دل تا به کی ام جز پی آزار نگردداو کیست او که سرزده از راه می رسد
از سرزمین عشق و گل و ماه می رسد ...
ظلم است گر این آبله هموار نگردد
دل تا به کی ام جز پی آزار نگردداو کیست او که سرزده از راه می رسد
از سرزمین عشق و گل و ماه می رسد ...
دل تا به کی ام جز پی آزار نگردد
ظلم است گر این آبله هموار نگردد
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید ...
دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا
جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا
رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم
جزگرد تحیر رقمی نیست در اینجا
این نگه و چشم و زلف و رو که تو داری
با دل آســـــوده سنگ را نگذاری
این نگه و چشم و زلف و رو که تو داری
با دل آســـــوده سنگ را نگذاری
دوست می دارم من این نالیدن دلسوز رایا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب ........ بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
اهل میندیش که در عهد مادوست می دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
اهل میندیش که در عهد ما
سایهٔ عنقا به جهان کس نیافت
جنس طلب کردی خاقانیا
کم طلب آن چیز که آن کس نیافت
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
ترک خاقانی بسی گفتیم لیک
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواستترک خاقانی بسی گفتیم لیک
مثل او سحرآفرین جستیم نیست
در خراسان نیست مانندش چنانک
در عراقش هم قرین جستیم نیست
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
تو بیخود و ایام در تکاپو است
آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسبتو بیخود و ایام در تکاپو است
تو خفته و ره پر ز پیچ و تابست
ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب
به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری
چند جامی بکش از بادهٔ گلفام بخسب
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است |
تا به درگاه خدا داری رویور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
تو جان عید و از روی تو جاناتا به درگاه خدا داری روی
زر آلوده سگ حلقه دم است
باز چون بر در خلق افتد کار
زر بر سفله خدای دوم است
این کرم جستن خاقانی چیست
که کرم در همه آفاق گم است
این قدر گفتم کان روی چو گلتو جان عید و از روی تو جانا
هزاران عید در اسرار ما را
چو ما در نیستی سر درکشیدیم
نگیرد غصه دستار ما را
این قدر گفتم کان روی چو گل
بستهٔ دیدهٔ هر خس نه رواست
من همانم تو همان باش به مهر
که همه شهر حدیث تو و ماست
تــا بپـیـــونـدد به دریـا کـــــوه را تنـــها گــــذاشت
رود رفــت امـــا مســیر رفـتنــش را جـــا گذاشت
تو طعنه زنی و ما همه کوهتو بر مایه ی دانش خود مایست
که بالای هر دانشی دانشی است
فردوسی
تا عشق بود عقل روا نیست که مردانتــا بپـیـــونـدد به دریـا کـــــوه را تنـــها گــــذاشت
رود رفــت امـــا مســیر رفـتنــش را جـــا گذاشت
تا عشق بود عقل روا نیست که مردان
در مملکت عاشقی انباز نخواهند
آنان که چو من بی پر و پروانهٔ عشقند
جز در حرم جانان پرواز نخواهند
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن
تقویم چارفصل دلم را ورق زدمناامیدم مکن از سابقه لطف ازل........... تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
وقتي به ياد نام شما آب مي خوريم
انگار جاي آب مي ناب مي خوريم
مردم به نرخ روز مي خورند نان
ما نان به نرخ حضرت ارباب مي خوريم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شدمن از تو ناگزیرم
من بی نام ناگزیر تو می میرم . . .
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد.
دوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود...
تشکرام تمومیده:/
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |