احسنتشاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد
تا بود چنین بود و چنین است جهان
از حادثه دهر کرا بود امان
بلقیس اگر به ملک جاویدان رفت
جاوید تو مانی ای سلیمان زمان
شب همه بی تو كار من شكوه به ماه كردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه كردنســت
مرا عهدیست با جانان ک تا جان در بدن دارم
هواخواهان کویش را چو جان خویشتن دانم
ما را همه شب نمیبرد خواب
. ای خفته روزگار دریاب.
در بادیه تشنگان بمردند.
وز حله به کوفه میرود آب.
بیرقیبان ز در وصل درآمد، یعنی
گل نو خاسته، بیزحمت خار آمده بود
دیدگانم همچو دالانهای تار..
گونه هایم همچو مرمر های سرد،
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد...
دوش می امدو رخساره بر افروخته بود/ تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بودیاد حق بر یاد خود بگزیدهاند
کار ابراهیم ادهم کردهاند
رهروان این گذرگاه، آگهند
توش راه خود فراهم کردهاند
گلههای معنی، از فرسنگها
گرگ خود را دیده و رم کردهاند
پروین اعتصامی
دل سپردن قدمِ اولِ دل کندن ماست
حرف «واو» ی که از آغازِ سلام افتاده....
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |