یه طرح تازه بود...
واقعا باید بگم ذهن فعالی داری سما جان.... و حتما خیلی قدرت تخیلت بالاست...
بهت تبریک می گم!
سلام ابچی خانم چی شده چرا از دستم اینقدر ناراحتیمن اعتراض دارم........
ینی چی این همش تقصیر آقا مدیره.......
بابا چرا واسه مردم حرف درست می کنین؟ من کجام استاده...
بعدم
شما هیچ کدوم هیچی درباره ی نوشته من نگفتین...
حامد جان
با اینکه از دستت عصبانیم داداش!
ولی نه اون شعری کخ می خوای بقیه راجع بهش نظر بدن رو باید اینجا بذاری...
بازم می گم
اینجا که فقط اشکال نمی گیریم نظراتمونم می گیم... تعریفم می کنیم پس بشتابید!!!
PS : حامد؟؟؟ واقا چیه؟از تو بعیده ها...واقعا
آرهسلام ابچی خانم چی شده چرا از دستم اینقدر ناراحتی
تو که خوب می دونی من چه مشکلی داشتم
حالا هم امدم با تمام نیرو به مدیر محترم بخش کمک کنیم
حالا بگو ببینم چرا اینقد دعوام کردی ؟
برای دومین بار:
لطفا نظر!!!
گذر ایام میزبانی شد که مهمان افسار گسیخته ی وابستگی ها را پذیرا بود.
میشه بگید ازش چی برداشت می کنید؟!
مرسی از لطفتون و مرسی که ازم انتقاد می کنید چون باعث میشه اشتباهمو پیدا کنم.خیلی زیبا بود..آفرین..
منو دقیقا" یاد این بیت سعدی انداخت:
ببند یک نفس ای آسمان!دریچه ی صبح
بر آفتاب،که امشب خوش است با قمرم!
(اما فکر می کنم شما "وسعت" رو به معنای "مسافت" و "فاصله" گرفتین... .در حالی که "وسعت" در این جا دقیقا عکس اون معنی رو که در نظر داشتین،القا می کنه..ضمن این که اگه می گفتین:"صبح" را بیدار نکن،خیلی بهتر و شاعرانه تر می شد.چون در تمام فضای این شعر،"شب" حضور داردو در واقع،شب، بیدار است..این صبح است که هنوز نیامده و شاعر از آمدن آن هراس دارد؛به عبارتی "صبح"در خواب است و نباید که بیدار شود و بیاید..)
باز هم آفرین..
شب را از تنهائیم بیدار نکن
بگذار تا سحر گاه قیامت در بسترم باشد
سکوتش را عقربه های ساعت حس می کند
سنگینیش را افتادگی پلکها
و تاریکیش را سوسوی چراغ
اما کسی حس نکرد شب ز چه روست
همگان شب را جدایی عاشقان نامیدند
و چه غلط نامیدند و چه اشتباه نامیدند
شب فرصت دستهای خسته
حنجره های بسته
و سکوتی در غم نشسته است
آری شب و هر شب فرصت دیدار است
و تو ای آفتاب
کانون تلاقی شب و روز
ای نهایت روشنی
از همه ظالم تری تاریک تری
ز چه رو نگاهم را ز رویا گسسته می داری
مگر زبانم ستایشگر بلندای قامتت نیست
چرا پاسخ نمی گویی
بیگانه ام
کمک کن تا همیشه شب بتابد بر
پیکر بی جان و خسته ام
و سیاهی پاکش را به چشمانم هدیه کن
تا جز روی آنکه تاب دیدنش راندارم نبینم
آری نبینم
و دستهایم وسعت لحظه های هم صدایی
و حنجره ام سکوت غم را در هم شکند
اما تو مثل هر روژین
از پشت دیوارها به خوابم چنگ زدی
نتاب خورشید
نتاب
مرسی از تاپیک قشنگت.
از نقدهاتون خوشحال می شم
دیشب به حرمت غم چشمانت فال گرفتم
فنجان فال سیاه شدو قلبم باز جه غریبانه شکست
باید نگاه شرمگین فنجان فال را باور کرد
باید باور کرد که سهم من از تو تنها یادی است
خرده بافي ها
من آدم تنهاييام. از تمام هله هوله هاي دنيا خوشم مي ياد.
من خيلي عاشق پيشه ام .
اغلب با خودم فکر مي کنم که : تنهاييم با اين که خيلي دوستش دارم؛ از روي دوست داشتن نيست، بلکه از روي اجباره.
من معتقدم که: آزادي باعثِ تنهايي مي شه. يا: تنهايي باعث آزادي مي شه. يا: تنهايي و آزادي، زائيدة خيالبافي در تنهايييه.
راستي ! گفتم که از عموم، متنفرم؟ آخه هميشه باعثِ دستنيافتني شدنِ دختر عموم، نرگس ميشد. نرگس خيلي دختر خوشگل و شيريني بود. اما وقتي بعد از مدتها، بزرگ شد؛ خيلي زشت شد. چون شبيحِ عموم شده بود.
و من نتيجه گرفتم که بايد از عموم متشکر باشم که؛ اون رو دستنيافتني مي کرد.
همة زندگي همينجورييه؛ چيزهايي رو که دوست داري و بدست نميياري؛ بعدن متشکر مي شي.
چيزايي رو هم که به دست مي ياري؛ خوب باز هم متشکر مي شي.
و اين باعث به وجود اومدنِ اخلاقيات، مذهب و خدا و هر چيزي مي شه. آخ که اين مثلث داره منو خرد مي کنه.
باور کن تأثير داره؛ حتي اگه بهش اهميت ندي.
البته مي توني بري مَست کني و اون وقت همه چيز مثل شکر توي آب، حل مي شه.
و اون موقع، آيا، بودن، بهتر از نبودنه؟
خوب تو اون اسپرمي هستي که از بين چند ميليارد، تونستي لقاح رو انجام بدي. ولي تو از اين مبارزه که توش پيروز شدي؛ هيچي سر در نميياري.
ميشه حساب کرد که؛ تو اسپرم چندم بودي و احتمال بودنت چقدر بوده، ولي شمردن و عدد بيهوده است.
البته با تمام اين حرفها از رياضي خيلي خوشم مي ياد.
بزار مشکل رو يه جور ديگه اي توضيح بدم؛
مثلا: تو بلند ميشي و ميري توييه يک رستوران، و يه اسم خوشگل و خوشمزه رو سفارش ميدي. بعد اونا، يه چيز مزخرف مي يارن و مي زارن جلوت و تو هم مي خوري.
آخرش که چي؟ مي خواي داد و بيداد کني و روزِ خودتو خراب کني؟
تازه مگه فقط همين يه رستوران، کثافتخونهاس؟
بلند شو، مثل آقاها به گارسون انعام بده و تشکر کن.
- به نظر من اينها همش چرندياته، اما متاسفانه؛ من آدمِ ولخرجيام. مي فهمي که منظورم چيه؟
- کاري از دستم بر نمي ياد، مريض بعدي.
- آقاي دکتر چرا اينجورييه؟ قطعن نمي دوني.
دکترها هميشه پشت لبخند مهربونشون، به پول فکر مي کنن. فکر کنم همشون احمقن.
تازه ! وقتي مي خندن و ميخوان آدمهاي خوبي باشن؛ مضحک هم مي شن.
البته من نگفتم: اين يه قانونه. تازه اگه بگم : قانونه؛ بيراه نگفتم. تازه: اين يه قانونه.
بي خيال، مگه تو چند سال زندگي مي کني که بخواي با فکر کردن به دکترها و لبخندشون، هدرش بدي؟
برو حال کن، برو مسافرت. خيلي جاها مي توني بري. مي توني بري: پاريس، مارسي، ايتاليا، آفريقا... خوب که چي؟ پول نداري. حداقل بتمرگ آرزو کن.
بزار بهت بگن خيالاتي. مطمئن باش از فکر کردن به دکترا و لبخندشون؛ بهتره.
من به حيات وحش و از اين حرفا، خيلي اهميت مي دم. جدي مي گم، برام مهمه.
حيوونا خيلي توي زندگي لازمن، البته شايد فکر کني: حيوونا که آدم نيستن. ولي به نظر من چون زندهان و حيات دارن؛ بايد براي زنده بودنشون احترام قائل شد.
البته اينجورييام نيست؛ منم بعضي وقتا مورچه ميکُشم. تازه سوسک هم ميکشم. به عنکبوتجماعت که اصلن رحم نمي کنم. ولي مهمن ديگه. مي دوني، چرخة زندگي و اکوسيستم و از اين حرفا ديگه. و لاية اُزُن هم يه سوراخ داره به چه بزرگي که ما آدما مسئولشيم.
البته من مي دونم که آيندهها، از اونجايي که ما، بايد برايِ گذشتهها مهم باشيم؛ مهمن. ولي به نظرم خودشون مي دونن.
قبول دارم که حرفم خودخواهانه است. يعني حتي بعضي وقتا، براي مورچههايي که کُشتم؛ عذابوجدان مي گيرم.
بعضي از مورچهها رو هم مي ندازم توي آب ، بعد خودم نجاتشون مي دم...
آره جونم، من اينکاره نيستم، دلم مي سوزه. من خيلي آدم مهربونيم، باور کن.
بايد با خودت اينطور حساب کني که؛ هر کاري که مي کني خوبه، يا حداقل، لازمه. اونوقت دچار احساسِ گناه نمي شي.
آخرش هم آرزوي مي کني که: توييه يک خيابون خلوت، نننننننننه، يه بزرگراهِ خلوت؛ با سرعت 200 تا گاز بدي و سيگار بکشي و با خودت فکر کني که: زندگي چقدر لذتبخشه.
ولي من، دلم برامون مي سوزه، چون: ماشين نداريم، اگه داشته باشيم؛ سيگار نداريم، اگر داشته باشيم؛ بابامون بغل دستمون نشسته، يا: ميخوايم بريم مهموني و نبايد بويِ سيگار بديم. يا: بنزين نداريم، کارت سوختمون گم شده، گلومون درد مي کنه؛ هوا گرمه؛ گولرِ ماشين خرابه؛ سيگار حال نميده. توييه اتوبان، يه الگانسِ پليس داره جلوت با 120 تا حرکت مي کنه و حداکثر سرعت مجاز 120 تاست...
بابا من، دلم، برامون مي سوزه. حالا مي خواي چيکار کنم؟
برامون انقلاب کنم؟ فرهنگِ ترافيکو عوض کنم؛ سرعت مجاز بيشتر شه؟ يه اتوبانِ شخصي بسازم؟ پليسا رو بُکُشم؟ پدر و مادرا رو بکشم؟ آخه تو چي از جونِ من مي خواي؟
ده بيخيال، برو دنبالِ زندگييه خودت.
ولي به نظر من، من و تو، همديگه رو دوست داريم، منم که عاشق پيشه. اصلن بزار بگم که: ما، تيمِ خوبي هستيم. نه اين که فکر کني چاخان مي کنم. بابا دوستت دارم، به خدا راس مي گم.
مي دوني، زندگي رو بايد سطحي نگاه کني تا قابلِ تحمل بشه. و تو چون هيچ چيزي برات مهم نيست؛ زندگي رو بيخودي پيچيده مي کني تا پوچ نشي.
تازه اگه از من هم بپرسي که چرا پوچ نيست؟ يا چي مهمه؟
منم برات جوابي ندارم.
مي دوني، من براي خودم زندگي مي کنم، بي خيالم. مي دوني چند تا بيخيالم؟
البته مي دونم شمردن مسخره است؛ اما اگه نشمري، هيچ وقت نمي فهمي چند تاس. اصلن مي دوني «دونستن» چه لذتي داره؟
ببين، پدرم مي گفت: «دونستن.........دونستن، مثلِ يه ............. مثلِ يه .......... چي ميگن؟ ......»
اي بابا، يادم نميياد چي ميگفت. ولي منظورش اين بود که دونستن کار خوبييه. حالا باهام آشتي هستي؟
شب را از تنهائیم بیدار نکن
بگذار تا سحر گاه قیامت در بسترم باشد
سکوتش را عقربه های ساعت حس می کند
سنگینیش را افتادگی پلکها
و تاریکیش را سوسوی چراغ
اما کسی حس نکرد شب ز چه روست
همگان شب را جدایی عاشقان نامیدند
و چه غلط نامیدند و چه اشتباه نامیدند
شب فرصت دستهای خسته
حنجره های بسته
و سکوتی در غم نشسته است
آری شب و هر شب فرصت دیدار است
و تو ای آفتاب
کانون تلاقی شب و روز
ای نهایت روشنی
از همه ظالم تری تاریک تری
ز چه رو نگاهم را ز رویا گسسته می داری
مگر زبانم ستایشگر بلندای قامتت نیست
چرا پاسخ نمی گویی
بیگانه ام
کمک کن تا همیشه شب بتابد بر
پیکر بی جان و خسته ام
و سیاهی پاکش را به چشمانم هدیه کن
تا جز روی آنکه تاب دیدنش راندارم نبینم
آری نبینم
و دستهایم وسعت لحظه های هم صدایی
و حنجره ام سکوت غم را در هم شکند
اما تو مثل هر روژین
از پشت دیوارها به خوابم چنگ زدی
نتاب خورشید
نتاب
سلام مرسی از لطفتیکم این واژه ای که بکار بردید نامانوسه...شاید باید بگم جدیده...
این نوشته از اول به صورت یه نثر ساده شروع می شه و این لمه اصلا با این متنسازگار نیست!!
خوبه ....اما باز هم می گم با آغاز کلام هم خوانی نداره!
این تیکه به دل می شینه...
منظورتون از این کلمه چی بوده؟
یه نکته مهم دیگه ای که بارها بهش اشاره شده اینه که طرز نگارش در نوشته های موسوم به سپید یا حتی شعر نو خیلی مهم هست...محل مکثها و قطع کلمات باید کاملا مشخص باشه....
کمک کن
تا همیشه شب
بتابد بر پیر بی جان و خسته ام!
سلامسلام مرسی از لطفت
اون کلمه (روژین )یکی از کلمات خیلی اصیل کردی است به معنی :سپیدم ,هنگام بر آمدن آفتاب,یا سحرگاه.
من زیاد از اصول شعر نو چیزی نمی د.نم اگه یه مطلبی دارید که خوندنش به دردم می خوره لطفا واسم بفرستید.مرسی.
بله من کرد هستمسلام
خواهش می کنم انجام وظیفس....
والا یه سایت هست به نام avayeazad که شعر معاصر رو می تونید از اونجا بخونید....
من می دونستم روژین کلمه ی کردی هست ولی مگه شما کرد هستید؟
مرسي آسمان عزيز!مثل اینکه خیلی فیلم می بینید...
یا ترجمه ی مکالمات اونا به فارسی اینقدر عجیب و غریب می شه یا واقعا همینطوری حرف می زنن! این بیشتر شبیه دیالوگ اول یه فیلم شبیه فیلمای هالیوودی بود!
در هر حال نوشتتون با اینکه یه کم قاطی پاطی(!!!!) بود ولی نوشتنش لازم بود!
خواهش می شه...!مرسي آسمان عزيز!
البته توقع نقد يه خورده مفصل تر رو داشتم و اعتراف مي كنم اين نقد كوتاه رو هم درست متوجه نمي شم كه منظورتون چيه.
اگر محبت كنيد يك مقداري بيشتر برام توضيح بدين.
فيلم كه خوب، زياد مي بينم . ولي اينطور نوشتن سبك منه. انكار نمي كنم كه سبك و سياق نوشتن شايد تحت تاثير بعضي نويسنده هاي پست مدرن باشه (البته اين بيشتر احساس شخصي منه و فقط در مورد سبك نوشتن دارم صحبت مي كنم نه حرفها و موضوع و ايده) و تا حالا فكر نكرده بودم كه نوشتم شبيه ديالوگ فيلم باشه ولي اگر بهم بگين شبيه كدوم فيلمه قول مي دوم منصفانه بگم كه ديدم يا نديدم و هست يا نيست.
تازه قضيه دختر عمو و عمو و ايناهم واقعي يه و اگر عموم اين نوشته رو بخونه:واويلاست
به هر حال بسيار بسيار سپاسگزارم كه وقت گذاشتين
خواهش می شه...!
راستش این یه برداشت شخصی بود...من فقط احساس کردم نوع نوشتن شبیه دیالوگ که نه اون صحبتای اول فیلمای هالیوودیه!
مثل کنستانتین...یا سین سیتی و.....(البته شاید بگی چه بی ربط)
توجه کن طرز نوشتن منظورمه ها...یه نوع لجام گسیختگی شیرین توی این نوشته هست!
می گم من خودم عاشق اینجور نوشتنم!
یه جربزه خاص می خواد که من ندارم! و برای همین هم تحسینتون می کنم!
وا.....خييييييييلي ذوق كردم آسمان جان، به خصوص تعبير «لجام گسيختگي شيرين» و «جزيره» خيلي بهم چسبيد.
واقعن متشكرم.
درود دوست خوب و شاعرمعجب ای دل عجب دل ساده بودی
اسیر چنگ یک دیوانه بودی
عجب جهدی به جهل خویش کردی
مرا رسوا و خود پروانه بودی
چه شب هایی که او آسوده در خواب
تو چون شب زندگان بی خانه بودی
جمال آراست با صد رنگ و سرخاب
تو از شرمت به صد پنهانه بودی
چه شب هایی که او در بستر خویش
تو بر گرد جهان مستانه بودی
غنوده در بر اهوی دیگر
تو از بهرش پی پیمانه بودی
نبودش عشق تو او را پشیزی
تو اندر فکر خود افسانه بودی
عجب ای دل عجب دل ساده بودی
اسیر چنگ یک دیوانه بودی
عجب بازیچه ای در دست بی مهر
عجب دلخوش به این بیگانه بودی
دروددرود
مصراع مورد نظر شما كمي شيطنت دارد
شمع وقتي مي سوزد چون كسي است كه در جمع مي گريد و گريه در جمع از براي عشق رسوايي است(در نظر عموم)
اما كلمه ي پروانه
منظور من پروا +نه است
در مجموع معني مصرع مورد نظر به صورت زير است
من را رسوا كردي و خود از رسوايي پروايي نداري
شرمنده اموا.....
اگه واقعا اینطوریه چرا دیگه هیچی نذاشتی تو این تاپیک؟؟؟؟؟
این شعر بود؟
1-یک دل یک خدا یک یار یک دنیا2-دو رنگی- دوباره فکر- دوباره بدبختی -دوراهی 3- سکانس بعد سیگار!4-چاره ای نیست بخوای نخوای همینه...5- پنجره رو ببند کسی نمیاد6- شیشه عمرت خیلی محکمه؟7-هفته ها می گذره میگذرونیم که بگذره اگه نگذره چی..؟ 8-هشتاد سالت بشه خوبه؟چن سال دوس داری زنده بمونی؟9-نقره چشمات خاموش می شه10-دهه ها صده ها میگذره .. هیشکی اصلا یادش نمیاد که تو هم یه زمانی اومدی به این دنیاخوب این نظر من بود...زندگی همین ده تاس.. ده تا انگشت دست. من تا همین جاش بلدم بشمرم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
••๑۩๑۞๑۩๑ مسابقه بزرگ ادبی این عکس متعلق به کیست؟ دارای جایزه ویژه ๑۩๑۞๑۩๑ •• | ادبیات | 253 | ||
اشعار بدون نقطه | ادبیات | 8 | ||
اشعار و نوشته هایِ طنز😀 | ادبیات | 188 | ||
R | اشعار تركي | ادبیات | 126 | |
ترجمه اشعار ترانه و ضرب المثل (زنده شدن تایپک های قدیمی) | ادبیات | 40 |