N
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • تجربه ی مبدا را به اختیار من گذاشتی

    اما ایمان دارم که برای مقصد تنها نیستم ...

    هنوز قدم اول را پس از سالها یاد نگرفته ام ... هنوز زمین می خورم !

    .

    .

    .

    می دانم برای قدم دوم دستم را خواهی گرفت تا مقصد ...!
    ممنون ندا جان. جمله زیبایی بود.
    راستی چرا شما فعالیتی نمیکنید تو باشگاه. لااقل یه پس بذارید تا این کلمه صفری از زیر اسمتون برداشته بشه.
    سلام نه بابا آمپول نمیخواد
    همین طوری اخم کردم
    نتواتن ترک تو ای رهزن دلها کرد
    که محال است دگر مثل تو پیدا کردن...
    خدایا !
    ناپاکم و گناه آلود ،
    اما می دانم
    اگر نگاه رحمتت افکنت را بر من بیفکنی
    قلب من چون برف ، سفید و پاک خواهد شد.
    آنگاه به حضور پر نورت
    راه خواهم یافت.

    silenta


    در آسمان

    دو چيز افسونم مي کند !

    آبي بي کران

    و خدا ...

    آن را مي بينم

    و مي دانم که نيست ...

    او را نمي بينم

    و مي دانم که هست ...!


    واهه آرمن
    من از امپول می ترسم اگه دکتر خوبی باشی من با تو دوست میشم


    خوب یادم هست از بهشت که آمدم

    تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ...

    اما زمین تیره بود و سخت !

    دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش

    و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم ...

    من سنگ شدم !

    دیگر نور از من نمی گذرد ...

    حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است ...

    نمی بارم چون می ترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم !!!


    خستگی هایم را با خدا قسمت کرده ام ...

    خدا قبول کرده است، سهم بزرگتری از خستگی هایم را برای خودش بردارد !

    چون من کوچکترم،کمترش برای من باشد !

    درد هایم هم همینطور ...

    به خدا گفتم که من کوچکم و ضعیف

    و خواستم درد ها و خستگی هایم را، همه اش را بدهم برای خدا باشد !

    خدا قبول نکرد ...

    گفت آدم زنده ی بی درد وجود ندارد !

    اگر بخواهی،

    درد ها و همه ی خستگی هایت را،با زندگی ات ازت می گیرم !

    همه را با هم ...

    من قبول نکردم ...

    سهمی از درد ها و سهمی ازخستگی هایم و همه ی زندگی ام را نگه داشتم ...

    .

    .

    .
    نفس می کشم و خدا هم هست ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا