نامه عاشقانه من

aramesh"

عضو جدید
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
 

aramesh"

عضو جدید
سرم را روی شانه پنجره می گذارم و گریستن آسمان را می نگرم.چه بی پروا می گریی عشق .دانه های اشک بر روی گونه های شیشه می لغزد و خاطرات به روی گونه های من.پنجره های روبه رو بسته اند.
این روزها دیگر کسی به دیدار باران نمی آید دیگر کسی عاشق نمی شود.در کوچه های خلوت تنهایی مان نه رهگذری می خواند و نه درویشی و انگار هیچ شاعری در لحظه های تولد عشق نمی گرید.
درویش به کوچه های ما بیا صدای تو لیلی و مجنون را بیدار می کند.در این باران بی امان بخوان تا عشق جان بگیرد تا کسی بی قرار یارش شود.بزن به دل کوچه ها و آن قدر حدیث عشق و ذکر یا عشق یا عشق یا عشق سر بده که لیلی با پای برهنه خود را به دیدار مجنون برساند.
بخوان درویش صدایت بوی صبح می دهد. کی سر می زند سپیده ما؟ بخوان تا پنجره های بسته گشوده شود و به کوچه ی بی درخت و بی بهار دوباره برگردد.
من نذر کرده ام... نذر کرده ام تار تار گیسویش را دانه دانه با اشک بوسه زنم.
من نذر کرده ام یا عشق یا عشق یا عشق..
 

"gole naz"

عضو جدید
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺰﻳﺰﺕ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻳﺎﺩﺕ ﺁﺭﺍﻣﺒﺨﺶ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﻓﺪﺍﻱ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﺑﺸﻢ ﻧﺎﺯﻧﻴﻨﻢ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﺗﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺰﻳﺰﺕ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻳﺎﺩﺕ ﺁﺭﺍﻣﺒﺨﺶ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﻓﺪﺍﻱ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﺑﺸﻢ ﻧﺎﺯﻧﻴﻨﻢ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﺗﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

ﻋﻠﻲ ﺍﺻﻐﺮﻡ...ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﻛﻮﭼﻮﻟﻮﻱ ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ

ﺗﺸﻨﻪ ﺍﺕ ﺷﺪﻩ...ﺁﺏ ﻣﻴﺨﻮﺍﻱ؟

ﺍﻟﻬﻲ ﻓﺪﺍﻱ ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﺍﺕ ﺑﺸﻢ ﻋﺴﻠﻢ

ﺍﻟﻬﻲ ﻧﺎﺯﻧﻴﻨﺖ ﺑﻤﻴﺮﻩ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺑﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺒﻴﻨﻪ

ﺑﻴﺎ ﺑﻐﻠﻢ...ﺑﻴﺎ ﻋﺰﻳﺰ ﺩﻟﻢ...ﺑﻴﺎ,ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻱ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﺖ ﺑﺮﻡ

ﻛﻪ ﻫﺮ ﮔﺮﻩ ﺍﻱ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﻛﻨﻪ

ﺑﻴﺎ, ﻗﺮﺑﻮﻥ ﭘﺎﻫﺎﻱ ﻧﺎﺯﺕ ﺑﺮﻡ

ﻛﻪ ﻣﻴﺮﻩ ﭘﻴﺶ ﺧﺪﺍ ...ﻭﺳﺎﻃﺘﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﻪ

ﺑﻴﺎ ﻏﻨﭽﻪ ﻱ ﻳﺎﺳﻢ...ﺑﻴﺎ ﺗﻮﻱ ﺁﻏﻮﺷﻢ...ﺑﺒﻴﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ

ﺑﺎﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭﺷﻮ ﺷﻜﺴﺘﻪ

ﻋﻤﻮ ﻣﺴﺘﺎﺻﻞ ﻧﺸﺴﺘﻪ...ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺑﻲ ﻃﺎﻏﺘﻲ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ

ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺑﻲ ﺗﺎﺑﻲ ﻧﻜﻦ ﻋﺰﻳﺰ ﺩﻟﻢ

ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻱ ﻣﻴﺮﻱ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﻔﺴﻢ...ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﺕ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺷﻴﺮﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﻬﻴﺎ ﻛﺮﺩﻩ

ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻧﺰﻥ ﻣﺎﻫﻲ ﻛﻮﭼﻮﻟﻮﻱ ﻣﻦ

ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺟﺎﻱ ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺖ

ﺟﺎﻱ ﮔﻞ ﺗﻮﻱ ﮔﻠﺪﻭﻧﻪ...ﻧﻪ ﻭﺳﻂ ﺑﺮﻫﻮﺕ ﺧﻮﻧﻴﻦ

ﺑﻴﺎ ﻋﺰﻳﺰﻡ...ﺑﻴﺎ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻢ...ﺑﻴﺎ ﻧﻔﺴﻢ ...گلوتو ﻣﻲ ﺑﻮﺳﻢ...

روز قیامت خودم جلوی حرمله رو می گیرم...حلالش نمی کنم...گل بی گناهمو پرپر کرده.... باید تاوان پس بده

ﮔﻞ ﻟﻄﻴﻔﻢ...ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﻱ ﺧﻮﺷﮕﻠﻢ... آروم باش...ﺗﻮ ﺑﺎﺭﻭﻧﻲ ﺑﺸﻲ, ﻣﻦ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ

ﻛﺎﺵ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺳﺘﺎﺗﻮ ﺑﮕﻴﺮﻡ

ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻴﮕﻢ

ﺗﻮ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﺑﮕﻴﺮﻱ...ﺗﻮ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻲ

ﺗﻮ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻜﻴﻪ ﮔﺎﻩ ﻣﻦ ﺑﺸﻲ

ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺩﺳﺘﺎﻱ ﺗﻮﭘﻮﻟﻲ ﻭ ﻧﺎﺯﺕ ﺑﺮﻡ

ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻱ؟...ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺭﻭﻱ ﻣﺎﻫﺖ ﺑﺮﻡ , ﺗﻜﻴﻪ ﮔﺎﻫﻢ ﻣﻲ ﺷﻲ؟

ﺯﻧﺪﮔﻴﻤﻮ ﺑﺎ ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﺕ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ؟

ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻲ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ... ﻫﺮﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﻧﻴﺖ ﺗﻮ ﺷﻴﺮ ﻣﻴﺎﺭﻡ

ﻛﺎﺵ ﻛﻨﺎﺭﻣﻮﻥ ﺑﻮﺩﻱ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻳﻪ ﺟﺮﻋﻪ ﻣﻲ ﻧﻮﺷﻴﺪﻱ

ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻢ ﻋﺰﻳﺰﻡ...ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻢ ﺁﻗﺎﻱ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻣﻦ

ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﺮﺩ ﻛﻮﭼﻚ ﻣﻦ

ﺷﻴﺮﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪﻡ ﺑﻪ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺑﺨﻮﺭند

ﺍﻣﺎ ﺷﻴﺮ, ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻛﺎﻓﻲ ﻧﻴﺴﺖ!

ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻨﺎﺭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺷﻲ...ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮﻧﻮ ﺑﮕﻴﺮﻱ

ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯﻱ ﻛﻨﻲ

ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻐﻠﺸﻮﻥ ﻛﻨﻲ ﺗﺎ ﺧﻮﺏ ﺑﺸﻨﺪ...ﺷﻔﺎﺑﮕﻴﺮند

ﻭ ﺑﺘﻮﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻓﺎﻧﻲ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﻨﺪ

ﺑﺎﺷﻪ ﻋﺮﻭﺳﻜﻢ...ﺑﺎﺷﻪ ﻫﻤﻪ ﻛﺴﻢ؟

ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﻣﻲ ﺁﻱ ﻛﻨﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ

ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﺗﻨﻬﺎﺷﻮﻥ ﻧﻤﻲ ﺫﺍﺭﻱ

ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﻮ ﻣﻲ ﺁﻡ ﻫﻤﻨﻔﺴﻢ...ﻛﻪ ﺑﺪﺟﻮﺭﻱ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﻢ

ﺑﮕﻮ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻢ...ﺑﮕﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﺟﻮﻧﻢ

ﻧﺬﺍﺭ ﺑﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺑﺎﺯ ﻧﻔﺴﻢ

ﺑﮕﻮ...



ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﻴﺪﻱ

 
آخرین ویرایش:

aramesh"

عضو جدید
یادته
یادته چقد میگفتی
شاید از من دل بکنی
یادته چقدر میگفتم
تا ابد دیگه مال منی
حالا داری میری میبینی
که دارم من جون میکنم
تو رو خدا بگو دروغه
اینجور پس نزنم عشقم
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


آﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﺴﻮﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ


ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻳﺎ آسمان ﺭﺍ...


ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﻡ ﻳﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮﻑ ﻣﻲ آﻳﺪ...


ﻓﻘﻂ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺩﺭ آﻏﻮﺵ ﺗﻮ, ﺭﻭﺯ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ آﻓﺘﺎﺏ ﺑﻴﻜﺮﺍﻥ...


ﻫﺮﻡ ﻧﻔﺴﻬﺎﻳﺖ ﺑﺎ ﺳﻮﺯ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﺍﻧﺪ


ﻭ ﺑﻬﺎﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺍﺑﺪﻱ ﺳﺖ....


ﻋﺸﻖ ﺑﻲ ﻧﻈﻴﺮﻡ!


ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﻣﻦ ﺗﺮﻳﻦ ﺟﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﻡ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ, ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺯﻭﺍﻥ ﺗﻮ!


ﺍﮔﺮﺳﻨﮓ ﻫﻢ ﺍﺯ آﺳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻳﺪ, ﺍﻧﺪﺍﻡ ﻇﺮﻳﻔﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺑﮕﻴﺮﺩ...


ﻳﺎ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﻣﺤﻮ ﻭ ﺑﻲ ﻓﺮﻭﻍ ﺷﻮﻧﺪ...


ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺑﻲ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﺍﺳﺖ!


ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺮﻛﺖ نخواهم کرد...


ﻫﺮﮔﺰ!




ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ
ﺟﻤﺸﻴﺪﻱ






 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻣﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻧﺎﺍﻣﻨﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺎﻣﻦ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ...

ﻫﻮﺍ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﺍﺩﻩ ﯼ ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ...

ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﺷﺪﻩ ﯼ ﺩﻋﺎﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ...

ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﺪﺍﻋﯽ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﯼ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ....

ﺑﯽ ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺟﺰ ﻣﺮﮒ, ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩ!

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ, ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﺘﻨﻔﺮ....

ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺗﻮ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﻫﻮﺗﯽ ﺭﺍﺯﺁﻟﻮﺩ بسپاﺭﻡ...

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻏﻮﺷﻢ بپوﺷﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻮ , ﺑﻪ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻮﭺ ﮐﻨﻢ!

ﺗﻮ ﺭﻭﺡ ﻣﻨﯽ, ﺗﻮ ﺟﺎﻥ ﻣﻨﯽ, ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ....

ﻣﮕﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺣﺶ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﺎﻣﯿﺪ؟

ﻣﮕﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺗﻬﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻖ ﺣﯿﺎﺕ ﺑﺨﺸﯿﺪ؟

ﺭﻫﺎﯾﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ!

ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﺮﺩﻩ ﯼ ﻣﺘﺤﺮﮐﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺘﻢ...

ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ...

ﮔﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ(ﮔﻮﺭﯼ ﺳﺨﺖ, ﻭﻫﻢ ﺑﺮﺍﻧﮕﯿﺰ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺍﺳﺖ...)

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺗﻮ!

ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ,ﺩﺭ ﺩﺍﻻﻥ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﮕﺬﺍﺭ...

ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﭘﺎﮐﻤﺎﻥ, ﺑﻪ ﺗﻘﺪﺱ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﯾﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ; ﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮ!

ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﭼﻠﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﺗﻮ ﺷﻮﻡ...

ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺗﺎ ﺳﺮﺩﯼ ﺧﺎﮎ ﺗﺎﺏ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ...

ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺷﺮﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﻨﺪ...

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺗﻮﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﻨﺪ...

ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﻻ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﺒﺮﯼ, ﻣﻦ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ...

ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﻢ...

ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻔﻘﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ!

ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮ...

ﺗﻮ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺮﮐﻢ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﯽ...

ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻣﺎﻝ ﻣﻨﯽ...

ﺗﻮ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻢ, ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ, ﻣﺆﻛﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻱ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﻣﻮﺟﺐ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ...

ﭘﺲ ﻋﻬﺪﺕ ﺭﺍ ﻧﺸﮑﻦ!

ﯾﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ, ﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮ...

ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺗﻤﺎﻡ ﻣﺤﺴﻨﺎﺕ ﻭ ﻣﻌﺎﯾﺐ ﺍﺵ; ﺑﯽ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ...

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ






 
آخرین ویرایش:

succulent

عضو جدید
بین ما فاصله ای نیست بجز فراموشی
تو را به یاد خواهم آورد
تو را به یاد خواهم داشت
تو را هر شب در رویاهایم تکرار خواهم کرد
و هر روز که برمیخیزیم گوشه لبم لبخند است
بین من و تو رازهای نگفته ایست
که هرگز به کلام نخواهم آورد
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من می روم اما به او بگویید دوستش دارم

به او که تنش بوی گلهای سرخ را می دهد ...

به او که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم...

به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ است...

به او که نگاهش به گرمی آفتاب و لبانش به سرخی شقایق ودلش به زلالی باران است ...

به او که برای من می نویسد...

می نویسد از باران، از شبنم، از گرمای عشق و ...

من می روم اما به او بگویید دوستش دارم

به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من درآن غرق شده ...

به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور ، شعر و ترانه برد

و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی
باز کرد...

من می روم اما به او بگویید دوستش دارم

به او که صدای پایش را می شنوم...

به او که لحن کلامش را می شناسم...

به او که عمق نگاهش را می فهمم...

به او که .....

من می روم اما به او بگویید دوستش دارم

به او که گل همیشه بهار من است

به او که قشنگترین بهانه برای بودن من است

به او که عشق جاودانه م و شاهزاده ی قصر شیشه ای قلب من است...



 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق من

این برکه اب میداند که جاری قلبم به اب تورا روان احساس خود میداند ....


این برکه میداند که من ارامشم را در اغوش تو دارم ...


مگر میتوان دید و نشنیده گرفت سکوت لحظه های دلتنگی یار را ......


من دلتنگم .......دلتنگ تو که اواز درونت مرا بی تاب تر از قبل به حکم فرمانی قلبش میخواند ....


ای کاش بیایی ......و این فاصله را به حقیقت هم اغوشی مان تبدیل کنی ....


دلم تو را میخواهد .......نگاهت را .....دستانت را ....


چقدر بیتانم .........بدنم سست از تصور اغوش تو .......


این تصور برای من حقیقتیست از قلبم .........که تو را برای من به محفل عاشقان میخواند ....


زندگی من .....







 

aramesh"

عضو جدید
[h=2]http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon1.png[/h] نمی خواهم برگردی
این را به همه گفته ام
حتی به تو
به خودم
اما نمی دانم
چرا هنوز
برای آمدنت فال می گیرم!
 

aramesh"

عضو جدید
آب و جارو کردم دیده گانم را برای دیدن تو

اشک بارید و کوچه ی گونه هایم خیس شد

اسفند دود می کنم برای لحظه ی تقاطع نگاه

چه بی قرار...
چه زیبا...
چه رها در این تاریکی...
 

aramesh"

عضو جدید

بــه هـــرکــس مـــی گـــویـــم “تـــــو

بـــه خـــودش مــیــگـــیــرد. . .!
امـــا نـــمـــی دانــــــد کــــــه
هــیـــچ کــس بـــرای مـن
تـــــــو
نـــمــی شـــود...!
 

aramesh"

عضو جدید
به " تـــــــــــــو " کـــــه میرســـــم ...!

مکـــث میکنـــــم ...!

انگـــــار در " زیباییـــت " چیـــــزی را ,

جـــــا گذاشتـــــه ام !

مثلــــــــــا"...

در صـــــدایت ... آرامــــــش ♥

در چشــــم هایـــــت ... زندگــــــــی ♥
 

aramesh"

عضو جدید
برای تو نامه ای می نویسم…

دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.

دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !

نزدیک باشی و اما دور…دور…دور !

تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.

تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند…

پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند!

فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند!

خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!

حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم.

چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو ، از مسافری که عمری عاشقت بود…
 

aramesh"

عضو جدید
من می روم اما به او بگویید دوستش دارم

به او که تنش بوی گلهای سرخ را می دهد ...

به او که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم...

به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ است...

به او که نگاهش به گرمی آفتاب و لبانش به سرخی شقایق ودلش به زلالی باران است ...

به او که برای من می نویسد...

می نویسد از باران، از شبنم، از گرمای عشق و ...

من می روم اما به او بگویید دوستش دارم

به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من درآن غرق شده ...

به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور ، شعر و ترانه برد

و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی
باز کرد...

من می روم اما به او بگویید دوستش دارم

به او که صدای پایش را می شنوم...

به او که لحن کلامش را می شناسم...

به او که عمق نگاهش را می فهمم...

به او که .....

من می روم اما به او بگویید دوستش دارم

به او که گل همیشه بهار من است

به او که قشنگترین بهانه برای بودن من است
 

aramesh"

عضو جدید
لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است

لمس کن لحظه هایم را

تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم

لمس کن این با تو نبودن ها را

 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




دیگر هیچ موهبتی در دنیا برایم ارزشی ندارد, وقتی تو بزرگترین اعجازی!



ترنم هیچ آوایی را نمی خواهم, وقتی صدای جذاب و مردانه ات, مرا به فراسوی آرامش می رساند...


نگاه تو برای من, ترانه ی هستی را می سراید, موسیقی جانم را می نوازد و نت های احساسم را


تنظیم می کند...


تو زیبانرین, منحصر به فرد ترین و با ارزش ترین انسانی...


من با هر ثانیه, عطر حضورت را نفس می کشم و برای رسیدن به تو از جانم می گذرم...


همسفرم!


تو با شمیم نفسهایت, زندگی مرا رویایی می کنی...


من با تو شادی را جاودانه می سازم و غم را به نیستی می سپارم...


نگارم, نفسم!


من زندگی را با تو می خواهم...



زندگی با تو برایم انتها ندارد, هر روز, روزی تازه, عشقی تازه, محبتی بی حد و اندازه...


مهربانم!


در این پایکوبی عشق و بوسه...


سر بر سینه ات می سایم و بسان همیشه, در خانه ابدی ام, قلب تو, امنیت را می یابم...


و خوشبخت می مانم!




نازنین فاطمه
جمشیدی


 

aramesh"

عضو جدید
نمی نویسم …
کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…
گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…
نمی نویسم …
تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….
نـمـی نـویـسـمــ….
تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….
تـا نـخـوانـی…
نـدانـی….
کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!
مـی خـنـدمــ….
تـا یـادم بـمــانـد…
تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!
تـا یـادم نـرود…
کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…
تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان مهرداد سـابـق نـیـسـتـمــ…
شـکـسـتـه امــ….
روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….
ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….
و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…
خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…
و اکــنـون ایــن مـنـمــ!
هـمـان مــهــــرداد دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!
بـگــذار نـنـویـســـمــ…
مــن…
لــبــخـنـد مـی زنــمــ….
 

succulent

عضو جدید
زمـآن هیـج دردی را دوآ نکــرد..

این مَن بودَم

که به مــرور زمـآن عـآدت کردم..

و بـآ این هـَمه،

چهـ اجبـآر سخـتی اســت،خــَنده...

و بـآور کنیــد که مـَن خوشحـالــَم!

nu_by_she_is_weird.jpg
 

succulent

عضو جدید
آن زمـآن کهـ عـآشق هـم بودیم،

وقـتی سر چیز هـآی کوچیک قـَهر میکـَردیم

هــَردو می خـَندیدیم

و میگـُفتــیم چهـ بـَچگـآنه بود قـَهرمـآن..

یــآدم است،

تـو همیشه بــآ دلهــُره میگـُـفتی:

تـَرسـَم از روزیـ است

کهـ عشـق مـَن رآ هـَم بهـ حــسـآب بچگـی بگـُذاریــ

حـآل از آن روز هـآ ســآل هـآ میگـُذرد

و مـَن چیزی رآ که تو از آن

دِلهــُره داشــتی

دیدَم!

که رو به رویــَم می ایـستی

و میگــویی

تــو فقـط عـشــق بچگـی ام بــودی...

میبیــنی؟

زمـآنه چهـ چیـزهـآ که یـآد نمیدهــَد!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



ﺍﺗﺎﻕ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻦ

ﭼﻬﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺍﺳﺖ, ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯼ ﮔﻞ ﺭﺯ

ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺷﺒﻨﻢ ﻫﺎﻱ ﻋﺎﺷﻖ

ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﻱ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻣﺤﺒﺖ

ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﻣﻬﺮ

ﭘﺮﺩﻩ هایی ﺍﺯسپیدار بلند

ﺍﺯﺣﺮﻳﺮ ﻋﺎﻃﻔﻪ...

ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﺷﻌﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﻨﮏ!

ﺍﺗﺎﻕ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻦ

ﺑﺎ ﺷﻤﻊ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻣﻨﻮﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻭ ﺍﺛﺎﺛﯿﻪ ﯼ ﮐﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ:

ﯾﮏ ﻣﯿﺰ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﮔﻞ ﯾﺎﺱ, ﯾﮏ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﭽﮏ ﻋﺎﺷﻖ!

ﻣﻦ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻗﻠﻤﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭘﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ, ﺩﻓﺘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﻢ...

ﻭ ﮐﺘﯿﺒﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﻡ!

ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﯾﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ...

ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﭘﺲ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺑﺮﯼ ﺍﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻗﻠﺒﻢ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﺪ...

ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻡ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ

ﻭ ﺑﺎ ﻭﺍﮊﮔﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻓﺮﺍﺥ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﻢ , ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ, ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ, ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ!

ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﻧﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﭼﯿﺴﺖ

ﺷﻌﺮ, ﺩﻟﻨﻮﺷﺘﻪ, ﻧﺜﺮﺍﺩﺑﯽ ﯾﺎ ﺭﻣﺎﻥ...

ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ!

ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﻭ ﻧﻔﺴﯽ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ...

ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺩﻝ, ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺍﺷﮑﯽ ﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ!

ﺍﻣﺎ ﻣﻦ, ﻫﻤﺎﻥ ﺁﻭﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ...

ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻻﺕ ﺭﻭﺡ ﺩﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﮐﺎﻟﺒﺪ ﻣﺴﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ...

ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﮔﺎﻩ ﻭ ﺑﯽ ﮔﺎﻩ ﺳﺮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ ﯼ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ

ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﺭﺍ ﻣﮑﺘﻮﺏ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﻢ!

ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﻟﻄﯿﻒ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ...

ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺳﺮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ...ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﻓﺘﺮ, ﺍﯾﻦ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ...ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭﻳﻎ ﻛﻨﻨﺪ, ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ...

ﺯﯾﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﻄﻮﺭ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﻧﺎﮔﺴﺴﺘﻨﯽ ﺑﺒﻨﺪﻡ!

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ


 

succulent

عضو جدید
:::::منتظری چه اتفاقی بیفتد؟:::::

:::::اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟:::::

:::::منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟:::::

::::::اینکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟:::::

:::::اینکه ستاره ها در آسمان برای نیاز نیمه شبم راه باز کنند ؟:::::

:اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان بعد دعاهایم آمین بگویند ؟:

:::::نه عزیز دلم:::::

:::::هیچ اتفاق مهمی نمی افتد::::: !

:::::جز پژمردن چشمهای سرخ و سیاه من:::::

::::::::جز به خاک افتادن ساقه های احساس ِ بچه گانه ام::::::::

:::::::::::::::::::منتظری بمیرم تا برگردی ؟::::::::::::::::::::::

::::::اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست ؟:::::
 

Similar threads

بالا