یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالمدوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
تاب من از تاب تو افزون تر استیک چشم من اندر غم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بود و نگریست
چون روز وصال آمد او را بستم
گفتم نگریستی نباید نگریست
یک جام شراب صد دل و دین ارزددلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی
تو آمدی ز دورها و دورهاروشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبرای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
تو را سریست که با ما فرو نمیآید / مرا دلی که صبوری از او نمیآید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر / که آب دیده به رویش فرو نمیآید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب / که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده انددلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی
به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایتها
ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده اند
کاش میگفتی که هجران را چه درمان کرده اند
تلخی زهر بلا در مشرب امیدواران
شهد باشد گر به امیدی رسد امیدواری
ایام زمانه از کسی دارد ننگماندم ز عذرا وامقی چون من نبودم لایقی
لیکن خمار عاشقی در سر دل خمار را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |