من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
ای صدف در پهنه ی دریا دهانی باز کن
تا به جای گریه ی خونین گهر باری کنم
تا به جای گریه ی خونین گهر باری کنم
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
مرا آوای غمها زیر کرده
زمین گیر غم بی پیر کرده
هما وای دلم آیا کسی هست
که یاد قلۀ پامیر کرده؟
مرا آن پير دردی کش به صد عزت نگه دارد
به جمعآن ريا کاران به جز ذلت چه شد سودم
زنهار دلا به خود مده ره غم رایا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز
تامل کنان در صواب و خطاان مسافر که دلی همره او بود خدايابرسان
که رهش دور به سويت شده و نو سفراست
رای من این است همین خواهد بودبه پیچ و تاب زلف و موی دلدار
هزاران دل شده زار و گرفتار
کشم دستی به تاب جعد مشکین
چو آن مطرب زنم با زخمه بر تار
مده واعظ دگر پندم چنان یعقوب تا کوری
که کار عاشقان باشد نصیحت ناشنیدن ها
تا از تو جدا شده است آغوش مراتلاش ناله ها بیر نگ و بو نیست
نماز ما نماز بی وضونیست
شبی در بزم دل مست عرق شو
مپنداری که چیزی در سبو نیست
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |