[FONT="]و من فقط به یک کلمه محتاجم![/FONT]
[FONT="]و چقدر متنفرم از این واژه [/FONT][FONT="]"یک"[/FONT][FONT="] ها[/FONT]
[FONT="]یک نفس ..یک نگاه ..یک لحظه ..یک لبخند..یک پاییز..یک انتظار![/FONT]
[FONT="]چه مهربان دروغ گفتی ای یار!![/FONT]
[FONT="]چه مهربان بهانه ساختی و عبور کردی ای یار![/FONT]
[FONT="]و چگونه از این همه[/FONT][FONT="] "ناز"[/FONT][FONT="] عبور کردی ای نازنین یار[/FONT]
[FONT="]و چه تعبیر کودکانه ای ساختی تو از آن چشم های بغایت زیبا[/FONT]
[FONT="]و من مرددم بین آن روزها ی انتظار و این روزها ی انتظار[/FONT]
[FONT="]و براستی که چقدر سرد است این فصل انتظار[/FONT]
[FONT="]و من متنفرم از هر رنگ آبی و خاکستری[/FONT]
[FONT="]که این چنین سدی شد بین دست های من و تو[/FONT]
[FONT="]و من دیگر نمی خواهم بگویم از آن نگاه باز[/FONT]
[FONT="]و بگذار که هر طور که خوش تر است همان گونه بزید در این سراب[/FONT]
[FONT="]چه مهربان بودی ای یار!![/FONT]
[FONT="]در آن ندامتگاه انتظار ..چه آسان پریشان شدی ای یار؟!![/FONT]
[FONT="]و آن چشم های بغایت زیبا برای من!!!آن پریشانی نگاه در جنگ ملون!![/FONT]
[FONT="]آن لبخند بغایت مرگبارت و آن نفس های دم کرده روز عذابت!![/FONT]
[FONT="]و آن قدم های به هر سو خرامان[/FONT]
[FONT="]و گرمی آن دستان در خیالان[/FONT]
[FONT="]وآن آغوش پر از مهر وماهت[/FONT]
[FONT="]اوه ..یار!!![/FONT]
[FONT="]چه کردی تو ای یار؟!!![/FONT]
[FONT="]!!و این فصل سرد که این چنین مدام در گردش هر سال مرا در خود می کِشد!![/FONT]
[FONT="]می تند ..می برد..می کُشد..[/FONT]
[FONT="]و مهمتر از همه اینکه مرا سیصد وشصت و پنج روز دورتر می کند از باور [/FONT][FONT="]"او"[/FONT]
[FONT="]که اینچنین در عمق نیاز هایم تنها چنگ می زنم به نشدنی هایم[/FONT]
[FONT="]و چقدر مرا می پیچید با نیازهایم[/FONT]
[FONT="]اوه!!که چقدر محتاجم فقط به یک نگاهت![/FONT]
[FONT="]که چقدر من دور شده ام از یک فرصت!![/FONT]
[FONT="]و آن فرصت همان نگاه به آن چشم ها ی مقدس است[/FONT]
[FONT="]و کلامی که مدت هاست اینجا در قلبم می تپد[/FONT]
[FONT="]که بگویم چقدر برایم عزیزی براستی؟![/FONT]
[FONT="]می دانی؟!
"خودم"
[/FONT]