ميز گردي با شما

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
به هيچ وجه بنا نداريم كساني را كه دامنه محدودي ار محور اعداد را پذيرفته اند احمق قلمداد كنيم اين نتيجه ايست كه شما گرفته ايد .
وقتي قصدمان چيزي كه بيان كرديد نباشد پس سوالتان كه به چه چيز مي رسيد نيز منتفي ميشود.و يقينا پاسخ به ان نيز باطل است .در واقع اين چيزيست كه مايلم بدان برسم و اون اينكه چه سوالي را بايد پاسخ داد و به پاسخ چه سوالاتي بايد نپرداخت.
درد به مفهوم فيزيكي اش وجود دارد و هيچكس از ان بي بهره نيست در واقع جزئي از خاصيت موادي كه شكل بيولوژيكي بخود گرفته اند ،درد است اما تسكين درد راهكارهاي عديده اي دارد كه يكي از انها پرداختن به حذف منشا درد است.
اينكه اثبات كن خدايي هست و يا نيست از همون گونه سوالاتي است كه مقدمه اي دارد تا اثبات شود كه اين سوال تا چه ميزان حائز اهميت است اگر در مقدمه بررسي و تحقيق در سوال نياز به حفظ سوال از بين برود ديگر نياز به پاسخ هم وجود نخواهد داشت ولي اگر كماكان در مقدمه به توضيح بيشتر نياز بود در همون مسير ادامه خواهيم داد.
اغلب بچه هایی که پاسخ دادن نشون می داد یا خدا رو قبول ندارن یا چیزای دیگه رو. اگه واقعا خدایی نیست پس چرا الکی وقتتونو پای این حرفا میزارید؟ می خواید چیو ثابت کنید؟ می خواید ثابت کنید که تموم کسانی که خدا و معنویت و .... قبول دارن احمق هستن؟ خب حالا به فرض ثابت کردین به چی می رسید؟ آیا با این حرفا می خواید یه تسکینی به دردهاتون بدید؟ نگید که دردی وجود نداره که قبول نمی کنم.

خدا رو با راههایی که شما می شناسید نمیشه ثابت کرد. به نظر من احمقانه ترین حالتی که میشه تصور کرد اینه که کل این عالم به این عظمت همین جوری مفت و مسلم بوجود اومده باشه یا پدیده باشه. شمایی که میگی اثبات کن خدا هست یه دلیل بیار که خدا نیست.
بقیه سئوالات در راستای اعتقاد به خدا کاملا واضح و قابل پاسخ است. والسلام
 

karo7

اخراجی موقت
فرموديد آسمان تا كجاست ؟براي پاسخ به ان در مسير اول تلاش نمودم كه بگويم بدنبال حدي براي آن نرويد كه جايگاهتان در آسمان حد انست كه شما بين بينهايت فيزيكي و بينهايت در رياضيات تفاوت قائل شديد در حاليكه مثال پرنده و قطار انرا بخوبي بهم متصل ميكرد و نشان داد انچه را كه رياضي بينهايت مي پندارد فيزيك برايش عددي قائل است اما چون فيزيك براي حد آسمان عددي قائل نيست كماكان بدنبال حد آن مي گرديم فلذا در مسير دوم تلاش نمودم تا بگويم چون نيستي نيست پس هر چه هست هستي است تا به موضوع چند جمله اي هاي بيكران از اينطريق خاتمه دهم كه با پوزش باعث شدم تا يكي از تئوري هاي پوسيده كمونستها احيا شود و دوباره مفهوم تز و انتي تز و همزيستي وجود و عدم در كنار هم شكل گيرد هرچند رعايت هشت شرط مانع از پذيرش جمع هستي و نيستي در كنار هم خواهد بود و اما در مسير سوم :
چون آسمان كالبد هستي است و هستي خود ،لايتناهي است ، لزوما آسمان نيز لايتناهي خواهد بود .آسمان هيچ طبقه اي ندارد ممكنست شكلي از اشكال انحنا در هندسه توپولوژي را داشته و يا يك سيكلونوئيد و يا يك تترا كره باشد ولي اصلا مهم نيست كه چه شكلي داشته باشد مهم اينستكه فرضيه هاي غلط آسمان هفت يا هشت تاست را بدور اندازيم تا زمينه تفكر براي كشف ان باز شود.
.

دوست عزیز
با شما کاملا موافقم که مفهوم بی نهایت در ریاضی همواره در فیزیک به مقداری کم یا زیاد ختم خواهد شد. اما در مورد حد جهان از نظر فیزیکی باید بگویم در دهه 50 میلادی بعد از خورشید گرفتگی که دانشمندان در استرالیا جمع شدند، مشاهده گردید که نور به خط مستقیم سیر نمی کند. بعد از آن در فیزیک سوال حد برای جهان عوض گرید و چگونگی جهان به صورت منحنی در نظر گرفته شد. حال اگر برگردیم به چند صد سال قبل بشر فکر می کرد که کره زمین مسطح است و فرض منحنی بودن آن قابل درک نبود، ولی بعدا دیده شد که زمین کروی است و اگر روی یک خط مستقیم حرکت کنی بعد از یک دور کامل به جای اولیه خود خواهی رسید. در مورد جهان نیز چنین است که اگر بر روی یک خط مستقیم حرکت کنی دوباره به جای اولیه خود خواهی رسید. اگر درست در خاطرم مانده باشد شکل جهان به صورت هذلولی است.
ممنون
 

moaqfe

کاربر بیش فعال
1-آسمان تا كجاست ؟چند تاست؟حدش كدامست ؟
2-جهان چگونه هست شد؟
3- بشر چگونه هست شد؟ چرا هستي يافت ؟خدا انسان را خلق كرد و يا انسان خدا را آفريد؟
4- خدا چيست ؟
5- روح چيست ؟
6- عقل چيست ؟
7- آيا زمان مخلوق است ؟
8- آيا اخرتي مي تواند وجود داشته باشد؟اگر هست چه صورتي دارد؟
9- تحليلي بر برخي از آيات قران؟تورات؟انجيل؟
10-زن و حقوق او از ديدگاه اديان ؟

از اینکه وارد این بخش شدم پشیمانم و با عذر خواهی خارج میشوم چون هرکدام این سوالات بجز چند تایی سالها مقدمه و قرنها بحث میخواهد :crying2::gol:
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
اغلب بچه هایی که پاسخ دادن نشون می داد یا خدا رو قبول ندارن یا چیزای دیگه رو. اگه واقعا خدایی نیست پس چرا الکی وقتتونو پای این حرفا میزارید؟ می خواید چیو ثابت کنید؟ می خواید ثابت کنید که تموم کسانی که خدا و معنویت و .... قبول دارن احمق هستن؟ خب حالا به فرض ثابت کردین به چی می رسید؟ آیا با این حرفا می خواید یه تسکینی به دردهاتون بدید؟ نگید که دردی وجود نداره که قبول نمی کنم.

خدا رو با راههایی که شما می شناسید نمیشه ثابت کرد. به نظر من احمقانه ترین حالتی که میشه تصور کرد اینه که کل این عالم به این عظمت همین جوری مفت و مسلم بوجود اومده باشه یا پدیده باشه. شمایی که میگی اثبات کن خدا هست یه دلیل بیار که خدا نیست.
بقیه سئوالات در راستای اعتقاد به خدا کاملا واضح و قابل پاسخ است. والسلام
دوست عزیز
نمیدانم به شما چه بگویم.
تو این تایپیک چندتا از بچه ها نظر دادن و نظرات متفاوتی بود ولی هیچ کس این نتیجه گیری شما رو نگرد که هر موافق من نیست یه احمق است.
شما هم میتونستید نظر خود رو بگید نه اینکه بیدلیل دیگران رو به چیزی متهم کنید.
کسی هم اثبات براهین راه ننداخته!فقط نظر داده نظر.
در ضمن ما دردی نداریم که بخوایم با این حرفا خود رو تسکین بدیم.
موفق وپیروز باشید.
یا حق :gol:
 
در اين تاپيك ميخواهم از كليه عزيزان بويژه آقايان كارو و پرشين و آواكادو اسپارو و خلاصه همه عزيزانيكه هم تحمل والايي دارند و هم دوست دارند كه بيشتر بدانند دعوت كنم تا در خصوص سوالاتي كه سالها بشر با ان مواجه بوده به تبادل نظر بپردازيم كه البته براي حضور در اين مناظره شرايطي وجود دارد :
- هيچكس نبايد به ديگري توهين كند
-هيچكس نبايد از واژه هاي سفسطه و مغلطه و امثالهم براي پاسخ به پرسش استفاده كند.
-هيچكس نبايد به پيامبر مسلمين توهين كند (فحش و ناسزا )ولي نقد و تحليل افكار ي كه بنام ايشان است بلامانع است .
- هيچكس نبايد به پيامبر ساير اديان توهين كند (نقد و تحليل بلا مانع است)
-هيچكس نبايد به خلفاي اهل تسنن توهين كند (نقد و تحليل بلامانع است)
- در بيان عقايد تا حد امكان از خرد جمعي ،خرد فردي و منابع استفاده شود.
- استفاده از شرط تقليد بطور كلي ممنوع است
- بيان اعتقاد از مسير اينرا فقط خدا مي داند ممنوع است
عراقی بزرگوار
با سلام و عرض معذرتی توأمان
من بابت دیرکردم در حضور در این تاپیک واقعا عذر میخوام
مادربزرگم دوشنبه شب به رحمت خدا رفت و من چند روزی به هیچ عنوان نبودم تا بتونم هم پاسخ محبتهای بی حد شما رو بدم هم حضوری در میزگرد داشته باشم
امیدوارم بتونم پس از این در کنار شما به دانسته هام اضافه کنم
باز هم ممنون
 
در مورد پرسش های شما جناب عراقی عزیز
من لازم دانستم قبل از شرکت در بحث به آن گروه های مقدماتی که شما ذکر کردید یا گروه های عقیدتی دیگری که بعدها رخ نمودند، گروهی را اضافه کنم که من در آن 2 گروه نمی گنجم
شاید بهتر باشد نام این گروه را انتقالی بگذارم
من در واقع تا حد زیادی الان مدت هاست در دوران انتقال هستم
انتقال از چه و به چه بماند که شما احتمالا متوجه مقصود من شدید
ولی من اکنون مقصدی متفاوت برای خود متصورم
گذشته از این زیاده گویی های من در رابطه با اصل بحث من فرصت میخواهم
یقینا من از تمامی دوستان دانش کمتری دارم
با اجازه ی شما و دیگر دوستان قصد دارم بیاندیشم
پاسخ برخی سؤالات در ذهنم در حال حاضر نیز میدرخشد و مرا به پاسخگویی میخواند
اما قصد مطالعه ی دقیقتر نظرات دیگر دوستان را دارم
امیدوارم امشب پس از برقراری آرامش در خانه(!) بتوانم پاسخگوی سؤالات میزگرد گرانقدر شما باشم
امیدوارم

سپاسگزارم
 
در مورد پرسش های شما جناب عراقی عزیز
من لازم دانستم قبل از شرکت در بحث به آن گروه های مقدماتی که شما ذکر کردید یا گروه های عقیدتی دیگری که بعدها رخ نمودند، گروهی را اضافه کنم که من در آن 2 گروه نمی گنجم
شاید بهتر باشد نام این گروه را انتقالی بگذارم
من در واقع تا حد زیادی الان مدت هاست در دوران انتقال هستم
انتقال از چه و به چه بماند که شما احتمالا متوجه مقصود من شدید
ولی من اکنون مقصدی متفاوت برای خود متصورم
گذشته از این زیاده گویی های من در رابطه با اصل بحث من فرصت میخواهم
یقینا من از تمامی دوستان دانش کمتری دارم
با اجازه ی شما و دیگر دوستان قصد دارم بیاندیشم
پاسخ برخی سؤالات در ذهنم در حال حاضر نیز میدرخشد و مرا به پاسخگویی میخواند
اما قصد مطالعه ی دقیقتر نظرات دیگر دوستان را دارم
امیدوارم امشب پس از برقراری آرامش در خانه(!) بتوانم پاسخگوی سؤالات میزگرد گرانقدر شما باشم
امیدوارم

سپاسگزارم
شرمنده!!
من فردا میام شرکت می کنم! امیدوارم زیاد دیر نکنم یا در واقع نکرده باشم
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
عرف و ادب حكم مي نمايد كه به شما تسليت عرض نموده و رحمت الهي را براي بزرگ مادرتان بخواهم اما چه نيك مرامي خواهد بود اگر بياموزيم كه نزديكانمان بويژه انهايي كه سنين سالمندي را سپري مي نمايند نياز به فرزندانشان دارند كه به انها سري زده و در دوران ناتواني باري از دوششان بردارند.
عراقی بزرگوار
با سلام و عرض معذرتی توأمان
من بابت دیرکردم در حضور در این تاپیک واقعا عذر میخوام
مادربزرگم دوشنبه شب به رحمت خدا رفت و من چند روزی به هیچ عنوان نبودم تا بتونم هم پاسخ محبتهای بی حد شما رو بدم هم حضوری در میزگرد داشته باشم
امیدوارم بتونم پس از این در کنار شما به دانسته هام اضافه کنم
باز هم ممنون
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
يقينا مطالعه در باب ناشناخته هايي كه از دوران كودكي با خود حمل نموده ايم بهترين گزينه براي تسكين است و نه درمان قطعي اما آنچه كه انسان را ازار مي دهد تسكيني است كه بدون مطالعه بوجود ايد .
در مورد پرسش های شما جناب عراقی عزیز
من لازم دانستم قبل از شرکت در بحث به آن گروه های مقدماتی که شما ذکر کردید یا گروه های عقیدتی دیگری که بعدها رخ نمودند، گروهی را اضافه کنم که من در آن 2 گروه نمی گنجم
شاید بهتر باشد نام این گروه را انتقالی بگذارم
من در واقع تا حد زیادی الان مدت هاست در دوران انتقال هستم
انتقال از چه و به چه بماند که شما احتمالا متوجه مقصود من شدید
ولی من اکنون مقصدی متفاوت برای خود متصورم
گذشته از این زیاده گویی های من در رابطه با اصل بحث من فرصت میخواهم
یقینا من از تمامی دوستان دانش کمتری دارم
با اجازه ی شما و دیگر دوستان قصد دارم بیاندیشم
پاسخ برخی سؤالات در ذهنم در حال حاضر نیز میدرخشد و مرا به پاسخگویی میخواند
اما قصد مطالعه ی دقیقتر نظرات دیگر دوستان را دارم
امیدوارم امشب پس از برقراری آرامش در خانه(!) بتوانم پاسخگوی سؤالات میزگرد گرانقدر شما باشم
امیدوارم

سپاسگزارم
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
سخني در باب روح

سخني در باب روح

منقول است وقتي خدا انسان را آفريد از روح خود در او دميد يعني پديده روح در فلسفه اسلامي به شكل اعتقاد افلاطوني مطرح است و حتي بعضا اصرار بر اينستكه فلان دانشمند نامي بعد از سالها مطالعه و تحقيق سرانجام خويشتن نيز به ان معتقد شد در واقع يكي از متدهاي اثبات ناشناخته ها در اين فلسفه متدولوژي اتكا به باور بزرگ مرداني است كه نامي در علوم فيزيك دارند !
در باب روح فقط اديان نيستند كه انرا طرح نموده اند در اين ميان دكانداراني نيز وجود دارند كه تلاش ميكنند به روح ماهيت وجودي دهند و از اين دكان درامدي كسب نمايند و جالب اينجاست بسياري از كسانيكه در جلسه احضار ارواح مشاركت مي نمايند با علمي به يقين رسيده مدعي ميشوند انچه را كه با چشم نميتوان ديد را ديده اند .آنچه مبرهن است بشر با ابقاي موهوماتي كه خود خالق ان بوده خو گرفته در واقع ترس بشر از تغييرات هولناك در طبيعت او را وادار كرده تا در خلوتگاه خود سوار بر اسب شاخدار شده و در نا كجا آباد دنياهاي خيالي با غول يك چشم و اژده هاي آهنين دست پنجه نرم كند و از ان فيلمها بسازد تا ويروس اوهاماتش را به ديگران منتقل نمايد همانطور كه ما به روح و جن اعتقاد داريم هستند مردم بسياري كه اژده ها و غول چراغ جادو را در خيالاتشان تجربه كرده اند !
فرض كن ماشيني داريد كه در باك ان بنزين نريخته اند بنابر اين يقينا خودروي شما استارت نخواهد خورد و لزوما قادر به حركت هم نخواهد بود ممكنست بتوان مدعي شد كه روح حركت در ان جاري نشده "حداقل به شكل استئاري ان" اما وقتي بنزين در ان مي ريزيد آهن قراضه اي كه هيچ علامتي از حيات از خود نشان نمي دهد به حركت در مي ايد . آيا روح را با انرژي اشتباه نگرفته ايم؟ در مورد انسان چي ؟ تا زماني كه سلولهاي شما مي توانند از مواد ورودي از طريق دهان استفاده ببرند حركت هم دارند اگر سلولها نتوانند از مواد ورودي بهره ببرند و انرا به انرژي تبديل كنند و يا اگر به هر علتي ورود مواد به محيط مصرف كننده قطع شود آيا باز هم حركت خواهيم داشت ؟ يقينا با قطع مواد قادر به نمايش حركت اعضاي بدن خود نخواهيم بود.
حالا ببينيم نقش روح در بدن ما قبل از مردن چيست؟آيا كار روح نمايش حيات و حركت در ما بوده و يا اين تحركات را انرژي ازاد شده از مواد به ما داده؟ مطمئنا نمايش حيات و حركت مربوط به انرژي ازاد شده از ماده است .
پس نقش روح در زمان حيات ما چيست ؟ به روح در زمان فوت نقش زيادي داده ايم چرا آنرا از بدن منتزع مي كنيم؟آيا به ثنويت روح و بدن اعتقاد داريم؟ آيا پاداش هايي نظير انگور و شراب و نهر آب و حوريان براي روح التذاذ مي افريند يا براي كالبد؟ چون بعد از فوت كالبدي در كار نيست پس بايد روح هم از جنس ماده باشد كه از اين چيزها لذت ببرد!اما از طرفي داريم كه "ما شما را مي ميرانيم بعد به همان صورت زنده ميكنيم " در اينصورت تمام وعده هاي مادي در بهشت معنا پيدا خواهند كرد فلذا مجبور مي شويم واژه ماورا طبيعت را حذف كنيم.
در مقدمه اوردم نظريه افلاطون و قران مشابه اند حال ببينيم افلاطون چه مي گويد:
"روح جوهري است قديم كه قبل از بدن موجود بوده(ثنويت) و وقتي بدني اماده مي شود روح تنزل كرده و به بدن تعلق مي گيرد "دقيقا چيزي كه در قران آمده "ما ادم را خلق كرديم بعد از روح خود در ان دميديم.
اما شاگردش ارسطو آنرا نفي مي كند و مي گويد:
"رابطه روح و بدن از نوع علاقه صورت و ماده است كه خود مبدا انست"
در واقع روح بر طبق اين فرضيه قديم نيست و خود حادث است.
بر اين پايه بايد پذيرفت به محض خلق آدم روح در ان موجود شده و نيازي به دميدن روح در ان نبوده است. به زبان ساده تر اينكه با امدن بدن بلافاصله روح(همان انرژي)هم پيداش ميشه.
بر پايه اين استدلال ثنويتي در كار نيست كه با حذف بدن روح بتواند باقي بماند.بعد ها دوباره دكارت بر ميگردد سر خط اول و اينها را جدا ميكند چون دكارت معتقد است نفس وبدن دوچيزند.
تحقيقات بشر درموهومي كه خود ساخته ادامه ميابد ودر مشرق زمين سر و كله فلاسفه ايران زمين پيدا ميشود كه مي گويند روح محصول قانون حركت جوهري است و حركت جوهري خروج تدريجي شئ از قوه به فعل است و با لاخره جرح و تعديلاتي هم در عقايد ملاصدرا داده ميشود كه به نتيجه زير مي رسند :
روح خاصيت و اثر ماده نيست كمالي است جوهري كه از براي ماده پيدا مي شود بنا براين رابطه روح و بدن مثل رابطه مرغ و آشيانه نيست بلكه يك رابطه سنخي است يعني رابطه يك بعد است با ساير ابعادودر نهايت ميپذيرندماده اين استعداد را دارد كه در دامن خود موجودي به پرورد كه با ماورا هم بعد شود (ناخواسته نقش خدا را در دمش روح حذف مي كنند)
انچه كه ميتوان از مقالات نظريه پردازان در زمينه روح خلاصه نمود ممكنست بقرار زير باشد:
اگر روح را بتوان با فرضيه ثنويت افلاطوني پذيرفت پس ميتواند از بدن جدا شده و به مبدا ملحق شود فلذا ادعاي برگشت به همان صورتي كه در عالم ماده بوده ايم منتفي ميگردد الا اينكه فرض نماييم دوباره در عالم مادي ديگر روح با بدن همراه شده و از عناصر مادي در عالم مادي ديگر التذاذ مي برد !كه اين تثوري اولا چيزي جز تسلسل نيست و در ثاني مفهومي بجز برابري روح با انرژي نداردكه در اينصورت هيچ مانعي وجود ندارد كه بجاي انرژي نام روح را بر ان گذاريم.
و بر پايه نظريه ارسطو اگر حضور روح در بدن را مشروط به حضور كالبد بدانيم در اينصورت بعد از فوت نمي تواند وجود داشته باشد و بعبارتي مفهومي بجز انرژي ندارد كه با پيدايش كالبد و مصرف ماده علائم حيات را در كالبد مي دمد و بعد از تلاشي كالبد اين نقش را ازدست خواهد داد.
و اما نظريه پردازان قرن اخير از مبهم مبهمي ديگر ميسازند "روح خاصيت و اثر ماده نيست " يعني تلاش ميشود كه انرا از ماده مستقل كند (ثنويت) "كمالي است جوهري كه از براي ماده پيدا ميشود" يعني همان انرژي كه شرط وجودش شرط پيدايش كالبد است كه از قوه به فعل حركت مي نمايد
در اين بخش از استدلال ثنويتي در كار نيست بعبارتي اگر بنا بود بر اساس نظريه افلاطون پيش مي رفتند مي بايست بخشهايي از ديدگاه هاي فلسفي خود را پاك كنند و اگر بر مبناي نظريه ارسطو گام بر مي داشتند نقش خدا را در دمش روح حذف ميكردند لذا تصميم گرفتند كه چنين نتيجه گيري را استخراج نمايند كه از يكطرف بگويند روح خاصيت و اثر ماده نيست و از طرفي بگويند ماده اين استعداد را دارد كه در دامن خود موجودي بيافريند كه با ماورا هم بعد شود و اينهم چيزي جز تناقض نيست.
 
آخرین ویرایش:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
ارسطو در 384 پيش از ميلاد در استاژير بدنيا امد و مدت بيست سال شاگرد افلاطون بود وي در سال 235 پيش از ميلاد دوباره به اتن بازگشت و مكتبي فلسفي بنام ليسه ايجاد نمود و در ان به تدريس پرداخت
افلاطون با نام مستعار آريستو كلس در حدود 427 پيش از ميلاد مسيح يعني 43 سال زودتر از ارسطو بدنيا آمد وي به يكي از خانواده هاي اشرافي اتن تعلق داشت و در بيست سالگي شاگرد سقراط بود و مدت ده سال در حضور استادش سقراط تلمذ نمود .
سقراط در 469 پيش از ميلاد در اتن بدنيا امد او با سوفسطائيان مخالف بود و اعتقاد داشت هر شخصي بايد خود فكر كند و با دانش و غقل مشكلاتش را حل نمايد .در واقع او اولين شخصيت خردگرا در عالم بشريت است.عقايد او توسط شاگردش افلاطون تدريس و تحرير شد.سقراط وجود فساد را نتيجه ناداني و جهل مي دانست ولي خود بدست عوامل دولت به جرم ايجاد مفسده اخلاقي در جوانان هلاك گرديد.
لطفا به دايره المعارف ها رجوع نماييد.ضمنا اينهم بخشي از متني كه خودتان به ان رفرنس داديد:
"ارسطو در این مبحث معرفت شناسی با استادش افلاطون موافق است "


دوست عزیز
بسیار خوب نوشتید
ولی خواستم بگویم:
شما ارسطو را شاگرد افلاطون گرفته اید! در حالی که در بعضی نوشته ها افلاطون شاگرد ارسطو بوده است!

من لینک هایی در این باره میآورم که خودتون قضاوت کنید که کی شاگرد کی بوده!!!
ارسطو
ویکی پدیا
حیات اندیشه
تاریخ فلسفه
رشد

افلاطون
ویکی پدیا
رشد
تاریخ فلسفه
حیات اندیشه

افلاطون و ارسطو را درفلسفه را به مثابه مولوی و شمس باید در عرفان تعبیر کرد.
هر چند که افلاطون و مولوی استادند ولی در واقع سقراط و شمس استادان این دو میباشند که سرنوشت هر دو چه بسیار مثل هم میباشد!

جرم ارسطویی! :جرم ارسطو جرمی است که بسیار معروف است و هنوز در بعضی دادگاههای محرمانه ایران! استفاده میشود!
کسی که نمی توان جوابش را داد و باید به دلیل دانستن زیاد او را کنار زد را جرم ارسطویی میگویند!(البته این تعریف خیلی خلاصه اس ولی کامل است!)

ببخشید که اسپم کردم ولی این نکته ها هم خالی از لطف نیست و از خستگی خواندن میکاهد!
 
آخرین ویرایش:

karo7

اخراجی موقت
دوست عزیز
بسیار خوب نوشتید
ولی خواستم بگویم:
شما ارسطو را شاگرد افلاطون گرفته اید! در حالی که در بعضی نوشته ها افلاطون شاگرد ارسطو بوده است!

من لینک هایی در این باره میآورم که خودتون قضاوت کنید که کی شاگرد کی بوده!!!
ارسطو
ویکی پدیا
حیات اندیشه
تاریخ فلسفه
رشد

افلاطون
ویکی پدیا
رشد
تاریخ فلسفه
حیات اندیشه

افلاطون و ارسطو را درفلسفه را به مثابه مولوی و شمس باید در عرفان تعبیر کرد.
هر چند که افلاطون و مولوی استادند ولی در واقع سقراط و شمس استادان این دو میباشند که سرنوشت هر دو چه بسیار مثل هم میباشد!

جرم ارسطویی! :جرم ارسطو جرمی است که بسیار معروف است و هنوز در بعضی دادگاههای محرمانه ایران! استفاده میشود!
کسی که نمی توان جوابش را داد و باید به دلیل دانستن زیاد او را کنار زد را جرم ارسطویی میگویند!(البته این تعریف خیلی خلاصه اس ولی کامل است!)

ببخشید که اسپم کردم ولی این نکته ها هم خالی از لطف نیست و از خستگی خواندن میکاهد!

دوست عزیزم فکر کنم ارسطو و سقراط را اشتباهی گرفتی.
چون سقراط استاد افلاطون بود و افلاطون استاد ارسطو.
هرچند که افلاطون هرگز شاگرد خلفی برای سقراط نبود و بسیاری از گفته های او را تحریف کرده است. در ضمن ارسطو نیز جز محدود کسانی در آن زمان بود که با عقاید افلاطون به مخالفت پرداخت.
ممنون
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
عقل چيست؟

عقل چيست؟

در باب عقل همواره سوالاتي مطرح ميشود كه اهم انها بقرار زير است:
1) عقل با لقوه چيست ؟
2)آيا عقل فعال منفعل هم هست ؟
3)آيا قوه عاقله بسيط کامل است ؟
4)چگونه عقل صور خياليه را مطالعه ميکند؟
5)چه برهاني بر تجرد عقول فعاله است؟
6)آيا عقل مجرد است ؟
ارسطو دکارت بو علي سينا ملا صدرا و تقي جعفری در اين خصوص از بهترين نظريه پردازانند اما بدليل عدم نياز در شكافت اجزاي بحث به مختصري از ان اكتفا ميشود :
فلاسفه اسلامي مي گويند عقل بودن با بالقوه بودن سازگار نيست چون آنها عقل را مجرد ميدانند و مجرد بودن ميتواند با بالفعل بودن مساوي شود به زبان ساده تر آنها عقل را که ادراک معقولات ميکند مجرد از ماده ميدانند و بر اين پايه آنرا بالقوه نميدانند و بعد تجرد عقل را به چند شاخه تقسيم ميکنندتا نهايتا اثبات نمايندسرچشمه عقل همان عقل قاهره يا خداست
افلاطون مدعي است نفس در عالمي قبل ار اين عالم بوده و در آنجا با حقايق آشنا شده بعد وارد بدن شده و در آن حبس گرديده است فلذا بدن مانع نفس در ابراز دانشش شده است بعبارتي هر چه را که بشر بعدا کشف ميکند قبلا آنرا نفس بلد بوده به اين ميگند مجرد بودن و بالفعل بودن عقل مثل روح .پيامبرهم که خدا را دانا به هر چيز معرفي نموده در واقع به شيوه افلاطوني عقل را تعريف نموده است با اين تفاوت که بعدا رهروان راه اوبا تقسيم بندي عقل به مجرد تام مانند عقل قاهره که از ماده بي نياز است و مجرد غير تام مانند نفس ناطقه که به ماده نياز مند است نظريه افلاطون را تصحيح ميکنند همان کاري را که با روح کرده اند .به عبارتي يكجور يكنواختي استدلال در نظريه پردازان اسلامي وجود دارد كه در نهايت با عقايد ملاصدرا گره ميخورد و به اوج خود مي رسد او مي گويد هر معقولي در مرتبه خود عاقل هم هست و بين عقل وعاقل و معقول اتحاديست که برپايه فرضيه حرکت جوهری به سوي معبود ميشتابند.و اما ارسطو گفته حالت نفس آنگاه که تعقل مي کند مثل حالت سيبي است که داره شيرين و قرمز ميشه .به اين نوع انديشه در تعريف عقل ميگويند انديشه ارسطويي که همان عقل بالقوه است.بر اساس اين تفسير ماده قابليت انديشيدن را در خود دارد و هم زمان با رشد سلول هاي مغز قوه انديشيدن شکو فا تر مي شود.حالا شما بگوييد عقل بالقوه است يا بالفعل ؟يقيناشما هم خواهيد گفت که عقل بالقوه است پس مجرد نيست يعني بدون بدن وجود ندارد و چون مجرد نيست بسيط هم نيست و چون بسيط نيست نوع قاهره آنهم نمي تواند وجود داشته باشد.
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان عزیز
آدم هم بعضی موقع قاطی میکنه.:confused:
به این میگن یه گاف بزرگ!:D
شرمنده بازهم شرمنده شرمنده:redface:
نمیدونم چطور معذرت خواهی کنم ولی حق با شماست.;)
ببخشید
آدم بعضی مواقع وقتی در مورد چیزی که اطلاع کافی نداره نظر میده ضریب خطاش بالا میره!:cool:
من هم استثنا نیستم!:)
بازهم ببخشید.
بعضی مواقع ببخشید گفتن و معذرت خواستن برای موضوعی خیلی کمه!:(
باید اطلاعات خودم رو در باب فیلسوف های بزرگ (سقراط و افلاطون و ارسطو و..) زیاد کنم.:)
دیگه نمیدونم چی بگم.
موفق و پیروز باشید
یا حق
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين نشاني از منش والا و بزرگواري شماست كه پذيرا ي اشتباهي بس كوچك هم شده ايد اي كاش همه ما مثل شما اين چنين ظرفيتي داشته باشيم كه در هر موردي خطا هايمان را بپذيريم و از انها اجتناب كنيم.
دوستان عزیز
آدم هم بعضی موقع قاطی میکنه.:confused:
به این میگن یه گاف بزرگ!:D
شرمنده بازهم شرمنده شرمنده:redface:
نمیدونم چطور معذرت خواهی کنم ولی حق با شماست.;)
ببخشید
آدم بعضی مواقع وقتی در مورد چیزی که اطلاع کافی نداره نظر میده ضریب خطاش بالا میره!:cool:
من هم استثنا نیستم!:)
بازهم ببخشید.
بعضی مواقع ببخشید گفتن و معذرت خواستن برای موضوعی خیلی کمه!:(
باید اطلاعات خودم رو در باب فیلسوف های بزرگ (سقراط و افلاطون و ارسطو و..) زیاد کنم.:)
دیگه نمیدونم چی بگم.
موفق و پیروز باشید
یا حق
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستان آفرينش

داستان آفرينش

در تورات آمده "در آغاز هنگاميكه خدا آسمانها و زمين را آفريد زمين خالي و بي شكل بود و روح خدا روي توده هاي تاريك بخار حركت مي كرد "
در اين كتاب مقدس نيز بنا بر اينستكه براي خلقت آغازي تعريف كند و در محور اعداد عدد صفر زماني را براي خلقت بر گزيند در عين حال قبل از شمارش ايام در خلقت ، بيان شده كه خدا زمين و آسمان را آفريد و در واقع در همان آغاز اين دو بخش از جهان بدون هر گونه مقدمه اي و نياز به ماده اي ديگر خلق شده اند اما خلقتي ناكامل دارند چون هنوز زمين بي شكل است و احتمالا آسمان هم بي شكل بوده است حسب اين تعريف بايد خدا از نيستي بخشي از هستي را آفريده باشد و نه از ماده اي ديگر . چون اشاره ميشود كه روح خدا بر روي توده هاي تاريك بخار حركب مي كرده مشخص ميشود كه منظور از بي شكل بودن زمين و آسمان حالت گازي ماده است اما عبارت روح خدا بلافاصله در ذهن عبارت جسم خدا را قرار مي دهد كه صفت و موصوف مناسبي براي خدا نيست شايد اگر خدا را روح تعريف ميكرد كه بر روي توده ها ي بخار در حركت بوده جمله كاملتري از اب در مي امد مثل اين عبارت " روح قاهره يا خدا بر روي توده هاي بخار حركت مي كرد"
در ادمه آيه در داستان آفرينش آورده ميشود "خدا فرمود روشنايي بشود و شد"خدا روشنايي را پسنديد و انرا از تاريكي جدا كرد و روشنايي را روز و تاريكي را شب ناميد شب گذشت و صبح آمد اين روز اول بود "
چنانچه مشاهده ميشود تورات بسيار هوشمندانه گذشت زمان را تعريف كرده از طرفي او در خلقت از قاعده كن فيكون استفاده نموده كه فقط سزاور خداست در واقع بايد هيچكس جز خدا نتواند چنين قدرتي داشته باشد كه بگويد بشو و بشود با تعريف اين روش در خلقت روش توليد و آفرينش خدا در مقايسه با روشي كه انسان از ان بهره مي برد كاملا متمايز ميشود بعبارتي او براي ساخت چيزي به چيز ديگري نياز ندارد او نيستي را هست مي كند . در ضمن صراحتا زمان را نيز مخلوق اعلام نموده البته چون تاريكي قبل از آفرينش روشنايي وجود داشته و خدا با خلق روشنايي انرا از تاريكي جدا نموده نشان مي دهد كه نگارنده تورات شب هنگام و يا تاريكي را بدون گذر زمان پنداشته و فقط وقتي زمان را فعال دانسته و دكمه كرونومتر را فشار داده كه روز در كنارش قرار گرفته است ! به اين ترتيب مفهوم ديگري از زمان بيان ميگردد كه بر اساس ان در قطبين هر سال فقط يك شبانه روز دارد و در ديگر نقاط كره زمين اين عدد مي تواند تا 365 شبانه روز افزايش يابد كه اين گونه زمان را بايد "زمان قراردادي ناميد" فلذا نميتوان نتيجه كلي گرفت كه زمان مخلوق است چون زمان با مفهوم گذر از لحظه اي به لحظه اي ديگر هم در شب و تاريكي رخ مي دهد و هم در روز و لزوما به مفهوم گذر از شب به روز و يا روز به شب نيست .
ادامه دارد .
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه داستان آفرينش

ادامه داستان آفرينش

"سپس خدا فرمود توده هاي بخار از هم جدا شوند تا آسمان در بالا و اقيانوس در پايين تشكيل شود و خدا توده هاي بخار را از ابهاي پايين جدا كرد و آسمان را بوجود اورد شب گذشت و صبح شد اين روز دوم بود "
باز هم نحوه بيان داستان آفرينش در تورات بگونه ايست كه اجازه نمي دهد كه بنظر برسد خدا براي ساخت چيزي به چيز ديگري نياز داشته بلكه كماكان از قاعده كن فيكون استفاده مي نمايد . يعني خدا ميگويد بخارات از هم جدا شويد و ميشوند و تصور اينكه خدا براي ساخت چيزي به چيز ديگري نياز دارد را مانع ميشود . بر اين اساس او همزمان زمين و ظرفش آسمان را ميسازد يعني اگر آسمان را ظرف زمين تصور نماييم در تورات ظرف و مظروف همزمان بوجود مي ايند .
پس از ان خدا فرمود آبهاي زير آسمان در يك جا جمع شوند تا خشكي پديد ايد و چنين شد خدا خشكي را زمين و اجتماع ابها را دريا ناميد و خدا اين را پسنديد .سپس خدا فرمود انواع نباتات و گياهان دانه دار و درختان ميوه دار در زمين برويند و هر يك نوع خود را توليد كنند . همينطور شد و خدا خشنود گرديد شب گذشت و صبح شد اين روز سوم بود.
چنانچه ملاحظه ميشود قبلا سخني از پيدايش اب نبود و در اين بخش از آيه به يكباره امر به تجمع ابها صادر ميگردد و با جمع شدن انها خشكي پديد ميايد ظاهرا ابها زمين را كاملا پوشانده بودند كه با اين دستور اب از خشكي جدا ميشود در ضمن نامگذاري مواد توسط خدا انجام گرفته است و با هر تغييري در انها رضايت تازه اي در خدا بوجود مي ايد از طرفي از بعد از جدايش شب از روز اقدامات خدا مشمول زمان شده و هر رور به مفهوم گذر از صبحي به صبح روز بعد است .
در روز چهارم خدا ستارگان را مي افريند تا زمين را روشن كنند و با ساخت ديگر ستارگان ماه و فصل و سال را نيز بوجود مي اورد و در روز پنجم موجودات زنده را مي افريند و آسمان را پر از پرنده و دريا ها را پر از ماهيان و زمين را پر از حيوانات و جانداران مي نمايد.
ظاهرا خداي موسي در چندين هزار سال قبل از ميلاد پيش بيني همه چيز را كرده و انچنان هوشمندانه از پيدايش ماه و فصل و سال حرف مي زند كه انگار اين كتاب همين اواخر نگاشته شده است و با توليد انبوه جانداران طرح هر گونه شبهه اي را در خصوص چگونگي پيدايش انها از بين مي برد .
سپس خدا فرمود انسان را شبيه خود بسازيم تا بر حيوانات و ماهيان و پرندگان فرمانروايي كند پس خدا انسان را شبيه خود آفريد او انسان را زن و مرد خلق كرد و ايشان را بركت داد و فرمود بار ور و زياد شويد زمين را پر سازيد بر ان تسط يابيد و بر انها فرمانروايي كنيد و انگاه خدا به انچه افريده بود نظر كرد و كار آفرينش را از هر لحاظ عالي ديد.شب گذشت و روز شد كه اين روز ششم بود .
در مورد خلقت انسان هم بسيار غني سخن مي راند اما بعد ها با طرح داستان آدم و حوا خلقت انسان را از انچه كه قبلا بيان نمود به شكل افسانه و اسطوره بدل مينمايد.
با فرا رسيدن روز هفتم خدا كار آفرينش را تمام كرد و دست از كار كشيد و روز هفتم را بركت داد و انرا مقدس اعلام نمود
به اين ترتيب دوران خلقت در تورات دقيقا شش شبانه روز بوده و سخني از دوره و يا مفاهيم ديگر بر زمان خلقت نيست. ضمنا تنها فرمولي كه درخلقت مورد استفاده قرار گرفته همان قاعده "بشو " و "بشود" است ولي آغاز ان استفاده از روش تبديل نيستي به هستي است.
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستان آفرينش

داستان آفرينش

در انجيل عهد عتيق نيز در خصوص چگونگي آفرينش وضع مشابهي وجود دارد و ريشه تمامي انها از يك نوشتار سومري است و اما در قران :
در سوره فصلت امده "فرو فرستادني است كتابي از خداي بخشنده و مهربان كتابي است تفصيل داده شده آيه هايش قراني عربي براي گروهي كه مي دانند :
در اين بخش اينطور بنظر مي رسد كه خدا قران را در يك مرحله و بصورت كتاب به بشريت عطا نموده كه نه تنها قران بلكه انجيل و تورات هم بعد از وفات پيامبرانشان نگاشته شدند كما اينكه تورات را عزير مينويسد و انجيل عهد عتيق هم تفاوتي با تورات ندارد.
در ادامه آيات داريم " بگو آيا شما هر آينه كافر ميشويد به انكه آفريد زمين را در دو روز و مي گردانيد مر اورا همتايان آنست پروردگار جهانيان "
روش خلقتي كه در قران براي خلق زمين انتخاب شده كاملا واضح نيست ولي ميتوان استنباط نمود كه قاعده كن فيكون در ان مستتر است و در واقع نيستي به هستي بدل شده اما جالب اينجاست كه خدا قبل از آفرينش ظرف زمين يعني آسمان ، اقدام به آفرينش مظروف يعني زمين نموده و لزوما تا خلق آسمان مي بايست زمين را در نيستي حفظ مي كرده.
و گردانيد در ان كوه هاي استوار از بالاي ان و بركت داد در ان و تقدير كرد در ان خوردني ها در چهار روز مساوي براي خواهندگان
بعد ازخلق زمين خداوند اقدام به آفرينش كوهها مي نمايد كه چهار روز بطول مي انجامد و چون مشابه تورات اشاره اي به اينكه شب مي رود و روز بعد مي ايد نشده به همين علت مفسران معناي ديگري از روز (يوم) را بر آفرينش قائل ميشوند بعبارتي چون هنوز خداوند شب را از روز جدا نكرده بايد تمام افرينشهاي او در روز انجام گرفته باشد و نه در شب .
پس پرداخت به خلق آسمان و ان بود دودي پس گفت مرانرا و مرزمين را كه بيائيد خواه يا ناخواه گفتند آمديم فرمانبرداران پس قرار داد انها را هفت آسمان در دو روز و وحي كرد هر آسمان كار انرا و اراسته كرديم آسمان دنيا را بچراغها
از متن آيه مشخص است كه خدا خالق دود نبوده و زمانيكه تصميم ميگيرد تا آسمان را بسازد به ماده اوليه اي مثل دود نياز داشته كه اين روش ديگري در آفرينش است كه با قاعده "بشو . بشود " فرق دارد . اما وقتي فرمان مي دهد تا دود و زمين بيايند از واژه "ناخواه" هم استفاده ميشود يعني ايندو ماده ممكنست به اجبار گرد هم آمده باشند يعني اگر خدا چنين حكمي نمي كرد احتمال اينكه انها گرد هم نيايند هم وجود داشته كاري كه شيميست ها در آزمايشگاه انجام مي دهند يعني دو ماده را خواسته و يا ناخواسته در هم ادغام ميكنند و بدنبال ان پديده تازه اي را مي افرينند. ضمنا موادي كه در خلق جهان بكار رفته اند فقط زمين و دود بوده و هيچ صحبتي از ديگر كهكشان ها نشده بعبارتي زمين و دود عامل اصلي پيدايش تمامي كهكشانها هستند .موضوع ديگري كه به ان پرداخته شده تعداد آسمانهاست كه از ان تا هفت عدد ياد شده كه اثبات و يا نفي ان مشابه اند مثل اينكه بگوييم تعداد سوزن ها يا برگهاي درختان كاج مساوي ستارگان است !
در انتها جهاني كه خلق شده با چراغها تزيين داده ميشوند و ظاهرا در اين مرحله روشنايي پيدا ميشود و انرا از شب جدا مي نمايد بعبارتي بايد منظور از يوم در قران را شب ترجمه كرد و تمام خلقت را در شب تصور نمود كه در اينصورت مفهوم دوره بجاي روز جايگزين ميشود يعني خلقت در هشت دوره و تماما در شب انجام ميگيرد و با پيدايش چراغها در آسمان روز و زمان هم خلق ميگردند و علي الاصول دوره هاي خلقت مشمول زمان نيستند چرا كه تصور داستان آفرينش در كتب آسماني بر اينستكه در شب زمان وجود ندارد و فقط با اين فرض استكه ميتوان زمان را مخلوق دانست.
 
آخرین ویرایش:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
آيا زمان مخلوق است

آيا زمان مخلوق است

بر اساس داستان آفرينشي كه كتب آسماني از ان ياد كرده اند هيچكدام مخلوق بودن زمان را مدعي نشده اند و فقط تصور شده كه عبور از لحظه اي به لحظه اي ديگر در شب رخ نمي دهد و زمان با پيدايش روز در كنار شب بوجود امده كه خود استدلال درستي نيست از طرفي تمامي انها كه براي خلقت زمان اغاري قائلند ، ميگويند در حدود شش هزار سال پيش زمين و آسمان و موجوداتش از جمله حضرت آدم خلق شده است كه امروزه خوب ميدانيم كه عمر كره زمين و كهكشان راه شيري كه يكي از جوانترين كهكشانهاست در حدود 15 ميليون سال است و در واقع اگر صفر زماني خلقت را در محور اعداد آغاز خلقت بپنداريم پس امروز شش هزار و انديست كه همنوعانمان بر روي كره خاكي پا گذاشته اند از طرفي مشاهدات و وافعيات ديگر نشان مي دهد زمان امروز از آغاز خلقت ان بيش از 10 ميليون سال فاصله دارد لذا بايست چندين ميليون سال از صفر محور اعداد عقب تر برويم و تا منهاي بينهايت براي كشف آغاز واقعي خلقت ميل نماييم.
توضيح اينكه تئوري بينگ بنگ كه تلاش مينمايد زمان اغازي بر خلقت ثبت نمايد خود يكنوع متابعت از تئوري هايي استكه در محور اعداد از صفر شروع كرده اند كه عملا مجبور ميشوند با عنايت به وجود چندين كهكشان ديگر كه ميليونها سال قبل از كهكشان راه شيري بوجود امده اند و با توجه به اينكه چندين كهكشان و سياره ديگر ميليونها سال نوري قبل از پيدايش كهكشان راه شيري منفجر شده و از بين رفته اند بپذيرند كه چاره اي بجز ميل به بينهايت براي كشف خلقت ندارند و يا اينكه هستي آغازي ندارد و آغاز فقط شامل بخشهايي از هستي است كه بصورت بينگ بنگ و يا تئوري هاي ديگر شكل گرفته اند.
 
آخرین ویرایش:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
پيدايش انسان ،علت خلق و اصل و نسب ما

پيدايش انسان ،علت خلق و اصل و نسب ما

اساس تئوري انسان و خلقت ادم در كتب الهي تفاوت چنداني با هم ندارند و بيشتر به يك كپي برداري شبيه است ولي دانستن ان دور از لطف نيست :
نطر تورات "هنگاميكه خدا آسمان و زمين را ساخت هيچ بوته و گياهي بر ان نروئيده بود زيرا خدا هنوز باران را نيافريده بود و همچنين ادمي نبود كه بر روي ان كشت وزرع كند اما اب از زمين بيرون مي امد آنگاه خدا از خاك زمين آدم را سرشت سپس در بيني ادم روح حيات دميد و به او جان بخشيد و او موجود زنده اي شد سپس خدا در سرزمين عدن واقع در شرق باغي بوجود اورد و ادمي را در ان قرارداد تا از باغ نگهداري كرده و در ان كار كند و قرار شد كه ادم از همه ميوه هاي باغ بخورد الا درختي كه ميوه شناخت نيك و بد داشت. بعد خدا گفت شايسته نيست كه ادم تنها بماند انگاه تمام پرندگان و حيوانات را نزد او اورد تا ببيند او چگونه نام گذاري مي نمايد و او براي هريك نامي برگزيد ولي يار مناسبي برايش پيدا نشد. آنگاه خداوند ادم را بخواب عميقي فرو برد و يكي از دنده هايش رابرداشت و جاي انرا از گوشت پر كرد و از ان دنده زني سرشت و انرا نزد ادم اورد و ادم گفت اين است استخواني از استخوانهايم و گوشتي از گوشتم نام او نسا باشد به اين سبب است كه مرد از پدر و مادر خود جدا شده و با نسا زندگي ميكند .
بعد انها گول ماري را خورده و از ميوه ممنوعه تناول مي نمايند و به همين علت از باغ رانده ميشوند و مار بعنوان ملعون ترين حيوان شناخته ميشود و چون نسا باعث شده بود كه ادم هم از ميوه بخورد خدا تصميم ميگيرد تا درد زايمان را به زن بدهد و فرمانروايي بر او را به ادم بسپارد و در مورد ادم نيز كه تسليم خواست نسا شده بود به او ميگويد از اين پس مجبور خواهي بود كه با زحمت و زجر بسيار كسب معاش كني و تا اخر عمر با عرق پيشاني نان بخوري و سرانجام به همان خاكي كه سرشته شدي بر گردي ادم هم نام نسا را حوا يعني زندگاني ناميد چون او مي بايست مادر همه زندگان شود. خداوند لباسهايي از حيوانات و پوست درختان تهيه كرد تا ادم و حوا با ان پوشانده شوند و فرمود حال كه ادم مثل ما شده و خوب و بد را مي داند نبايد اجازه دهم كه از ميوه حيات جاوداني نيز بخورد پس خدا او را از باغ راند و در اطراف درخت جاوداني فرشتگاني را قرار داد تا دست ادم به ان نرسد.
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خلقت ادم

خلقت ادم

مي بينيم كه تورا ت قصه زيبايي در خلقت حضرت آدم دارد و چون او را از آب و خاك آفريده و اب از روز سوم خلق شده پس ادم هم از روز سوم بوجود امده ضمن اينكه اينگونه از خلق ادم ياد كردن با انچه كه قبلا بيان كرده متفاوت است چرا كه قبلا عنوان شد كه خدا زمين را پر از انسانها و موجودات زنده كرد و خلق اسطوره اي انسان را مطرح نكرده بود.
به هر حال او ادم را با فرمول اختلاط اب و خاك بايد روز سوم ساخته باشد ولي انسان ها را روز ششم ساخته است در مورد انسانها روش "بشو بشود" بكار رفته و در مورد ادم روش ساخت چيزي از چيز ديگر نكته قابل توجه ديگر اينكه نسا يا حوا را از روش ژنتيكي ساخته است هر چند كه در انزمان چيزي از ساخت ژنتيكي نمي دانستند اما استنباط امروز ميتواند بر اين اساس باشد .
بيان روش خلق نسا از دنده ادم در واقع با لحاظ نمودن هدف علمي نبوده بلكه تورات بدنبال اين مفهوم بوده است كه بگويد زن پاره اي از وجود مرد است و به همين علت مرد بايد فرمانروايي بر زن داشته باشد.
و اما اينكه چرا خدا حضرت ادم را خلق كرد اين بوده كه او در باغ كار كند و از باع نگهداري نمايد و هدف ديگر اينكه خدا مي خواسته بفهمد كه ادم چگونه بر موجودات نام گذاري مي نمايد و اما وقتي حضرت ادم گول ميخورد و فرمان خدا را زير پاي مي گذارد سومين هدف خدا بر او جاري ميشود و ان زجر و زحمت بسيار بردن تا برگشت مجدد به خاك.
اين نتيجه گيري ها براي انساني كه خدا در روز ششم ساخته جاري نيست چون در روز ششم خدا با اين نيت انسان را ساخت تا بر حيوانات فرمانروايي كند و با ازدواج نسلشان را زياد كنند و بر زمين تسلط يابنددر واقع خدا حاكميت بر زمين ها و آسمان را از آن خود دانسته و حاكميت فقط زمين را به انسان سپرده است .
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه خلقت انسان

ادامه خلقت انسان

و اما در خصوص روش خلقت و محل فرود انسان در قران تنوع بسياري وجود دارد :
سوره گاو از ايه 28 :
"و هنگاميكه گفت پروردگار مر فرشتگان را بدرستيكه من پديد ارند ه ام در زمين خليفه گفتند آيا مي افريني در ان كسيرا كه فساد كند و بريزد خونها ولي ماتسبيح ميكنيم بستايش تو و ...
در اين ديالوگي كه بين خدا و فرشتگان در مي گيرد خدا به فرشتگان ميگويد كه مي خواهم در زمين و نه در بهشت خليفه اي پديد اورم ولي فرشتگان كه ذات انسان را از قبل پيش بيني كرده اند به خدا ميگويند اين موجود در زمين خونها خواهد ريخت و در آن فساد خواهد كرد ولي خدا در پاسخ به انها ميگويد من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد .
در پشتيباني از فرشتگان فريدون مشيري مي گويد :
از همان روزي كه دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي كه فرزندان ادم
صدر پيغام آوران باري تعالي زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
ادميت مرد گرچه ادم زنده بود .
بعد دنيا هي پر از ادم شد و اين آسياب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ ادميت برنگشت .
علاوه بر گوشه هايي از شعر مشيري قران نيز بعدا معترف ميشود كه با كشتن هابيل بدست قابيل خونريزي را بشر آغاز ميكند تا پيش گويي فرشتگان درست از اب درايد و در تورات نيز خدا اعتراف ميكند كه از خلق بشر پشيمان شده و تصميم به نابودي انها مي گيرد ، به همين علت به نوح فرمان مي دهد تا كشتي اي بسازد و خود و چند تن از نزديكان و تعدادي حيوان را نجات دهد و بدنبال ان فرمان مي دهد تا زمين از اب پر شود و هر انچه هست را نابود كند .
آنگاه خداوند نام گذاري را به ادم مي اموزد و از فرشتگان پرسيد خبر دهيد مرا به نام هاي اين گروه اگر هستيد از راستگويان و بدنبال ان فرشتگان غذر خواهي نمودند و بعد از ادم خواست تا انها را از نام هايشان خبر دهد و ادم چنين كرد و خدا به فرشتگان گفت نگفتم من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد.
فرشتگان سجده كردند ادم را مگر ابليس كه ابا كرد و از كافران شد.
چنانچه مشخص است ابتدا خداوند نام گذاري را به ادم مي اموزد و بعد فرشتگان و ادم را مورد ازمون قرار مي دهد كه اين اصلا منصفانه نيست چرا كه اگر خدا نامگذاري را به فرشتگان مي اموخت و يا نامگذاري را به ادم ياد نمي داد شرايطشان در امتحان الهي يكسان مي شد !
و اما ابليس كه از مقربان درگاه الهي بود اين تبعيض را نمي پذيرد و سركشي ميكند .
در ادامه آيات آورده ميشود كه "و گفتيم اي ادم آرام گير تو و جفتت در بهشت و بخوريد از ان فراوان و نبايد نزديك شويد اين درخت را كه از ستم كاران خواهيد شد .
در اين بخش محل فرود ادم بهشت ذكر ميشود در حاليكه ابتدا در زمين او را خلق كرد فلذا دو حالت قابل تصور است اول اينكه خدا ابتدا ادم را در زمين خلق مي كند و بعد اورا به بهشت ميبرد و يا اينكه نام مكاني از زمين بهشت بوده كما اينكه در تورات باغ عدن نامگذاري شد و به همين علت ادم در روي زمين از مكاني به مكان ديگر منتقل مي گردد.
 
آخرین ویرایش:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه خلقت انسان

ادامه خلقت انسان

موضوع خلقت انسان و مشاجرات خداوند با ملائك در سوره هاي ديگر نيز آورده ميشود از جمله در الاعراف از آيه 11 :
"گفت چه چيز منع كرد ترا كه سجده نكني ادم را چون امر كردم ترا شيطان گغت چون مرا بهتر از او افريدي مرا از اتش نوراني و او را از گل ظلماني و خدا دليل اورا نپذيرفت و گفت پس نباشد مر ترا كه تكبر كني در ان پس بيرون رو بدرستيكه تو از ذليلاني و شيطان گفت مهلت ده مرا تا روزي كه بر انگيخته ميشوند و بدنبال ان از ادم خواست تا در بهشت زندگي كنند ولي از ميوه يك درخت منع شدند و شيطان وسوسه كرد و گفت اگر از ميوه ان درخت بخوريد شما هم به دو فرشته تبديل ميشويد و عمر جاوداني مي يابيد و ..
در اين بخش شيطان اشاره اي به مواد اوليه خلقت انسان و خودش مي كند و خدا در پاسخ منكر ان نمي شود و فقط اين دليل را به نوعي تكبر تعبير مي نمايد بعبارتي يكي از روشهاي خلقت ساخت چيزي از چيز ديگر و ماده اوليه ان در مورد انسان گل ظلماني است .
و در نهايت خدا امر مينمايد كه شيطان بيرون رود !كه معلوم نيست بكجا مي بايست بيرون مي رفت !اگر فرض كنيم كليه مشاجرات در بهشت انجام گرفته بنابراين شيطان از بهشت به جهان ماده منتقل شده (با تصور اينكه بهشت غير ماديست) و اينك نيز در جهان مادي زندگي مي كند و چون از جنس آتش نوراني است پس هر جا كه اتش مي بينيم بايد بياد شيطان بيافتيم كما اينكه در جنگ قادسيه سرداران سپاه اسلام ايرانيان را كه زرتشتي بودند به اتش پرست و يا از ديدگاه انان شيطان پرست مي پنداشتند.
در مقابل اينگونه برداشت مي بايست خداوند و فرشتگان در عالم ماورا زيست نمايند و نه در كعبه و ديگر مكانهاي مادي .
از طرفي ديگر اگر فرض شود كه بهشت مكاني در زمين بوده پس شيطان و ادم فقط از همان باغ مشابه باغ عدن رانده شده اند كه قاعدتا بايد در و پيكري داشته باشد و در يك چارديواري هم محصور گردد كه در اينصورت خدا در كعبه هم يافت خواهد شد.
بعد شيطان تا برانگيخته شدن مجدد مهلت مي خواهد چون او مي داند كه ادم در بهشت باقي نخواهد ماند و از ميوه ممنوعه خواهد خورد و از بهشت رانده خواهد شد و دو باره بر انگيخته ميگردد ظاهرا تمام سناريو را شيطان از قبل مي داند فرشته ها هم مي دانستند و در برابر اينهمه معترض در خلقت انسان خدا مي فرمايد من چيزي ميدانم كه شما نمي دانيد و اين همان فلسفه ايست كه از ابتداي ميز گرد انرا منع كردم يعني در استدلالاتمان نگوييم اينرا نمي دانم و فقط خدا ميداند كه نتيجه ان رسيدن به يقين از دريچه من نمي دانم است .
خدا چيزي مي داند كه هيچيك از ملائك نمدانند و انسان هم متصور است كه اين موضوع نهفته ازمون مجددانسان است كه اگر انچه را كه خدا مي داند همان چيزي باشد كه انسان هم مي داند يعني ازمون الهي پس يقينا انرا ملائك هم ميدانند و شيطان هم ميداند اما چگونه است كه خدا قبل از خلق شيطان هيچ اشاره اي به نافرماني اتي شيطان نمي كند و حتي اورا مقرب ترين فرشتگان قرار مي دهد!
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه خلقت انسان

ادامه خلقت انسان

در خلقت ادم و ديالوگ هاي في مابين خدا و ملائك در ديگر سوره ها هم مطالبي داريم كه قدري با هم تفاوت دارند:
الحجر از ايه 26 :
" و بتحقيق كه آفريديم انسان را از گل خشك شده و از لاي ريخته شده (قبلا اشاره به گل ظلماني شد) و پدر پريان آفريديمش از پيش از آتش سوزان (احتمالا منظور شيطان است چون از جنس آتش بود و سمتش در در گاه الهي پدر پريان بوده است) پس چون راست كردم آنرا و دميدم در ان از روحم پس بيافتيد مر اورا سجده كنيد .
در اين ايه خداوند علت اينكه فرشتگان چرا بايد سجده كنند را بيان مي دارد و ديگر موضوع نهفته اي نيست ظاهرا چون خدا موجودي را از گل خشك شده و لاي ريخته شده ساخته و از روح خود در او دميده پس بايد فرشتگان او را سجده كنند در حاليكه فرشتگان هم از روح خدا دارند و چون پدر فرشتگان از اتش است بايد فرزندانشان هم از جنس اتش باشند !
و وقتي بدنبال اين آيات شيطان از خدا مهلت مي خواهد تا بر انگيختگي مجدد در آيه39 خدا مي فرمايد :
گفت پروردگار من بانكه اغوا كردي مرا هر آينه آراسته مي كنم براي ايشان در زمين و هر آينه باز دارم ايشان را همگي مگر بندگان تو از ايشان كه مخلصانند .
در اين بخش معلوم نيست چرا شيطان مي گويد كه خداوند او را اغوا كرده اما به خدا مي گويد كه زمين را براي انسان اراسته ميكنم و انها را از راه تو باز مي دارم مگر انهائيكه از مخلصان شما هستند .به نظر مي رسد كه يك رقابتي بين خدا و شيطان در گرفته كه قرار شده شيطان براي انسانهايي كه از خدا فرمان نبرند زمين را اراسته كند ولي انهايي كه از مخلصان درگاه الهي هستند بعدا در بهشت التذاذ ببرند.
"سوره نسا آيه 16 "
داخل كند او را در بهشتي كه ميرود از زير ان نهر ها
سوره نسا آيه 121
در بهشت هايي كه ميرود از زيرشان نهر ها.............
سوره نحل آيه 33 "
بهشت هاي اقامت دايمي كه مي رود از زير آنها نهر ها....
كه بنظر مي رسد يك بهشت در كار نباشد چون سخن از بهشت هاست.
ضمنا در مورد مواد بكار رفته در خلقت انسان هم فقط به دو مورد ذكر شده اكتفا نگرديده بلكه مواردي ديگر هم داريم :
بخوان بنام پروردگاري كه انسان را از خون بسته افريد
نور بين 44 و 45 و خدا آفريد هر جنبنده اي را از اب
13 سوره 55 آفريد انسان را از گل خشك شده مانند سفال
37 از سوره 76 آيا نبود نطفه از مني ريخته شده
2 سوره 77 همانا افريديم انسان را از نطفه ممزوج
6 سوره 86 همانا افريديم انسان را از ابي جهنده
با ملاحظه تنوعي كه در مواد اوليه براي ساخت بشر وجود داشته بايد تصور نمود كه خدا حصرت ادم را از گل ظلماني ساخته و انسان را از روشهاي ديگر كما اينكه در تورات هم بين خلق انسان و حضرت ادم ميتوان اين تفاوت را حس كرد.
 
آخرین ویرایش:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند سوال

چند سوال

با عنايت به دريافت اطلاعات پيش گفته آيا شما مي توانيد به تئوري هاي مطروحه در كتب آسماني بسنده كنيد؟
آيا واقعا بين انسان و ادم بايد تفاوت ژنتيكي قائل شد؟
آيا انسان و ادم و ديگر موجودات كره خاكي فقط در حدود شش هزار سال قبل خلق شده اند كه بشود به اين تئوري ها بسنده كرد؟
آيا مي توانيم قضيه خلقت ادم را فقط يك اسطوره فرض كنيم و انرا واقعي نپنداريم ؟اگر جواب مثبت باشد پس تكليف ان شجره نامه چه ميشود؟
آيا خلق انسان بواسطه فقط يك مشاجره بين خدا و ملائك را ميتوان علت غائي دانست ؟
آيا خدا انسان را خلق كرد تا دوباره بر انگيخته شود ؟
آيا صرف اينكه چون خدا چيزي مي داند كه ديگران نمي دانند علت خلقت ادم را توجيه ميكند
آيا ادم خلق شد تا رقابتي بين خدا و شيطان پديد ايد تا قدرت انها مقايسه شود؟
آيا خدا انسان و جن را آفريد كه او را ستايش كنند؟
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خلقت انسان

خلقت انسان

در كتب مقدس و در موضوع خلق انسان علتهايي دكر شده از جمله خلق انسان براي عبادت و امثالهم ولي بهترين دليل شايد فرمانروايي انسان بر زمين باشد و انساني كه بدنبال فرمانروايي بر زمين باشد از هر وسيله اي براي استحمار ديگر انسانها استفاده خواهد كرد تا قدرت را بدست گيرد كما اينكه در ماجراي استوره اي هابيل و قابيل اين انگيزه او را وادار نمود تا برادر خود را بكشد .
در تورات آمده "حوا از ادم حامله شد پسري زاييد آنگاه حوا گفت به كمك خداوند مردي حاصل نمودم پس نام او را قائن (حاصل شده) گذاشت حوا بار ديگر حامله شد پسري زاييد و نام او را هابيل گذاشت .هابيل به گله داري و قائن به كشاورزي پرداخت پس از مدتي قائن هديه اي از حاصل زمين خود را بحضور خداوندآورد و هابيل چند راس از حيوانات خود را ذبح نمود و گوشت انها را نرد خداوند برد و خداوند هابيل و هديه او را پذيرفت ولي قائن و هديه او را قبول نكرد پس قائن بر آشفت و سرش را به زير افكند .خداوند از او پرسيد چرا خشمگين شدي اگر درست عمل مي كردي مقبول مي شدي اما چون چنين نكردي گناه در كمين توست و مي خواهد بر تو چيره شود بهتر است تو بر ان چيره شوي اما قائن روزي با برادرش به صحرا رفت و او را كشت .خدا از قائن پرسيد با برادرت چه كردي او در پاسخ گفت من نمي دانم مگر من نگهبان او هستم و خدا گفت خون برادرت از زمين نزد من فرياد مي زند و تو از زميني كه با خون برادرت رنگين شده طرد خواهي شد و از اين پس زمين به تو محصول نخواهد داد و تو در جهان آواره خواهي شد قائن گفت مجازات من بيشتر از اين است و مرا خواهي كشت خداوند فرمود چنين نخواهد شد زيرا هر كه ترا بكشد مجازاتش هفت برابر بيشتر از مجازات توست آنگاه قائن از نزد خدا رفت و در شرق باغ عدن ساكن شد . از قائن فرزنداني بدنيا امد نام او را خنوخ گذاشت خنوخ پدر عيراد و عيراد پدر محويائيل و او پدر متوشائيل و او پدر لمك بود لمك دو زن داشت عاده پسري زاييد و اسم او را يابال و دومي را يوبال ناميد زن ديگر لمك هم پسري زاييد كه او را توبل قائن ناميد روزي لمك به زنانش گفت كسي كه مرا مجروح كرد كشتم و اگر قرار باشد مجازات كسي كه قائن را بكشد هفت برابر باشد مجازات كسي كه مرا بكشد هفتاد و هفت برابر است"
 
آخرین ویرایش:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
در قصه هابيل و قائن نكاتي نهفته است كه ميتوان انها را به قرار زير دانست :
- خداوند هديه قائن را نمي پذيرد و به همين علت ميتوان او را مسبب اصلي جنايتي كه بدست قائن بعنوان مباشر رخ مي دهد دانست اما معتقدين به يهود انرا نوعي آزمون خدا مي دانند.
- خداوند بعد از اين جنايت قانوني مي گذارد كه اگر كسي قاتل را بكشد مجازاتش هفت برابر است !حالا هفت برابر قتل چگونه قتلي است بايد انرا در دستورات و احاديث بعدي جستجو كرد مثلا شلاق بزنيد بعد به دار بياويزيد بعد گلوله بزنيد بعد ..... كارهايي كه طالبان مي كرد.
- موضوع عدد هفت چيزي است كه بدفعات در كتب مقدس از ان ياد ميشود مثل هفت آسمان يا آسمان هفت طبقه و يا ايام خلقت با زمان استراحت هفت روز است و يا انچه كه لمك گويد يعني هفتادو هفت
- دروغگويي يكي از خصلت هاي انسان است ، چنانچه اورده شد قائن در برابر خدا كه ميداند چه اتفاقي رخداده به دروغ مي گويد من نمي دانم مگر نگهبان او هستم . عدم ترس انسان قابيلي از دروغ گفتن او را تا اشغال جايگاه هاي سياستمدار شدن در جهان هدايت مي نمايد .
 
آخرین ویرایش:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصه فرزندان ادم تا نوح

قصه فرزندان ادم تا نوح

تا اين مرحله پروژه خلقت انسان با شكست مواجه شده بود ادم و فرزندانش همه خلافكار از اب درامدند ادم نا فرماني كرد و از ميوه ممنوعه خورد و قائن هابيل را كشت و نسل قائن همه به راه هايي رفتند كه مقبول درگاه الهي نبود و نوه قائن يعني لمك هم دست به قتل دومي زد تا علاقه كشتن همنوع در نسل ادم را احيا كند پس خدا تصميم گرفت تا فرزند ديگري به ادم بدهد و او در سن 130 سالگي صاحب فرزند ديگري شد كه نام او را شيث نهادند.
"شيث در 105 سالگي انوش را بدنيا اورد و انوش در 90 سالگي پسري بنام قيذان داشت و قيذان در 70 سالگي مهللئيل را داشت و او در 65 سالگي يارد را داشت و يارد در 162 سالگي خنوخ را داشت و خنوخ در 65 سالگي متوشالح را داشت . خنوخ با خدا زيست مي كرد و خدا او را نزد خود برد و ديگر كسي او را نديد متوشالح هم در 187 سالگي صاحب پسري بنام لمك شد و لمك در 182 سالگي پسرش نوح بدنيا امد و لمك گفت اين پسر ما را از كار سخت زراعت كه در اثر لعنت خدا بر زمين دامنگير ما شده آسوده خواهد كرد پس لمك نام او را نوح به معناي آسودگي گذاشت و نوح در 50 سالگي صاحب سه پسر به نام هاي سام و حام و يافث شد.بعد نسل ادم زياد تر شد و خدا ديد مردم غرق در گناهند و دائما بسوي زشتي و پليدي مي روند پس از آفرينش انسان متاثر و محزون شد.پس فرمود من انسان را از روي زمين محو خواهم كرد حتي حيوانات و خزندگان و پرندگان را نيز از بين مي برم زيرا از افريدن انها هم متاسفم . در اين ميان فقط نوح مورد عنايت خدا قرار داشت پس از او خواست تا كشتي اي بسازد و چند راس از حيوانات را هم با حود ببرد و بعد از ان دستور داد تا زمين را اب فرا گيرد ."
 
آخرین ویرایش:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه تا نوح

ادامه تا نوح

تلاش مجدد خداوند در حلقت نسل ادم كه از گناه پرهيز كند بار ديگر با شكست مواجه ميشود و در واقع شيطان دومين توفيق را در برابر خدا بدست مي اورد در اين بين خداوند خنوخ را از زمين بسوي خود مي برد تا در بين بندگان گناهكار زندگي نكند در حاليكه بجاي نوح مي توانست روي چنين موجودي سرمايه گذاري كند كه جز راه خدا نمي رفت به هر حال خدا باز هم تصميم مي گيرد كه به نسل ادم بفهماند كه من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد !! و شما بايد از دريچه من نمي دانم و اينرا خدا مي داند به يقين برسيد. ! موضوع ديگري كه در تورات بچشم ميخورد پرهيز از نام زنان است و در تمام شجره نامه فرزندان ادم فقط پسر هايي بدنيا مي اورند ولي بدنبال ان هر بار ذكر مي كند كه فلان پسر صاحب دختران و پسراني شد.
نكته ديگر سن بدنيا امدن پسران است كه همه بيش از 100 سال بعد از زندگي صاحب فرزند ميشوند الا نوح كه در 50 سالگي صاحب سه پسر مي گردد .در بين فرزندان نوح پسري به نام سام وجود دارد كه نسل همه پيامبران از اوست و حامي ها مصريان ،كنعانيان و كلدانيان را راهبري نمودند ولي در خصوص يافث مطلب زيادي اورده نشده فقط از روي نامگذاري مثل اشكناز و امثالهم ميتوان حدس زد كه جومري و ماجوجي ها بايد سر سلسه آريايي ها باشند چون پسران يافث جومر و ماجوج و ماداي و .... بودندو پسران جومر اشكناز و ريفات و توجرمه نامگذاري شدند جالب اينجاست كه نوح دعا ميكند كه خداوند سام را بركت دهد و كنعان بنده او باشد و خدا يافث را بركت دهد و او را شريك سعادت سام گرداند.
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه فرزندان نوح

ادامه فرزندان نوح

از زمان نوح مشخص شده كه فقط از بين سامي ها نبي و پيامبر بيرون خواهد امد و در واقع خدا متعلق به اين خانواده است و كنعاني ها و مصري ها و كلداني ها هم بايد بندگي سامي ها را نمايند و نقش جومري ها و ماجومي ها مشاركت در به سعادت رساندن سامي هاست كاري كه امروز در جامعه ايراني بعد از هزاران سال مشاهده ميكنيم.
معروف ترين انبيا و پيامبران در قوم سامي ها عبارتند از :
ابراهيم اسحاق ،اسماعيل ،موسي ،عيسي ، داود،بعقوب ،دانيال ، يوسف ، و محمد
نتيجه گيري : اگر فرض كنيم كه اين قصه درست است و اسطوره نيست در اينصورت تمامي انهايي كه از نسل آدم نام برده شدند وجود داشته اند و سرنوشت ادم از ابتدا رقم خورده و راه گريزي نيست و در ازاي ان بايد بپذيريم كه انچه كه از پيدايش فسيلهاي جانوران و انسان با قدمت 10 ميليون سال و عمر 15 ميليون سالي زمين و غيرو گفته ميشود دروغ هاي علمي است و اگر بخواهيم انها را قبول كنيم در اينصورت اين قصه ها دروغ هاي ديني است .
اگر به روش خلقتي كه در اوستا و گاتهاي زرتشت اورده شده رجوع نماييم بخشي از ان كه به تكامل انسان و شكل گيري تدريجي ادم اشاره كرده نشان مي دهد كه خلقت انسان بگونه اي ديگر بوده كه با تئوري هاي علمي امروزين بيشتر تطابق دارد اما با محو نظريات انها بعد از جنگ قادسيه نميتوان باور نمود كه زردهشت در هزاران سال قبل چنين نظريه پيشرفته اي را بيان كرده باشد .
مردم به‌جهان دوگونه‌اند، ای بخرد! ......... دین‌بارِ خرد گریز یا اهل خرد
بنگر به‌میانِ این‌دو تا خود بگزینی .......... راهی که تورا باید و نشانی كه سزد
و چند دوبيتي ديگر براي ختم كلام تا اين مرحله :
دیدم به‌رهی دوتا مسلمان و جهود / سر‌کو‌لۀ هردو سفرۀ موسا بود
این طعنه به‌آن می‌زد و آن طعنه به‌این / چون تو‌شۀ هردو وعدۀ فردا بود
از درب کلیسا گذر افتادم دوش / ناگاه شنیدم از درون بانگ و خروش
جمعی به‌نوای ارغنون می‌خواندند / رَبـّاه! برای محو کُفّار بکوش
رفتم به‌خر‌اباتِ مغان سیرکنان / جمعی دیدم به‌خوش‌دلی باده زنان
پیری به‌سرود خسروانی می‌خواند / ما را چه به‌ایمان و به‌کفر دگران
در مد‌رسه شیخ شهر مستِ گُفتار / صوفی‌ست به‌خانقاه مستِ رفتار
از خا‌نقه و مدرسه گشتم بیزار / جانم به‌فدای رندِ مستِ سَرِ دار
یکدم به‌درون خود سفر باید کرد / بر رفته و آینده نظر باید کرد
باید که چو مهر و مَه به‌عالَم نگریست / واز فتنۀ کفر و دین گذر باید کرد
 
آخرین ویرایش:
بالا