در درجه اول بشر شاد نیست، اما در سراسر زندگی خود در حال تلاش برای چیزی است که فکر میکند او را شاد خواهد کرد. ندرتا به هدفش میرسد و وقتی به آن دست یافت ، تنها ناامید میشود.
ویلی: تو اینجا چکار میکنی؟
-چارلی: خوابم نمیبُرد. قلبم داشت آتیش میگرفت.
+ خب، معلومه غذا خوردن بلد نیستی. باید یه چیزی راجع به ویتامین و این حرفها یاد بگیری.
- اون ویتامینها چه فایدهای داره؟
+ اونا استخوناتو درست میکنن.
- آره، اما قلبِ آدم که استخون نیست ...
آدم ماندگاریاش را با درخت میسنجد. خودش را درختی سبز میبیند که تا ابد زنده است؛ ریشه اش در عمق زمین پنجه باز کرده، دستهایش را گشوده در طاق آسمان بالای سرش دنبال نور قد میکشد. زمستان میخوابد، بهار با جوانه بیدار میشود، شکوفه میزند، برگ میدهد، جایی هم برای لانه پرندگان دارد. ولی نمیپاید عاقبت خشک میشود که روزی روزگاری هیزمشکنی با تبر دونیمهاش کند، تکه تکه هیمهاش کند. و کیست که نداند آدمها همه هیمهاند؟ به دنیا میآیند که دوپاره شوند. در لهیب شعلهها بسوزند و از خاکسترشان هیچ نماند؟
کیست که نداند؟
احساس میکنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم ولی این قدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم. خواهش میکنم این یادت بمونه مارتین. اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتهای هیچ وقت برای برگشت دیر نیست. حتی اگه برگشتن ده سال هم طول بکشه باید برگردی. نگو راه برگشت طولانی و تاریکه. نترس از این که هیچی بدست نیاری.
اگر احساس میکنید چیزی که یاد گرفتهاید در لحظه ارزشمند است اما دیگر هرگز از آن استفاده نخواهید کرد، احتمالاً خاطرهای از آن نخواهید ساخت. به همین صورت اگر چیزی را بیاموزید، اما استدلالِ بیشتری دربارهٔ اینکه چرا برایتان ضروری است یا چطور در زندگی یا کارتان کاربرد دارد نداشته باشید، احتمالش هست مغزتان اطلاعات را در خود حفظ نکند. افتِ حافظه کاملا طبیعی است؛ ما انسانیم نه ربات.
نگرش خود را نسبت به اوضاع تغییر دهید، اوضاعی که به آن مینگرید تغییر خواهد کرد!
کتابی که اکنون در دست شماست و تمامی اطلاعاتی که در آن است، روزی ایده بی شکلی از قلمرو نادیدنی قصد بوده است.
چه کارهایی که میبایست بکنیم و هرگز نکردیم!
برای اینکه به ملاحظاتی پایبند بودیم،
فرصتی مناسب را انتظار میکشیدیم،
تنبلی میکردیم و برای اینکه مدام به خود میگفتیم:
«چیزی نیست، همیشه فرصت خواهیم داشت.» زیرا نمیدانستیم هر روزی که میگذرد، بی جانشین و هر لحظه نایافتنی است.
اگر روزی دنیا را دوست نداشتی،
جایت را عوض کن
تا از زاویه ای دیگر به آن بنگری
دنیا از بعضی زوایا دوست داشتنی ست
و در بعضی زوایا نه
در بعضی از زوایا بهتر و زیباست
در بعضی زوایا تاریک و خسته کننده
یادت باشد تو باید جایت را عوض کنی
چرا که دنیا هرگز از جایش تکان نخواهد خورد.
وقتی که شما باور به افکار مثبت دارید همه چیز حتی بیماری ها را حل می کنید اما برعکس اگر باورهای منفی داشته باشید فقط اتفاقات منفی در زندگیتان می افتد چون شما ژن منفی را در درون خود تقویت می کنید
بدن انسان از طریق حواس پنجگانه خود می تواند ارتعاش اطراف را دریافت کند و سپس آن را تبدیل می کند و رفتار و عملکرد صورت می گیرد
وی می گوید که حتی پوست انسان دریافت کننده ی سیگنال و ارتعاش هست
معیارهای خود را فدای احساسات آنی نکنید.
شما فروشگاهی نیستید که برای خلاص شدن از شر اجناس قدیمی، آنها را به حراج میگذارند.
شما انسانی شایسته و ارزشمند هستید، که شایستگی برقراری ارتباط دلخواه و مناسب خود را دارید.
ما به ندرت برای کسانی که از ما بهترند راز دل می گوییم. حتی از محضرشان می گریزیم. در مقابل، بیشتر اوقات اسرار خود را نزد کسانی اعتراف می کنیم که به ما شباهت دارند و در ضعف ها و حقارت هایمان شریکند. بنابراین ما نمی خواهیم خودمان را اصلاح کنیم، یا بهتر شویم: زیرا در این صورت ابتدا باید به حکم عجز و قصور خویش گردن نهیم. ما فقط می خواهیم که برحالمان رقت آورند و در راهی که می رویم تشویقمان کنند. خلاصه می خواهیم دیگر مقصر نباشیم و در عین حال برای تزکیه نفسمان هم قدمی بر نداریم. نه از وقاحت نصیب کافی برده ایم و نه از فضیلت. نه نیروی ارتکاب گناه داریم و نه قدرت اجرای ثواب…!
اکثر مردم هنگامی که به پایانِ کار میرسند و نظری بر گذشته میافکنند، درمییابنند که سرتاسرِ زندگی را چون چیزی گذرا زیستهاند و با حیرت مشاهده میکنند که آنچه بیاعتنا از کنارش گذشتهاند و لذّتی از آن نبردهاند، همان زندگیشان بوده است؛ یعنی همان چیزی که به خاطرش زندگی کردهاند. انسان فریاد بر میآورد که امید و آرزو او را فریفتهاند تا اینکه عاقبت در آغوش مرگ به رقص درآید! آه چه مخلوق حریصِ سیری ناپذیری است این انسان!
در زندگی هرکسی لحظهای هست که درمسیر اندوه و افسوس قرار میگیرد. آنوقت یک راه برای عبور وجود دارد: کتاب، کتاب و کتاب را فراموش نکن در آن لحظه شگفتانگیز!
معیارهای خود را فدای احساسات آنی نکنید.
شما فروشگاهی نیستید که برای خلاص شدن از شر اجناس قدیمی، آنها را به حراج میگذارند.
شما انسانی شایسته و ارزشمند هستید، که شایستگی برقراری ارتباط دلخواه و مناسب خود را دارید.
انسان نمیتواند طعم سعادت را بچشد... نباید... خدا وقتی تنهایی حضرت آدم را دید، حوا را برایش فرستاد. برای سعادتش، نه برای این که گناه کند... اما انسان استعداد خوشبخت شدن را ندارد.
از کتاب صداهایی از چرنوبیل
#سوتلانا_آلکساندرونا_الکسیویچ
تمام زندگی «هیاهو» است، پس کمی دیگران را بخندان و بهترین کاری را که میتوانی انجام بده و چیزی را جدی نگیر، چون هیچ چیزی نیست که مطمئناً وابستگی به این نسل داشته باشد. هر نسلی به رغم نسل قبلی زندگی میکند نه به علت آن و به «جستجوی معرفت» نرو چون هر چه بیشتر جستجو کنی به «تیمارستان» نزدیکتر میشوی. دنبال ایدهآل و این جور چیزها نباش. این مثل تاختن به طرف یک سراب است. وقتی به آن میرسی، نیست. به چیزی برای جهان دیگر اعتقاد داشته باش، ولی خودت را نکش که از آن سر در بیاوری و دچار یأس و سرخوردگی شوی. جوری زندگی کن که هر وقت از دستش دادی پیش باشی.
دنیا دیگر ظرافت نمیشناسد، نکتهسنج نیست. آدمها نمیفهمند لحظه نشستن و برخاستن، نوشیدن یک لیوان آب یا باز کردن در یک قوطی توسط معشوق در چشم عاشق چقدر میتواند باشکوه، پر هیمنه و زیبا باشد.
اما برایشان مهم است که اسم معشوقشان چقدر دهان را پر میکند و چند دهان را میبندد.
دنیا جای ژستهای تهی، لحظههای تهی، مردمان تهی و نیازهای بیپایه و امیال قلابی است.
زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپردهاند. بعضیها اسباب بازی را آن قدر جدی میگیرند که به خاطرش میگریند و پریشان میشوند. بعضیها هم همین که اسباب بازی را به دست میگیرند کمی با آن بازی میکنند و بعد میشکنندش و میاندازندش دور. یا زیاده بهایش میدهیم یا بهایش را نمیدانیم. از زیاده روی بپرهیز. صوفی نه افراط میکند و نه تفریط. صوفی همیشه میانه را بر میگزیند!
نگاه کردم به چشمانش. دنبال رد آشنایی بودم. همیشه اولین بار اگر به چشمی نگاه کردی و توانستی در دریاچهی نورش شنا بکنی، میتوانی کنار آن آدم بمانی، اگر نه که چه بهتر هرچه زودتر، راهی بشوی.
از کتاب خاما
#یوسف_علیخانی
عشقم به ماه کم نشده حتی آن موقع که فهمیدم ستارهای از جیوه و نقره و عاج و عطر نیست بلکه فقط کره خاموش دیگری مانند زمین است، همهاش غبار و صخره و سنگریزه... و چرا عشقم کم نشد؟ به همان دلیل که عشقم به حمیده هرگز تغییر نکرد، حتی وقتی دانستم به کرم روده دچار شده، و درون آن بدن زیبا ـ که هرشب شعرهای دلانگیز برایش میسرودم ـ موجودات زشت ترسناک میخزند. خیال حتماً چیزی در برابر حقیقت نیست، بلکه صورت دیگر آن است...
فقط مرغهای دريايیاند كه از طوفان نمیهراسند، حتی وقتی در ميان درياها جهت خود را گم میكنند و جايی برای نشستن پيدا نمی كنند، آن قدر بال میزنند كه طوفان فرو نشيند و زمينی برای نشستن بيابند يا در همان اوج جان میدهند، آن كه در ميان امواج میافتد مرغ دريايي نيست... مرغ دريايی در اوج میميرد... آخرين توان خود را صرف اوج گرفتن میكند تا سقوط را نبيند ...!
ما باید به چیزها به سبب درستى شان، و نه به علت قِدمت شان احترام بگذاریم. ادیان قدیمى با پافشارى بر این که اگر ما سنت ها را رها کنیم، آن گاه به همه ى مقدساتِ گذشته اهانت کرده ایم، ما را به دام مى اندازند. و اگر یکى از نیاکان ما شهید شده باشد، ما بیشتر به دام مى افتیم؛ زیرا ما احساس احترامى دائمى به عقاید آن شهید مى کنیم، حتى اگر بدانیم که آن عقاید پر از غلط و خرافه است.
همیشه متوجه این نکته بودم: من حق حیات نداشتم، همین طوری پدید آمده بود، مثل وجود یک سنگ، یک گیاه، یک میکروب.
زندگی ام همین طوری در هر جهتی می رویید. گاهی علائم مبهمی بهم می داد و گاهی هم جز وزوزی بیهوده چیزی احساس نمی کردم.
اصلاً نمیدانستم موسیقی میتواند قفل وجود آدم را باز کند، آدم را به جایی ببرد که حتی آهنگسازش هم انتظارش را ندارد! نمیدانستم موسیقی اثری از خود بر دنیای اطراف ما بر جا میگذارد.گویی اثرش را با خود به هر کجا میروید، میبرد.