مشاعرۀ سنّتی

iman.mpr

عضو جدید
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود این شاهد هر جایی
 

iman.mpr

عضو جدید
یک چشم من اندر غم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بود و نگریست

چون روز وصال آمد او را بستم
گفتم نگریستی نباید نگریست
 

iman.mpr

عضو جدید
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی
 

iman.mpr

عضو جدید
دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می​رسانی نه به قتل می​رهانی
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می​رسانی نه به قتل می​رهانی
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعۀ می مملکت چین ارزد
جز بادۀ لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد
 

azadeh_arch _eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو صنوبر در باغ
سر فراگوش هم اورده به نجوا غزلی میخوانند
مرغ دریایی با جفت خود از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور
 

iman.mpr

عضو جدید
تو را سریست که با ما فرو نمی​آید / مرا دلی که صبوری از او نمی​آید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر / که آب دیده به رویش فرو نمی​آید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب / که مهربانی از آن طبع و خو نمی​آید
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تو را سریست که با ما فرو نمی​آید / مرا دلی که صبوری از او نمی​آید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر / که آب دیده به رویش فرو نمی​آید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب / که مهربانی از آن طبع و خو نمی​آید



دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی



به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایت‌ها
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده اند
کاش میگفتی که هجران را چه درمان کرده اند


دل اگر توشه و توانی داشت

در ره عقل کاروانی داشت




دیده گر دفتر قضا میخواند

ز سیه کاریش امانی داشت
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تلخی زهر بلا در مشرب امیدواران
شهد باشد گر به امیدی رسد امیدواری
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرگشتگی ز دیدۀ من شد نصیب دل
دل را ز دست دیده بهر راه میکشم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد



از گلشن زمانه که بوی وفا شنید
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در هر چمن که مرغ دلم آشیانه ساخت
چرخش بباد داد و خزان را بهانه ساخت
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تن که یک عمر زندهٔ جان بود

هرگز آگه نشد که جانی داشت




آنچنان شو که گل شوی نه گیاه

باغ ایام باغبانی داشت
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا که پرواز کنم سوی تو با نغمه ی عشق
چه شود گر که ببخشند مرا بال و پری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یارِ بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غمِ اغیار مخور تا نکنی نا شادم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ماندم ز عذرا وامقی چون من نبودم لایقی



لیکن خمار عاشقی در سر دل خمار را
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا