معماری با مصالحی از جنس دل

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب از نیمه گذشته و ابرهایِ آسمان هنوز ..
فریاد می کشند بر سر زمین و قطره ها بی شکیب و پُر صدا
می بارند و قیل و قالِشان بیخواب کرده است مرا
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
سردمه
مثل یك قايق يخ کرده روی دریاچه يخ يخ کردم
عین آغاز زمین
سردمه
مثل آغاز حیات گل يخ
سردمه
مثل پایان زمین
تلخ تلخم
مثل یك خارک سبز
سردمه و می دونم هيچ زمانی دیگه خرما نمی شم
چه غريبم روی این خوشه سرخ
من می خوام برگردم به کودکی
:cry:
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مثل باران چشمهایت دیدنی است

 

fateme.h.b

عضو جدید


برای هر کسی یه اسم تو زندگیش هست
که تا ابد هر کجایی بشنودش
نا خداگاه برگرده به همون سمت و بگه
" جــــــانــــــم "
چــــرا صـــدام نــمــیـــزنی ...؟؟؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
به کسانی که در لابه لای مشغله شان وقتی برای شما پیدا می کننداحترام بگذاریداما عاشق کسانی باشید که وقتی شما به آنها نیاز داریدهرگز به مشغله شان نگاه نمی کنند . . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم

یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت......ـ

فریدون مشیری
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم برای کسی تنگ است که دنیایم نگاهش بود...

زندگیم لبخندش بود...

عشقم نفسش بود....

اما حالا.....

پا روی خاطراتش میگذارم تا قلب نا آرامم طنین غم انگیز نبودنش را آهسته آهسته بنوازد....

دلم برای کسی تنگ است که لایق تمام دلتنگیهای دنیاست...

برای او که عشق تفسیر محبت وشب بیداری هایش است....

دلم ....

دلم برای " او " تنگ است
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
.
بُگذآر بِگویَم ڪِـہ اَز سَرآبِ ایـטּُ آטּ بُریدَم ,, مَـטּ اَز عَطَش تَرآنِـہ آفَریدَم
بِـہ سَمتِ مآندَنَت رآهی نِمیشَوی چرآ
گآهی سِتآرہ هِدیـہ ڪُـטּ بِـہ مُشتِ پوچ شَب هآ ,, شِمُردہ تَر بِگو بآ مَـטּ حُروفِ رَفتَنَت ,, [!] ×
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ﻣﻦ ﺍﮔــﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻡ،
ﺩﺳﺖ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ...
ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺶ ﻓﺼﻞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻗﺪﻡ ﻣﻴﺰﺩﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ
ﺗﺎ ﻻﺍﻗﻞ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ
ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺘﺮﺳﺪ !
ﺷﻤﺎ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﻴﺪ !
ﺯﻥ ﻫﺎ ﺗﺮﺳﻮ ﺍﻧﺪ
ﺯﻥ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻨﺪ
ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺍﺯ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ
ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ
ﺍﺯ ﺯﺷﺖ ﺷﺪﻥ
ﺍﺯ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﺸﺪﻥ
ﺍﺯ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﺷﺪﻥ
ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺷﺪﻥ
ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ
ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻧﺸﺪﻥ
ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﻊ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺱ ﻫﺎ،
ﻧﻪ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯾﺪ
ﻧﻪ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ
ﻭ ﻧﻪ ﻗﺪﺭﺕ ...
ﻧﻪ ﺯﻳﺒﺎﻳﯽ
ﻭ ﻧﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ !!!!!
ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ ﻓﻘﻂ ﺣﺮﯾﻢ ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ !
ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﻴﺪ !
ﺗﻘﺼﻴﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻧﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺍﻣﻨﯿﺖ،
ﺯﻥ ﻫﺎ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻧﺪ !
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻮﻝِ ﺷﻤﺎ ﺩﯾﺪﻧﺪ
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻧﺸﺪﻥ
ﺭﺍ،
ﺑﺎ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ ﺗﺎﺧﺖ ﺯﺩﻧﺪ
ﻭ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺪﻥ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﺪﻥ، ... ﻭَ ﻭَ ﻭَ ...
ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮﺩﻥ
ﻫﻨﺮ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺳﺖ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﺎﺯ ﺧﺮﯾﺪﻥ ﻭ ﻧﺎﺯ ﮐﺸﯿﺪﻥ،
" ﺗﻌﺎﺩﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺭَﺩ "
ﺳﯿﻤﯿﻦ_ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﯽ
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزهــای خاکستـــری مــــن

شعـــرهای غمگیــن مــــــــــــن

دل ِ زخمــی و چشمــان اشکـــی ِ مـــــن

تـــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــاوان روزهــایـی ست که دل داده بــــودم

روزهـایی که قلبـــم را

با رُبــان هـای قرمـــز ِعشـــــ ــــق

به دور گردنـــش حلقـــــــه می کــردم

روزهـایی که احســاسم را

با رُبــان هـای آبــی آرامـــ ــــــــش

به چَشمــان ِ سیـــاه َش می دوختــــــــــــــــــــــم

روزهـایی که صداقتــــم را

با رُبـان های سبــز ِ دوســت داشتـن

بـر سینـــه ی ِ مـــــردانـه اش سنجــاق می کــردم

افســــوس...

افسـوس برای آن روزهــــــای ِ سُـرخ و سبــز و آبـی ام که چـه آســــان رنـگ باخــت
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
غصه نخور…

اگه رفت،

گریه نکن…

یک روز چشمان یک نفر،

عاشقش میکند…

یک روز معنیه کم محلی را میفهمد…

یک روز شکستن را درک میکند…

آن روز میفهمد آه هایی که کشیدی ازته قلبت بوده…

میفهمد شکستن یک آدم تاوان سنگینی دارد .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سیه مست جنونم، وادی و منزل نمی‌دانم
کنار دشت را از دامن محمل نمی‌دانم

شکار لاغرم، مشاطگی از من نمی‌آید
نگارین کردن سرپنجهٔ قاتل نمی‌دانم

سپندی را به تعلیم دل من نامزد گردان
که آداب نشست و خاست در محفل نمی‌دانم!

بغیر از عقدهٔ دل کز گشادش عاجزم عاجز
دگر هر عقده کید پیش من، مشکل نمی‌دانم

من آن سیل سبک سیرم که از هر جا که برخیزم
بغیر از بحر بی‌پایان دگر منزل نمی‌دانم

اگر سحر این بود صائب که از کلک تو می‌ریزد
تکلف بر طرف، من سحر را باطل نمی‌دانم!




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مادر! مرا ببخش .

فرزند خشمگين و خطا كار خويش را

مادر! حلال كن كه سرا پا ندامت است

با چشم اشكبار، ز پيشم چو مي روي

سر تا به پاي من

غرق ملامت است.



***

هر لحظه در برابر من اشك ريختي

از چشم پر ملال تو خواندم شكايتي

بيچاره من، كه به همه ي اشك هاي تو

هرگز نداشت راه گناهم نهايتي



***

تو گوهري كه در كف طفلي فتاده اي

من، ساده لوح كودك گوهر نديده ام

گاهي به سنگ جهل، گهر را شكسته ام

گاهي به دست خشم به خاكش كشيده ام



***

مادر! مرا ببخش.

صد بار از خطاي پسر اشك ريختي

اما لبت به شكوه ي من آشنا نبود

بودم در اين هراس كه نفرين كني ولي

كار تو از براي پسر جز دعا نبود



***





بعد از خدا ، خداي دل و جان من تویی

من،بنده اي كه بار گنه مي كشم به دوش

تو، آن فرشته اي كه ز مهرت سرشته اند

چشم از گناه كاري فرزند خود بپوش



***

اي بس شبان تيره كه در انتظار من

فانوس چشم خويش به ره ، برفروختي

بس شام هاي تلخ كه من سوختم ز تب
تو در كنار بستر من دست بر دعا

بر ديدگان مات پسر ديده دوختي

تا كاروان رنج مرا همرهي كني

با چشم خواب سوز

چون شمع دير پاي

هر شب، گريستي

تا صبح ، سو ختي



***

شب هاي بس دراز نخفتي كه پسر

خوابد به ناز بر اثر لاي لاي تو

رفتي به آستانه مرگ از براي من

اي تن به مرگ داده، بميرم براي تو



***



اين قامت خميده ي در هم شكسته ات

گوياي داستان ملال گذشته هاست

رخسار رنگ رفته و چشمان خسته ات

ويرانه اي ز كاخ جمال گذشته هاست



***

در چهره تو مهرو صفا موج مي زند

اي شهره در وفا و صفا! مي پرستمت

در هم شكسته چهره تو، معبد خداست

اي بارگاه قدس خدا! مي پرستمت



***

مادر!من از كشاكش اين عمر رنج زاي

بيمار خسته جان به پناه تو آمده ام

دور از تو هر چه هست، سياهي است ، نور نيست

من در پناه روي چو ماه تو آمده ام



مادر ! مرا ببخش

فرزند خشمگين و خطا كار خويش را

مادر ،حلال كن كه سرا پا ندامت است

با چشم اشكبار ز پيشم چو مي روي

سر تا به پاي من

غرق ملامت است



مادر مرا ببخش!
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
چه فرقی می کند
من عاشق تو باشم
یا تو عاشق من؟!
چه فرقی می کند
رنگین کمان ...
از کدام سمت آسمان آغاز می شود؟!

"گروس عبدالمالکیان"
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
موسیقی عجیبی ست مرگ بلند می شوی
و چنان آرام و نرم می رقصی
که دیگر هیچکس تو را نمی بیند

از : گروس عبدالملکیان
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
من قدرت حدس زدن احساست را ندارم !

اگـــــــــــر از من دلخوری ، با من حرف بــــزن !

دوستی ها با نگفتن ها به پایان می رســــد . . .

 

4fafa

عضو جدید
کاربر ممتاز
من وهم کوتاهی هستم از باد
من گلم،اما گل هوا...
ستاره ام،اما از آب دریا...

بازی زرین طبیعت...
افسانه ی سرگردان و رویای کوتاه

قطره ام،اما پر شکوه تر.
گل و لایم،اما خوشبخت تر
سرگردانم و جست و خیز کنان....

من مجموعه ای از رنگ هایم
از برف ها و گل ها
از آب ها و هوا و آتش
پر نقش و نگار و جواهر نشان و زرین

من...آه،هیچ نیستم.
 

jhigol

عضو جدید
همیشه درباره ی آدمهایی که عاشقشان هستیم
دوبار خودمان را فریب می دهیم!
ابتدا برای مزیت هایشان و سپس برای نقایصشان.
سوءتفاهم-آلبر کامو
 

jhigol

عضو جدید
آدم روی رفاقت سنگ،درخت،آسمان و...بهتر می تواندحساب کند تا روی رفاقت آدم ها.
شاید برای همین ،اولین بت ها هم از همین چیزها بودند.
 
بالا