یک جمله برای او که دوستش داشتید/دارید:

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ناز کنی،
نظر کنی،
قهر کنی،
ستم کنی
گر که جفا،
گر که وفا،
از تو حذر نمیشود...
داغ که دارد این دلم؟
داغ تو و خیال تو
بی همگان به سر شود
بی تو به سر نمیشود...
۸ مهر ۱۴۰۰ هست روز بزرگداشت مولانای جان
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ناز کنی،
نظر کنی،
قهر کنی،
ستم کنی
گر که جفا،
گر که وفا،
از تو حذر نمیشود...
داغ که دارد این دلم؟
داغ تو و خیال تو
بی همگان به سر شود
بی تو به سر نمیشود...
۸ مهر ۱۴۰۰ هست روز بزرگداشت مولانای جان
اینو دیشب خواستم بفرستم نوشتم یادم رفته ارسال بزنم الان ۹ مهر خخخ
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
میدونی دوست داشتن یه طرفه چطوریه؟
اینجوری که طرف فریاد میزنه دوست ندارم و تو فکر میکنی:چه صدای قشنگی
گاهی دلش برات میسوزه و بهت محبت میکنه و تو فکر میکنی:چقدر مهربونه
تو چشمات زل میزنه تا بفهمی باید تنهاش بزاری و تو فکر میکنی : چه چشمای قشنگی.
و ادامه دادنش ازت یه احمق میسازه!
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سقف آسمان دلم سخت ترک برداشته

قدری آرام ترقدم بردار...!

سقفش به جهنم...

می ترسم پای تو را بخراشد !.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
جدایی نادر از سیمین

اسکار می گیرد

جدایی من از تو

جانم را ..

"بهار حق شناس"
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میدونی دوست داشتن یه طرفه چطوریه؟
اینجوری که طرف فریاد میزنه دوست ندارم و تو فکر میکنی:چه صدای قشنگی
گاهی دلش برات میسوزه و بهت محبت میکنه و تو فکر میکنی:چقدر مهربونه
تو چشمات زل میزنه تا بفهمی باید تنهاش بزاری و تو فکر میکنی : چه چشمای قشنگی.
و ادامه دادنش ازت یه احمق میسازه!
در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند

وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند

مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند

گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

خدایا من چقد حافظو دوس دارم آخه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در زمستان خشک
در پاییز زرد
و در بهار سبز می شوند .
تو باور نکن عشق من،
دوست داشتن اگر
به جان درخت ها هم بیفتد
چهار فصلشان شکوفه باران است …
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عزیزم دوست داشتن های من برات خار داشت .
منو فروختی به زبون دراز های احمق !
و گرنه حالا تنها نبودم !!
 
آخرین ویرایش:

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را

من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را

هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را

من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را

مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را

امروز حالی غرقه‌ام تا با کناری اوفتم
آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را

گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کآن کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را

فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را

«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»
ای بی‌بصر! من می‌روم او می‌کشد قلاب را
#حافظ_جان
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سعدیا گفتی که مهرش می رود از دل ولی
مهر رفت وماه آبان نیز آرامم نکرد
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعد از تو دنیا عوض شد . نگفتم برایت ، دلم نیامد . گنجشکها از حیاط خانه رفتند ، درخت خرمالو خشکید . کفشهایم مرا به هیچ کافه ای نبردند . لباس آبی ام که تو دوستش داشتی ، پوسید . موهایم سپید شدند و روزگارم سیاه . هیچکس برایم مست نکرد و نرقصید ، که وسطش بخندد و بگوید غرق نشی ، با اون نگاه کردنت . هیچکس یادش نبود وقتی درد دارم ، دستش را بگذارد روی صورتم و آرام زیر گوش چپم زمزمه کند : ببوسمت؟ هیچکس نبود که کنارم بخوابد ، آرام نفس بکشد ، من بتوانم تا صبح به موسیقی نفسهایش گوش کنم و هی دیوانه تر شوم و هی شعر بنویسم روی ملافه سفید ، با نوک انگشت . بعد از تو ، نخوابیدم که خوابت را ببینم . نشد . نتوانستم . هی نشستم تا صبح به تو فکر کردم ، و آنقدر گریه کردم که رادیو گفت خشکسالی منتفی است ، ابرهای باران زا در آپارتمان کوچکی در تهران مستقر شده اند . بعد از تو هیچ شبی ماه آنقدر نیامد نزدیک زمین که من بترسم و به تو زنگ بزنم و تو آرامم کنی که فقط یک واقعه طبیعی است و قرار نیست دنیا تمام شود و ما دیگر هم را نبینیم . هیچکس نبود که در تاریکی سالن سینما ، یواشکی مرا ببوسد و بی صدا بخندد . هیچکس نبود که پشت تمام چراغ قرمزها کف دستش را ببوسم و دلم برایش غنج برود .... بعد از تو ، هیچ کس بوی گندم خام نداد . هیچکس خورشید من نشد ، گم شدم در شباشب بی پایانی که اسمش را گذاشته ایم زندگی . بعد از تو دنیا عوض شد . من اما نه . هنوز صبح ها می ایستم سر کوچه ، همانجا که آخرین بار دیدمت . به جای خالی ات نگاه می کنم ، آرام چشمهایم را پاک می کنم که عاقلان نبینند دیوانه گریه کرده . بعد ، راه می افتم در شهر ، به غریبه ها لبخند می زنم . کسی چه می داند ، شاید تو عوض شده ای ، شبیه یکی از این غریبه هایی . نکند بمانی بی لبخند .... #حمیدسلیمی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خـوشـا دل های خـوش
جـان های خـرسند
خـوشـا نیروی هستی‌زای لبخند
خـوشـا لبخند شـادی آفرینان
که شـادی روید از لبخنـد اینان
 

Similar threads

بالا