شب مهتابی پیش تو کم می یاره
می دونم مرغهای ساحل واسه تو دم میزنن
می دونی شن های ساحل واسه تو جون میبازن
می دونم اگه بری همه اونا دق می کنن
می دونی بدون تو یه کنج غربت میمیرم
تو آنگه ز او خبر یابی که از خود بیخبر گردیاون گوشه ازقلبم
که مال هیچ کس نیست
کی باتوآروم شد
اصلا مشخص نیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |