معماری با مصالحی از جنس دل
- شروع کننده موضوع mohammad azizi
- تاریخ شروع
چيزي بگو بگذار تا هم صحبتت باشم
لختي حريف لحظه هاي غربتت باشم
اي سهمت از بار امانت هر چه سنگين تر
بگذار تا من هم شريك قسمتت باشم
تاب آوري تا آسمان روي دوشت را
من هم ستوني در كنار قامتت باشم
سنگي شوم در بركه ي آرام اندوهت
يا شعله واري در خمود خلوتت باشم
زخم عميق انزوايت دير پاييده است
وقت است تا پايان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگين تو خواهم بود
بگذار همچون آينه در خدمتت باشم ...
لختي حريف لحظه هاي غربتت باشم
اي سهمت از بار امانت هر چه سنگين تر
بگذار تا من هم شريك قسمتت باشم
تاب آوري تا آسمان روي دوشت را
من هم ستوني در كنار قامتت باشم
سنگي شوم در بركه ي آرام اندوهت
يا شعله واري در خمود خلوتت باشم
زخم عميق انزوايت دير پاييده است
وقت است تا پايان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگين تو خواهم بود
بگذار همچون آينه در خدمتت باشم ...
خیالش همیشه هست
اما امروز دلم خودش را میخواست
نه خیالش.....
اما امروز دلم خودش را میخواست
نه خیالش.....
حس هميشه داشتنت , نه عشق و دلبستگي
نه قصه گسسته نه حـــــــــــــــــــرف پيوستگي
عادت,عشق,عاطفه هر چي لغت تو عالمه
براي حس من به تو يه اسم گنگ و مبهمـــــه
تو اين روزاي بي کسي اگه به داد من نرسي
يه روز مياي که دير شده نمونده ازمن نفسي
خواستن تو براي من فراتر از روح و تـن
راز هميشگي شدن هميشه از تو گفتن
اگه تو مهلتم بدي مهلت مرگ و نــمي خوام
با تو به قصه مي رسم همراه لحظه ها ميام
همينه عاشق کلام از تو گفتن معني نــــاب
هيچ عاشقي,عاشقي را ياد نگرفته از کتاب
نه قصه گسسته نه حـــــــــــــــــــرف پيوستگي
عادت,عشق,عاطفه هر چي لغت تو عالمه
براي حس من به تو يه اسم گنگ و مبهمـــــه
تو اين روزاي بي کسي اگه به داد من نرسي
يه روز مياي که دير شده نمونده ازمن نفسي
خواستن تو براي من فراتر از روح و تـن
راز هميشگي شدن هميشه از تو گفتن
اگه تو مهلتم بدي مهلت مرگ و نــمي خوام
با تو به قصه مي رسم همراه لحظه ها ميام
همينه عاشق کلام از تو گفتن معني نــــاب
هيچ عاشقي,عاشقي را ياد نگرفته از کتاب
شب یک مفهوم است.
مثل عشق مثل بید.
شب را باید تجربه کرد
باید چشید.
شب پاک است.
مثل نوزاد مثل سیب.
شب را باید پوست کند
باید بویید.
مثل عشق مثل بید.
شب را باید تجربه کرد
باید چشید.
شب پاک است.
مثل نوزاد مثل سیب.
شب را باید پوست کند
باید بویید.
سکوت شب را
میشود فهمید
وقتی
دیگری حرفی یا سخنی برای گفتن
نداری
تمام دردهای روزگار
را به تنهایی تحمل میکنی
میشود فهمید
وقتی
دیگری حرفی یا سخنی برای گفتن
نداری
تمام دردهای روزگار
را به تنهایی تحمل میکنی
f.farhanian
عضو جدید
...
...
دلا بگریز ازین خانه که دلگیر است وبیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش اسمان باشد
سعدی
...
دلا بگریز ازین خانه که دلگیر است وبیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش اسمان باشد
سعدی
به تو که فکر مي کنم
بي اختيار
به حماقت خود لبخند مي زنم
سياه لشکري بودم
در عشق تو
و فکر مي کردم بازيگر نقش اولم …
افسوس…
بي اختيار
به حماقت خود لبخند مي زنم
سياه لشکري بودم
در عشق تو
و فکر مي کردم بازيگر نقش اولم …
افسوس…
به روزها دل مبند
روزها به فصل که میرسند رنگ عوض میکنند
با شب بمان
شب گرچه تاریک است ولی همیشه یکرنگ است..
روزها به فصل که میرسند رنگ عوض میکنند
با شب بمان
شب گرچه تاریک است ولی همیشه یکرنگ است..
میدانی وقتی بازیگر نقش اول
کسی باشی
بدان هرگز تحت هیچ شرایطی
رهایت نمیکند
و اگر سیاه لشکرش باشی
طوری دورت میزند
که خیال میکنی
همیشه تو مقصر هستی نه او
اما خوب
همگی بازیگر نقش اول کسی هستیم
امیدوارم
روزی پیدایش کنیم
و انوقت بدانید که هرگز تنهایهای گذشته به سراغتان هم نمیاید
کسی باشی
بدان هرگز تحت هیچ شرایطی
رهایت نمیکند
و اگر سیاه لشکرش باشی
طوری دورت میزند
که خیال میکنی
همیشه تو مقصر هستی نه او
اما خوب
همگی بازیگر نقش اول کسی هستیم
امیدوارم
روزی پیدایش کنیم
و انوقت بدانید که هرگز تنهایهای گذشته به سراغتان هم نمیاید
هر بار که از رفتن میگفتی
نه با حرف
با نوع برخوردت
نابودم میکرد
و من تنها در سکوت
شکسته ام
و تو را هر روز صدا میزنم
تمام دل تنگیهایم را میخواهم خدا بگیرد
و تنها یک روز دستانت را در دستانم قرار دهد و بگوید
دیگر حق نداری مرا رها کنی
انوقت دیگر نمیتوانستی حتی یک لحظه تنهایم بگذاری
نه با حرف
با نوع برخوردت
نابودم میکرد
و من تنها در سکوت
شکسته ام
و تو را هر روز صدا میزنم
تمام دل تنگیهایم را میخواهم خدا بگیرد
و تنها یک روز دستانت را در دستانم قرار دهد و بگوید
دیگر حق نداری مرا رها کنی
انوقت دیگر نمیتوانستی حتی یک لحظه تنهایم بگذاری
هر که دل آرام دید از دلش آرام رفت
باز نیابد خلاص هرکه در این دام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت
باز نیابد خلاص هرکه در این دام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت
میان من و تو
لحظه ها پرزخالی
سکوت و تنهایی است
تو می گریزی زمن و
من زغربت و فراغ از تو
چه شد که عشق با همه ابهتش
به پوچی فاصله ها تن داد و گریخت
میان من و تو
کویر در کویر تنید
و بیابان در بیابان زایید
چه دیده بود دلت
در سراب
که این چنین
هزار آینه در هم شکست و دوید
لحظه ها پرزخالی
سکوت و تنهایی است
تو می گریزی زمن و
من زغربت و فراغ از تو
چه شد که عشق با همه ابهتش
به پوچی فاصله ها تن داد و گریخت
میان من و تو
کویر در کویر تنید
و بیابان در بیابان زایید
چه دیده بود دلت
در سراب
که این چنین
هزار آینه در هم شکست و دوید
سر میز شام یادت که میفتم بغض میکنم
اشک در چشمانم حلقه میزند و همه با تعجب نگاهم میکنند
لبخندی میزنم و میگویم:
چقدر داغ بود !
اشک در چشمانم حلقه میزند و همه با تعجب نگاهم میکنند
لبخندی میزنم و میگویم:
چقدر داغ بود !
مي خوام هميشه نازنينم باشي
خورشيد دل و ماه جبينم باشي
وقتي كه تمام لاله ها پومردند
تنها تو شقايق زمينم باشي
مي خوام فقط تو نازنينم باشي
هم همسر و هم يار و قرينم باشي
مي خوام كه در مملكت بي كسي ام
تنها تو فرشته زمينم باشي
خورشيد دل و ماه جبينم باشي
وقتي كه تمام لاله ها پومردند
تنها تو شقايق زمينم باشي
مي خوام فقط تو نازنينم باشي
هم همسر و هم يار و قرينم باشي
مي خوام كه در مملكت بي كسي ام
تنها تو فرشته زمينم باشي