خواستم بي تو بودن را گريه كنم،
ديدم اشكي نمانده.
اگر هم اشكي بود،
...
ديگر حوصله اي نبود.
براي تو حوصله هست،
براي اشك حوصله اي نيست.
خواستم بي تو بودن را بگويم،
ديدم حرفي نيست.
چگونه از بي تو بودن حرفي زد وقتي نيستي
براي گفتن نبودن ها يا بودن ها
..نبودن هاي تو و نيستن هاي من
پس گاهي مي شود ترجيح داد
سكوت را به حرف زدن...
ديدم اشكي نمانده.
اگر هم اشكي بود،
...
ديگر حوصله اي نبود.
براي تو حوصله هست،
براي اشك حوصله اي نيست.
خواستم بي تو بودن را بگويم،
ديدم حرفي نيست.
چگونه از بي تو بودن حرفي زد وقتي نيستي
براي گفتن نبودن ها يا بودن ها
..نبودن هاي تو و نيستن هاي من
پس گاهي مي شود ترجيح داد
سكوت را به حرف زدن...