دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
سلام

نبودی

ذلا بسوز که سوز تو کارها بکند ............ دعای نیمشبی دفع صد بلا بکند
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
سلامسلام
نبودی
ذلا بسوز که سوز تو کارها بکند ............ دعای نیمشبی دفع صد بلا بکند
سلام
کمتر میام اینجا
تو ترکم
دل خرابی می کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادآینه چون نقش تو بنمود راست ........... خود شکن آیینه شکستن خطاست
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید بازدستم به ماه میرسد اگر که عشق ............ دست مرا بگیرد مگر که عشق
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
یاد ایام جوانی جگرم خون می کرد ............ خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد بادیاد ایام جوانی جگرم خون می کرد ............ خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
مکن زغصه شکایت که در طریق طلبدارم هوای صحبت یاران رفته را ................یاری کن ای عجل که به یاران رسانیم
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارمدردم از یار است و درمان نیز هم.............دل فدای او شد و جان نیز هم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنونمن نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنیدمن که خود افسانه می پرداختم ........... عاقبت افسانه ی مردم شدم
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندمن نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی بینمدوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی بینم
دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی استمرا میبینیو هر دم زیادت میکنی دردم
تو رو میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گرددتا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد
چو یکدم با تو باشم دل از هر غم رها گردد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزدوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی مارا عطشی دست داد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرددلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
خواهش میکنم ولی من دیگه باید باختو قبول کنم چون فعلا چیزی به ذهنم نمیرسهیاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
مرسی از همراهیت![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |