چيزي از دريا در صدفها جا مانده چيزي از تو در من چيزي از صداي تو در گوشم چيزي از تصوير تو در نگاهم چيزي از بوي تو در هوا جا مانده به هم ميكوبند موجها درون صدفها درون سينهي من
اگر تنهاترین تنهاها شوم،
باز تو هستی!
آری تو که از پدر و مادر بر من مهربان تری!
ای عزیز ماندنی!
ای ناب سخت یاب!
تو یگانه شاهد شریفی بر لحظه لحظه های رنج من!
ای خوب خواستنی!
اکنون دستان دردمند و نیازمند خویش را بر آستان نیلوفرینت می گشاییم،
و از تو،
برای همسایه مان که نان ما را ربود،
نان!
برای یارانی که دل ما را شکستند،
مهربانی!
برای عزیزانی که روح ما را آزردند
بخشش!
و برای خویشتن خویش،
آگاهی، عشق و عشق و عشق
می طلبیم!
آمین!
از جرقه های محبتی که هر لحظه بر دلم می زنی، از گرمای کلامی که وقت گفتنت در دل خود احساس می کنم. هرگز هرگز برایت نخواهم گفت از آن سیب سرخ پنهانی که به سویت دراز کرده ام و از آن دستی که..... هرگز برایت نخواهم گفت شاید تو خود روزی بخوانی دوست داشتنم را از دلتنگ شدنم از انتظارم از سکوتم از بی کلام شدنم
شاید تو روزی همه چیز را بیابی در سطر سطر نوشته هایم و در تک تک لحظه هایم شاید روزی میان تمام بی تفاوتی هایم دریابی معنای عمیق« دوست داشتن بی آنکه دوست بداند »را!
امروز که ابرها دیدم
تنها
از خدا خواستم
بارون بیاره
تا مثل
همیشه
زیرش قدم بزنم
و کمی
بدون اینکه
حواس کسی باشه
نامت صدا بزنم
و از دل تنگیهایم به باران بگویم
گاهی
این درد داره
کسی که
تمام هستی
خودت
هست
ولی
نمیدونی
هر بار بخاطرت
درد میکشه
تا تو شاد بشی
چه دردی میکشم
وقتی این فهمیدم
تنها دلم مرگ خواست
اخه
همش باعث
دل شکستن و اشکهاش هستم
ببخش
که
این همه
درد بهت میدم
و تو
باز هم نگاهم میکنی
و دلواپسم هستی