[FONT=times new roman, times, serif]باران ریزی باریدن گرفته بود و هوا اندکی سوز داشت .بلافاصله خود را به اتومبیلم در پارکینگ رساندم و بسرعت رهسپار خانه شدم و با خود فکر کردم که نباید اجازه دهم این موجود عجیب و غریب با آن چشمهای نافذ مرا عصبانی کند. مسلما اگر دختر دیگری به جای من بود عشق او را می پذیرفت. ظاهر و رفتار و موقعیت او میتوانست به راحتی هر قلبی را به زانو در آورد .اما این امر در مورد من مصداق پیدا نمیکرد .ذهن خسته و درگیرم هنوز آماده پذیرش واقعیتها نبود .با خودم فکر کردم ، شاید الهام آقای متین را دوست دارد که آنطور بخصوص به من نگاه میکرد .چند لحظه تصویر فرزاد متین جلوی چشمم جان گرفت.حالا متوجه شدم چرا حالت نگاهش آنقدر برایم آشناست! غم گنگی که در چشمهای عسلی اش نهفته بود، با من بیگانه نبود .نگاه گذرایی به حیاط انداختم و سلانه سلانه پیش رفتم .بمحض رسیدن به پشت در ساختمان ، متوجه تعداد کفش شدم .سعی کردم حدس بزنم چه کسی به منزلمان آمده که موفق نشدم .با داخل شدنم، شایان بطرفم دوید و با یک دنیا شیطنت که در صدایش موج میزد گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اگر گفتی کی اومده خونه مون؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کفشهایم را از پا خارج کردم و با بی حالی گفتم:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اولا سلام، دوما خیلی ممنون اصلا خسته نیستم ! سوما مگه من علم غیب دارم که بدونم کی اومده؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دستش را سد راهم کرد وگفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خیلی خب! علیک سلام .خسته هم نباشی ! هر چی هم که شما بگی همونه .حالا قول بده مژدگانی من رو فراموش نکنی تا بگم.........خاله مژده و آقا کسری و.........[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مکثی کرد و با بدجنسی ادامه داد :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- کتی و ژاله اومدن![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]جیغ بلندی از خوشحالی کشیدم و صورتش را غرق بوسه کردم .کیفم را به دستش سپردم و بسرعت بسمت پذیرایی دویدم . با ورودم به سالن کتی، ژاله هم فریاد زنان به سمتم دویدند و بی تابانه یکدیگر را در آغوش کشیدیم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]پدر بزرگ و مادر بزرگ مادری ام سالها بود به رحمت خدا رفته بودند .ثمره زندگیشان سه دختر و یک پسر بود. فرزند اول، خاله مریم بود که متاسفانه از شوهرش هرگز صاحب فرزندی نشد، ولی در عوض با چنان عشق و محبتی در کنار هم زندگی میکردند که پس از سالیان دراز از زندگی مشترکشان، همه به آنها حسادت می ورزیدند! دایی منصور فرزند دوم و تک پسر خانواده بود، اما خودش دو پسر به نامهای مهرداد و مهران و یک دختر کوچک و ملوس بنام مهرناز داشت .مهرداد در شرف ازدواج بود و مهران همسن شایان. فرزند سوم هم خاله مژده بود که تنها دو دختر داشت که البته دو قلو بودند به نامهای کتایون و ژاله .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]من و دوقلوهای خاله به فاصله چند هفته از هم متولد شده بودیم .صمیمیت ما بقدری زیاد بود که در کودکی، به ما لقب سه قلوها داده بودند! در تمام طول تحصیل هم با هم بودیم .پس از اتمام دوره راهنمایی ، آقای کسری شوهر خاله، خیلی اتفاقی قصد رفتن به خارج را کرد و به این ترتیب، ما از هم جدا شدیم .هرگز آن صحنه های تلخ و غم انگیز خداحافظی و بعد هم بیماری یک هفته ای ام را فراموش نکردم .البته ژاله و کتی هم پس از رفتن به آلمان و جدایی از من بشدت بیمار شدند و بی تابی میکردند .از آن به بعد هر وقت شرایط مساعد بود چند روزی به ایران می آمدند و همگی برای دید و بازدید دوباره در منزل قدیمی پدربزرگ که بعد از مرگشان با توافق بچه ها فروخته نشده بود، جمع می شدیم.فرزند آخر هم مادر من بود که مینا نام داشت و حاصل زندگی پرشکوهش با پدرم، من و شایان بودیم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بقدری از آمدن بچه ها خوشحال بودم که سر از پا نمی شناختم .چنان ذوق زده بودیم که با جار و جنجال خانه را روی سرمان گذاشتیم .بسختی از آغوش دخترها جدا شدم و با خاله و آقاکسری هم سلام و علیک کردم .هنگامی که آرام گرفتیم .کتی با همان ظرافت و شیطنت گذشته گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- وای شیدا تو شاغل شدی؟ چقدر عالی! اتفاقا از شایان شنیدم که جای خوبی هم مشغول هستی .بهت تبریک می گم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شایان گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اِ دیگ نشدها! خاله جان لااقل شما یه کمی ما رو تحویل بگیر دلمون نسوزه!![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همه به شیطنت او خندیدند و خاله در حال برداشتن شیرینی جواب داد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- الهی من فدای هر دوی شما بشم. به اندازه همه دنیا دوستتون دارم .خصوصا تو رو وقتی که اینقدر شیطونی می کنی .فقط جون خاله یه امشب جیغ این دخترها رو در نیار![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شایان خندید و گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خاله بخدا من کاری به کار اینا ندارم! اینا خودشون با من کار دارند![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رو به خاله گفتم:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اینو ولش کن خاله .اگه سر به سرش بذاری تا صبح حاضر جوابی می کنه شما کی رسیدید؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]به جای خاله آقا کسری جواب داد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- همین امروز رسیدیم . اول رفتیم خونه آقاجون وسایلمون رو جابجا کردیم و بعد هم به پیشنهاد بچه ها اومدیم اینجا.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]پرسیدم:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چند روز می مونید؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- فعلا که هستیم تا هر چی خدا بخواد![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]از شیطنت آقا کسری که دلش میخواست مرا در انتظار بگذارد .خنده ام گرفت. با سوالی که پدر از آقا کسری پرسید، آقایان وارد بحثی جداگانه شدند و خانمها به اتفاق به آشپزخانه رفتیم . در حالی که با صدای خنده هایمان خانه را روی سرمان گذاشته بودیم ، در یک چشم بهم زدن میز شام را آماده و همه را به صرف شام دعوت کردیم .در حین خوردن غذا خاله را مخاطب قرار دادم:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خاله جون اجازه بدید امشب بچه ها پیش من بمونن.آخه من دیگه فرصت زیادی ندارم .صبح زود می رم سرکار و شبم دیر میام .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خاله در حالیکه برای آقا کسری سالاد می ریخت گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- امشب که خسته ای عزیزم، باشه برای یه موقع دیگه [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با عجله حرفش را قطع کردم:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه، باور کنید فرصت از این بهتر گیر نمیاد .قبول کنید دیگه![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شایان با بدجنسی وسط حرفم پرید:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خاله جان قبول کن، گناه داره بیچاره! ببین چقدر التماس می کنه![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]از زیر میز لگدی به پایش زدم و با اخم نگاهش کردم .در حالیکه «آخ» بلندی می گفت، دستهایش را به حالت تسلیم بالا برد .از حالتش همه به خنده افتادند .خاله هم که اصرار من و دختر ها را دید، بناچار تسلیم شد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]پس از صرف غذا، با یک عذرخواهی از جمع خارج شدیم و سه تایی بطرف اتاق من هجوم بردیم . آنقدر بلند بلند حرف می زدیم و می خندیدیم که متوجه صدای در نشدیم .با ضربه محکمی که به در خورد ، با تعجب ساکت شدیم .کتی گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- وا! کیه که داره در رو از جا می کنه؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شایان در حالیکه صدایش را نازک کرده بود، جواب داد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- منم منم مادرتون، غذا آوردم براتون![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همگی زدیم زیر خنده ، پرسیدم:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چیه؟ چی میخوای؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با همان لحن قبلی گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- وا! چه دختر بی حیایی دارم! این چه طرز حرف زدن با مادرته شنگول؟! می گم یه لقمه کوفتی آوردم بخوریم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بی صدا خندیدم .این بار ژاله گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- شایان بیخودی خودتو لوس نکن! بگو چی میخوای؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شایان با تک سرفه ای صدایش را صاف کرد :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- می شه منم راه بدید؟ بابا دلم آب شد از بس شما خندیدید.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مجددا ژاله جواب داد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اینجا چیزی نیست که به درد تو بخوره برو توی اتاقت و مثل بچه ها خوب بگیر بخواب![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شایان سرش را به جداره در نزدیک کرد و با حالتی لوس گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بچه ها تو رو خدا، فقط یه دقیقه! اینقدر بی انصاف نباشید![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- شایان جان برو دیگه داداش.چقدر سمجی تو! من فقط یه امشب وقت دارم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شایان با حالتی قهر آمیز ، نگاهی به در زد و بلند گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بدجنسها![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نگاهی به دخترها کردم و سه تایی دلمان را گرفتیم و زدیم زیر خنده! مثل همیشه رختخوابمان را روی زمین و کنار هم پهن کردیم .من وسط و کتی و ژاله در طرفینم دراز کشیدند .مدتی را در سکوت ، هرکدام به نقطه ای خیره ماندیم .لبخندی زدم و برای تغییر جو حاکم گفتم:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- کتی تو اصلا تغییر نکردی؛ توی این مدتی که ندیدمت انگار حتی یه ذره هم عوض نشدی ، ولی ژاله یه کمی چاقتر شده .البته نسبت به عکسهایی که می فرستادین [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ژاله محجوبانه پرسید:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- به نظرت تناسب اندامم خیلی بهم ریخته؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه عزیزم، تو همیشه زیبا و خوش هیکل بودی![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کتی به میان حرفم پرید و گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ولی تو روز به روز خوشگلتر میشی ، خدا شانس بده ! من طفلک اگر فقط ده دقیقه دیرتر به دنیا می اومدم جزغاله می شدم! ولی تو عین برف سفیدی! اتفاقا تو عکسهایی که خاله برامون فرستاده بود به این نتیجه رسیدیم که تو نسبت به گذشته ، صدبرابر قشنگتر شدی .اندامت هم که فوق العاده است ، عین مانکنها![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]از اینهمه تعریف، توام با شیطنت خنده ام گرفت ، صورتش را بوسیدم و گفتم:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- دست بردار کتی ، تو با این چشم و ابروی مینیاتوری و مشکی و پوست قشنگ برنزه ات فوق العاده زیبایی! عزیزم مگه تا حالا خودت رو توی آینه نگاه نکردی تا خدا رو صدهزار بار شکر کنی ؟ تو هم خیلی قشنگی! راستی ببینم اون طرف آب چه خبر؟ چکارها می کنید؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]باز کتی جواب داد :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- همه چیز خوبه غیر از غم غربت که گاهی آدم رو دیوونه می کنه ! البته خدا رو شکر که مشغله درس و دانشگاه دیگه وقتی برای فکر کردن برامون نذاشته .راستی شیدا یه خبر خوب بهت بدم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با هیجان پرسیدم:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چه خبری؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در حالیکه نگاه پر از شیطنتش را به ژاله دوخته بود گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ژاله...... بزودی ازدواج می کنه.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با خوشحالی فریاد کشیدم:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- وای خدای من! چقدر عالی! حالا کی هست؟[/FONT]