تو که هر چه مراد است در جهان داریو گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری!
تو که هر چه مراد است در جهان داریو گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ایواعظ شهر ک از طول قیامت میکفت
غافل از قامت ان سرو سهی بالا بود
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیمتو که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری!
موج خیز اشک را نازم ک جانٍ خسته امیادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپرشدنش سوز و گدازی نکنیم
مرغ دل در قفس سینه من می نالدیادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپرشدنش سوز و گدازی نکنیم
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرسموج خیز اشک را نازم ک جانٍ خسته ام
در سراب زندگی از فیض او سیراب بود
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتممرغ دل در قفس سینه من می نالد
بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب!
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس
شرمنده گلم تشکرام غیر فعال شده
من چون زپا بیفتم درمان درد من اوستبی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شد خیره به دنبال تو گشتم
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمیسیه مست جنونم وادی منزل نمیدانم
کنار دشت را از دامن ساحل نمیدانم
دشمنت شرمنده عزیزم
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد ؟من چون زپا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد!
دوباره نام تو بردم دلم بهانه گرفتدیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد ؟
چون بشد دلبر و با یار وفا دار چه کرد؟...
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریستدوباره نام تو بردم دلم بهانه گرفت
ولیک داد خود از گریه شبانه گرفت
دوستان بدرود
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان رادیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد ؟
چون بشد دلبر و با یار وفا دار چه کرد؟...
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارددر دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم!
در مرام عاشقی تردید نیستمه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
مژه سوزن رفو کن نخ او زتار مو کن
که هنوز وصله ی دل دو سه بخیه کار دارد
استاد شهریار
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشقدر مرام عاشقی تردید نیست
هرکه تردیدش بود هجران رواست
شعرتون زیبا بود حیف بود بی پاسخ بمونه
فعلا بای
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادتا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست
شب خوش
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد!
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت!
تو! عاشق تر از این هم می توانی باشی آهو چشم..!
اگر چـــه برده از من دل اشارت هـای ابرو..! ، چشم..!
من هماندم که وضوساختم ازچشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره برهرچه که هست
تا کی اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
درهمه عمر دمی خاطرمن شادنبود... گریه انگیزتراز مهر من آبان من است
تو را ان به که روی خود زمشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشم
سیلاب سرشک آمدوطوفان بلا رفـت
تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تو رفته ای که بی من سفر کنی
من مانده ام که بی تو شبها سحر کنم
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدی ست که آهسته دعا نتوان کرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |