غزل و قصیده

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهشت سرد نگاهت چقدر مبهم بود
وگریه ات که دگر خود دلیل محکم بود!
*
بهشت سبز دلم با تو ای سراپا درد
تنور داغ عطش، خانه ی جهنم بود!
*
شبی که خسته تر از سایه آمدی دیدم
که رد حادثه در چهره ات مجسم بود!
*
و اشک، آی دمش گرم این عصاره ی درد
به روی زخم عمیق دل تو مرهم بود...
*
مرا به دست غرورت سپردی و رفتی
شبی که بارش باران مدام و نم نم بود....
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه اینکه حوصله ای نیست از تو دلگیرم
دگر ز دلهره ، تردید ، عاشقی، سیرم!
*
تمام شهر پر است از هجوم شایعه ها
عجیب شایعه ای اینکه بی تو میمیرم!!!
*
گناه از تو و من نیست زندگی این بود
نوشته است جدایی به برگ تقدیرم!
*
در ازدحام خیابان تو گم شدی و هنوز
در ایستگاه همین لحظه ها به زنجیرم!
*
تو رفتی و چمدانت دوباره جا ماندست
خدا کند که بیایی وگرنه می میرم!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر دل از علایق کنده باشی
به منزل بار خود افکنده باشی

چنان گرم بساط خاک بگذر
که شمع مردم آینده باشی

همین جاصلح کن با ما چه لازم
که در محشر زما شرمنده باشی

ترا دادست زیبایی قماشی
که در هر جامه ای زیبنده باشی

فلکها را توانی پشت سر دید
به نور عشق اگر دل زنده باشی

ثنا گوی تو باشد هر گیاهی
اگر سر چشمه زاینده باشی

مکن چون صبحدم در فیض تقصیر
که دایم با لب پر خنده باشی

اگر شب را چو انجم زنده داری
همیشه با رخ تابنده باشی
صائب
 

ویدا

عضو جدید
ای آرزوی دیده ی بینا چگونه ای؟
وی مونس دل من تنها چگونه ای؟
از ناز و نازکی اگر اینجا نیامدی
باری یکی بگوی که آنجا چگونه ای؟
دل هدیه ی تو کردم آنرا نخواستی
جان تحفه می فرستم آن را چگونه ای؟
ای نور چشم مهر و گل بوستان حسن
ما بی تو درهمیم تو بی ما چگونه ای؟
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم های تو!

چشم های تو!

متاسفانه نمی دونم این شعر از کیه.... اما من واقعا از خوندنش برای بار هزارم حتی، لذت می برم!:redface:



معصوم چشم های تو یک جور دیگرند
انگار مدتیست که از من مکدرند
*
نازکتر از بهار به آنان نگفته ام
آنها، که از تمامی اشعار من سرند!
*
در برکه ی زلال غزل های من مدام
مثل دو ماه، نه ، دو ماهی شناورند!
*
یک استکان نخورده سیه مست می شوم
انگور های باغ تو یک چیز دیگرند!
*
با یاد چشم های تو آرام می شوم
آنها عزیز، با غم من آشنا ترند!
*
هرچند عقل و دل به تفاهم نمی رسند
با این وجود، ناز تورا خوب می خرند!
*
دقت نکرده ای به غزل های من مگر؟
این روزها عجیب کبوتر کبوترند!
*
گنجشککان بخت من امروز می رسند
دارند پلکهای من از صبح می پرند!





 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
مریم اسدی_بی ادعا

مریم اسدی_بی ادعا

نازنینم بردی از یادم نفهمیدی هنوز
بی سبب از چشمت افتادم نفهمیدی هنوز
جان شیرینی که عشقت را تنفس میکند
داده ای بر باد و بر بادم نفهمیدی هنوز
روز و شبها نیش و نوشت بر دل ما میزدی
من به نوش و نیش تو شادم نفهمیدی هنوز
می تراود رقص مهتاب تو در اوج سکوت
در فراقت کوه فریادم نفهمیدی هنوز
عاشقی را در کمند خوبرویان دیده ای
از ازل با عشق همزادم نفهمیدی هنوز
دام بر دنیای طوفان برده ما می نهی
من به دام افتاده ازادم نفهمیدی هنوز
یک شبی غربت نشین خاطراتت می شوم
اشنای خواب فرهادم نفهمیدی هنوز
در هیاهوی زمان در بی وفایی های محض
خواب می دیدی تورا دادم نفهمیدی هنوز
یک غزل یک حادثه یک واژه بی ادعا
یک طلوع سبز ابادم نفهمیدی هنوز

:gol:
 

Derakht-e-marefat

عضو جدید
قطره قطره اگر چه آب شديم
ابر بوديم و آفتاب شديم
ساخت ما را هم اوکه مي پنداشت
به يکي جرعه اش خراب شديم
هي مترسک کلاه را بردار
ما کلاغان دگر عقاب شديم
ما از آن سودن و نياسودن
سنگ زيرين آسياب شديم
گوش کن ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شديم
اينک اين تو که چهره مي پوشي
اينک اين ما که بي نقاب شديم
ما که اي زندگي به خاموشي
هر سوال تو را جواب شديم
ديگر از جان ما چه مي خواهي ؟
ما که با مرگ بي حساب شديم
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
اردلان سرفراز _خسته ام

اردلان سرفراز _خسته ام

محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام
من همه تن انا اللحقم ،‌ کجاست دار ، خسته ام
در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است ،‌ از این دیار خسته ام
کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام
در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام ، هم از بهار خسته ام
به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال ،‌ ز روزگار خسته ام
دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا
من از عذاب کوه بغض ، به کوله بار خسته ام
همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار
از آنکه گم نمی شوم در این غبار ، خسته ام
به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام
قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته ،‌ از این قمار خسته ام
گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها
از این غبار بی سوار ،‌ از انتظار خسته ام
همیشه یاور است یار ،‌ ولی نه آنکه یار ماست
از آنکه یار شد مرا دیدن یار ،
خسته ام
:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رسوا شد گانیم که دلبسته نامیم
از بهر یکی دانه سر افکنده بدامیم

از خلق گریزان و به بند تو اسیریم
وحشت زدگانیم که در دست تو رامیم

در کنج حریم تو بمردیم زهجران
افسوس در این مهلکه ما صید حرامیم

از تابش مهر تو فروزان شده انجم
ما ذره نا چیز چه هستیم و کدامیم

نشناخته خویشیم و سر وصل تو داریم
عمریست بسوزیم و هنوز است که خامیم

گوئیست گریزان زکف اسرار وجودت
ما کودک نو پای دوان بر لب بامیم

این جلوه ما نیست که در بزم جهان است
عکس رخ یاریم که افتاده به جامیم

ارکان وجود همه بی خبران را
آتش بزن ای عشق مه ما سرد کلامیم

پیمانه بدستیم که بیگانه ز عقلیم
با نقص کمالات یکی رند تمامیم

تا حافظ و سعدیست کجا جای من وتوست
زاغیم و هوسباز که چون کبک خرامیم

امید مدارید که بی غم گذرد عمر
معذور بدارید که مامور پیامیم
معینی
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
صلاح كار كجا و من خراب كجا
ببين تفاوت ره كز كجاست تا به كجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا
چه نسبت است به رندي صلاح و تقوا را
سماع وعظ كجا نغمه رباب كجا
بشد كه ياد خوشش باد روزگار وصال
خود آن كرشمه كجا رفت و آن عتاب كجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اي دوست
قرار چيست صبوري كدام و خواب كجا
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاری که عهد یاریش از یادرفته باشد
بگذار گر که گل بود بر باد رفته باشد!
***
در سوگ لاله و گل ای باغبان چه سخت است
سروت زپا درآید ، شمشاد رفته باشد!
***
ای باغ جاودان خشک در باورم نگنجد
کز جویبارت آبی آزاد رفته باشد!
***
دل بی تو ماندنی نیست ، امید من که شبنم
تا خود ز دیده ی گل افتاد، رفته باشد!
***
اول حکایتی بود حسنش به دلفریبی
آخر فسانه ای شد کز یاد رفته باشد!
***
"پرتو" بیات اگر نیست، با نغمه ی حزینش
هر جا که رفته باشد ، دلشاد رفته باشد!


از پرتو کرمانشاهی:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با هوس عاشق آن چشمه نوریم هنوز
وای و صد وای کزین مر حله دوریم هنوز

دیگران رهسپر ثابت و سیاره شدند
ما براین خاک سیه مست غروریم هنوز

نه کمال از دگران دیده نه نقصان در خویش
ای زمان آینه بگذار که کوریم هنوز

زنده کش بوده و با مرده پرستی شادیم
این گوا هیست که ما طالب گوریم هنوز

تکیه بر کار پدر کرده و بیکاره شدیم
خرم از فاتحه اهل قبوریم هنوز

دوزخی تا نبود سوی عبادت نرویم
چه توان کرد که ما عاشق زوریم هنوز

راحت خویشتن از دست قضا می جوئیم
تشنه لب بر سر این برکه شوریم هنوز
معینی کرمانشاهی
 

ویدا

عضو جدید
ای دیر بدست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی

چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگدلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من
از داغ فراق تو بر آسود برفتی

ناگشته من از بند تو آزاد بجستی
نا کرده مرا وصل تو خشنود برفتی

آهنگ به جان من دلسوخته کردی
چون دردل من عشق بیفزود برفتی

 

ویدا

عضو جدید
مولانا

مولانا

گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو

آفتاب و فلک اندر کنف سایه ی توست
گر رود این فلک و اختر تابان تو مرو

ای که درد سخنت صافتر از طبع لطیف
گر رود صفوت این طبع سخندان تو مرو

اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند
خونم از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو

تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا می نبری با خود از این خوان تو مرو

با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونق بستان تو مرو

هجر خویشم منما هجر تو بس سنگدل است
ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو

لیک تو آب حیاتی همه خلقان ماهی
از کمال کرم و رحمت و احسان تو مرو

هست طومار دل من به درازای ابد
بر نوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو

گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت
که ز صد بهتر وز هجده هزاران: تو مرو
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
از خون دلم نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت هرامن هجرک القیامه
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لناالعلامه
هر چند کازمودم از وی نبدو سودی
من جرب المجرب حلت به الندامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بُعدها عذاب فی قربها السلامه
گفتم ملامت اید گر گرد دوست گردم
والله ما راینا حبا بلا ملامه
حافظ چو طالب امد جامی بجان شیرین
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
محمد علی بهمنی

محمد علی بهمنی

زمانه وار اگر می پسندیم کر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال
مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست
که دوست جان کلام مناست در همه حال
قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها که مرا برده اند زیر سوال
تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
بشوق توست که تکرار می شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی
که تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال
مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز
نهایتی ست که آسان نمی دهم به زوال
خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت ‚ یا کال ؟
اگر چه نیستم آری بلور بارفتن
مرا ولی مشکن گاه قیمتی ست سفال
بیا عبور کن از این پل تماشایی
به بین چگونه گذر کرده ام ز هر چه محال
ببین بجز تو که پامال دره ات شده ام
کدام قله نشین را نکرده ام پامال
تو کیستی ؟ که سفرکردن از هوایت را
نمی توانم حتی به بالهای خیال
:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عزت مبر در کار دل این لطف بیش از پیش را
این بس که ضایع می کنی بر من جفای خویش را

لطفی که بد خو سازدم ناید بکار جان من
اسباب کین آماده کن خوی ملال اندیش را

بر کافر عشق بتان جایز نباشد مرحمت
بی جرم باید سوختن مفتی منم این کیش را

عشقم خراش سینه شد گو لطف تو مرهم منه
گر التفاتی می کنی نا سور کن این ریش را

چون نیش زنبورم بدل گو زهر میریز از مژه
افیون حیرت خورده ام زحمت ندانم نیش را

با پادشاه من بگو وحشی که چون دور از تو شد
تا ریخ می خوان گه گهی خوبان عهد خویش را
وحشی بافقی
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
دوستان من اين غزل روخيلي دوست دارم تقديم به همه شما
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی
به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی
دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی
که خاک مرده بازآید در او روحی و ریحانی
به جولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی
تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی
به هر کویی پری رویی به چوگان می‌زند گویی
تو خود گوی زنخ داری بساز از زلف چوگانی
به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم
به چوگانم نمی‌افتد چنین گوی زنخدانی
بیار ای باغبان سروی به بالای دلارامم
که باری من ندیدستم چنین گل در گلستانی
تو آهوچشم نگذاری مرا از دست تا آن گه
که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی
کمال حسن رویت را صفت کردن نمی‌دانم
که حیران باز می‌مانم چه داند گفت حیرانی
وصال توست اگر دل را مرادی هست و مطلوبی
کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی
طبیب از من به جان آمد که سعدی قصه کوته کن
که دردت را نمی‌دانم برون از صبر درمانی
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوای خانه چه دل گیر میشود گاهی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی

عقاب تیز پر دشت های استغنا
اسیر پنجه تقدیر می شود گاهی

صدای زمزمه عاشقانه آزادی
فغان و ناله شب گیر می شود گاهی

نگاه مردم بیگانه در دل غربت
به چشم خسته من تیر می شود گاهی

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی

بگو اگر چه به جایی نمی رسد فریاد
کلام حق دم شمشیر می شود گاهی

بگیر دست مرا آشنای درد بگیر
مگو چنین و چنان دیر می شود گاهی

به سوی خویش مرا می کشد چه خون و چه خاک
محبت است که زنجیر می شود گاهی
:gol:
شاعر:؟؟؟
 

hoolooo

عضو جدید
آدمی میشناسم از دوزخ------------------خوف و تشویش دارد و , من نه
بس که میترسد از عزاب خدا-------------------حول از آتیش دارد و , من نه
دااما ذکر گوید و تسبیح------------------------ در کف خویش دارد و , من نه
قلبی آکنده از خدا و ------------------ سری باطن اندیش دارد و , من نه
بس عجول است در رکوع و سجود -----------گویی او جیش دارد و , من نه
تا رسد ز آسمان به او الهام-----------------دو سه تا دیش دارد و ,من نه
گویا با خدا بود فامیل---------------------او که این کیش دارد و , من نه
بهر ماموریت ز بیت المال------------------هی سفر پیش دارد و , من نه
بر نگشته ز انگلیس هنوز----------------------سفر کیش دارد و , من نه
بهر حج تمتع و عمره-----------------------کوپن و فیش دارد و , من نه
زندگی تخته نرد اگر باشد------------------او دو تا شیش دارد و , من نه
پانزده تا مغازه یک پاسا÷----------------------توی تجریش دارد و , من نه
در دزاشیب باغ و در قلهک--------------------خانه از خویش دارد و , من نه
پانزده تا عیال صیغه و عقد------------------بی کم و بیش دارد و , من نه
گر چه با گرگها بود دمخور ---------------------ظاهر میش دارد و , من نه
دانی او این همه چرا دارد---------------چون که او ریش دارد و , من نه


شاعر:جوادی
 

Derakht-e-marefat

عضو جدید
حکیم الهی قمشه ای

حکیم الهی قمشه ای

بیا تا شمع هم پروانه هم یار هم باشیم
در این صحرا بهار هم گل هم خار هم باشیم
گر از دام جهان رستیم هم پرواز هم گردیم
ور از تیر فلک خستیم در طومار هم باشیم
رقیب ار آتش افروزد که ما را خانمان سوزد
پناه هم ز آب دیده خونبار هم باشیم
شب ظلمت چراغ شادی از صحبت بر افروزیم
به روز هوشیاری رهبر افکار هم باشیم
الهی دشمنان دادند دست دوستی با هم
چرا ما دوستان پیوسته در پیکار هم باشیم
 

Mahdi JooN

عضو جدید
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
 

Derakht-e-marefat

عضو جدید
دکتر حسین الهی قمشه‌ای

دکتر حسین الهی قمشه‌ای

سکوت


من سکوت اختران آسمان دانم که چیست

من سکوت عمق بحر بیکران دانم که چیست


من سکوت دختر محجوب پراحساس را

در حضور مرد محبوب جوان دانم که چیست



من سکوتی را که تنها با نوای ساز و چنگ

در میان انجمن گردد بیان دانم که چیست


هم سکوت جنگل خاموش را پیش از بهار

هم سکوت مرگبار مردگان دانم که چیست


داستان ماه را در بدر و تربیع و هلال

ماجرای شمس را با اختران دانم که چیست


اعتراضات ملائک آنچه گفتند آشکار

وآنچه را کردند در خاطر نشان، دانم که چیست


آنچه حق آموخت آدم را ز اسماء جمال

و آنچه آدم خواند بر افرشتگان دانم که چیست


سرّ آن خاک مبارک‌پی که در طوفان نوح

شد رهایی‌بخش نوح و نوحیان دانم که چیست


آنچه آتش را گلستان کرد بر جان خلیل

و آنچه گلشن را کند آتشفشان دانم که چیست


یونس اندر بطن ماهی با خدا دانم چه گفت

رمز آن زندان بی‌نام و نشان دانم که چیست


عطسه آدم که روح‌القدس بر مریم دمید

و آنچه برد او را بر اوج آسمان دانم که چیست


گفت محی‌الدین که حیوان شو اگر خواهی کمال

نی نگویم هیچ و حشر مردمان دانم که چیست


گفت رومی من ز بسیاری گفتارم خموش

گفته و ناگفته ای دانای جان دانم که چیست


قصه نرگس که شد مخمور چشم مست خویش

غصه هاتف ز عشق آن جوان دانم که چیست


آنچه را آموخت حافظ از خط زیبای یار

و آنچه گفت از جوهر لعل بتان دانم که چیست


هفت خطم گرچه خطی می‌نخوانم غیر عشق

خط زیبا بر جمال شاهدان دانم که چیست


گرچه طفلم در طریق عشق و ابجدخوان علم

مبدأ و پایان کار عارفان دانم که چیست


طفل عشقا دعوی باطل مکن خاموش باش

من سکوت طفل عشق بی‌زبان دانم که چیست
 

Mahdi JooN

عضو جدید
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
هر سروقد که بر مه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به انتظار نبودي زانتظار چه داني
تو بيقرار دلهاي بيقرار چه داني

نه عاشقي كه بسوزي نه بيدلي كه بسازي
تو مست باده نازي از اين دو كار چه داني

هنوز غنچه نشكفته اي به باغ وجودي
تو روزگار گلي را كه گشته خوار چه داني

تو چون شكوفه خندان و من چو ابر بهاران
تو از گريستن ابر نو بهار چه داني

چو روزگار به كام تو لحظه لحظه گذشته
زنامرادي عشاق روزگار چه داني

درون سينه نهانت كنم زديده مردم
تو قدر اين صدف اي در شاهوار چه داني

تو سر بلند غروري و من خميده قد از غم
زبيد اين چمن اي سرو با وقار چه داني

تو خود عنان كش عقلي ودل به كس نسپاري
زمن كه نيست زخود هيچم اختيار چه داني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم
با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم

هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچكی بی‌تاب نورم

بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم

از روی یكرنگی شب و روزم یكی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم

خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم

در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ‌پشتی پیر در لاكم صبورم

آخر دلم با سربلندی می‌گذارد
سنگِ تمامِ عشق را بر خاکِ گورم

"قیصر امین پور"
 

pdnvd

عضو جدید
پیمانه ی خود را
ندانم چون کنم یا رب دل دیوانه ی خود را
ندارد الفت صحرا نه میل خانه ی خود را
شراب عشق را کردند از روز ازل قسمت
من از روز اول پر کرده ام پیمانه ی خود را
شب تارم نشد روشن زعشقی همچو پروانه
مگر از دست خود آتش زنم کاشانه ی خود را
بکن قصدی که با من داری ای چرخ جفا پرور
که کردم فرش راه سیل غم ویرانه ی خود را
ز آهم همچو نی آتش بجان رفته زلیخا را
کشم تا در نیستان ناله مستانه ی خود را
ندارد مزرع دنیا بجز غم حاصلی ایدل
بسوز از برق آهی خرمن بیدانه ی خود را
رسد از دوستانم زخم ها بر دل از آن داغم
غنیمت ز آشنایی صحبت بیگانه ی خود را
ندیدم در جهان بی وفا از کس وفا مخفی
که تا سازد فدای شمع او پروانه ی خود را
 
آخرین ویرایش:

Mahdi JooN

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] وقتي سكوت ِ دهكده فرياد مي شود
تاريخ ، از انحصار ِ تو آزاد مي شود
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]تاريخ ، يك كتاب ِ قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا كي به اهل ِ دهكده بيداد مي شود؟
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خاتون! به رودخانه ي قصرت سري بزن
موسي ، دل ِ من است كه نوزاد مي شود
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با اين غزل ، به مـُلك ِ سليمان رسيده ام
اين مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد مي شود
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اي ابروان ِوحشــي ِتو لشكر ِ مغول!‏
پس كي دل ِ خراب ِ من ، آباد مي شود؟
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم هاي تو معتاد مي شود
[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کيست اين پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی گويد سخن؟
اين که گويد از لب من راز کيست ?

بنگريد اين صاحب آواز کيست?
در من اين سان خودنمايی می کند

ادعایِ آشنايی می کند
کيست اين گويا و شنوا در تنم؟

باورم يا رب نيايد کين منم
متصلتر با همه دوری ؛به من

از نگه با چشم و ؛از لب با سخن
خوش پريشان با منش گفتار هاست

در پريشان گوييش ؛ اسرار هاست
گويد او چون شاهدی صاحب جمال

حسن خود بيند به سر حد کمال
از برای خودنمايی صبح و شام

سر بر آرد گه ز روزن ؛گه زبام
با خدنگِ غمزه صيدِ دل کند

ديد هر جا طايری بسمل کند
گردنی هر جا در آرند در کمند

تا نگويد کس اسيرانش کمند
لاجرم آن شاهد بالا و پست

با کمال دلربايی در الست
جلوه اش گرمی بازاری نداشت

يوسف حسنش خريداری نداشت
غمزه اش را قابل تيری نبود

لايق پيکانش نخجيری نبود
عشوه اش هر جا کمند انداز گشت

گردنی لايق نيامد ؛ بازگشت
ما سوا آيينهء آن رو شدند

مظهر آن طلعت دلجو شدند
پس جمال خويش در آيينه ديد

روی زيبا ديد و عشق آمد پديد
مدتی آن عشق بی نام ونشان

بد معلق در فضای بيکران
دلنشين خويش ماوايی نداشت

تا در او منزل کند ؛ جايی نداشت
بهر منزل بيقراری ساز کرد

طالبان خويش را آواز کرد
چونکه يکسر طالبان را جمع ساخت

جمله را پروانه خود را شمع ساخت
جلوه ای کرد از يمين و از يسار

دوزخی و جنتی کرد آشکار
جنتی خاطر نواز و دل فروز

دوزخی دشمن گداز و غير سوز

عمان سامانی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
:)fatemeh غزل-مثنوی ♪♫ مثنوی-غزل اشعار و صنايع شعری 1
Persia1 قصیده چیست؟ اشعار و صنايع شعری 0

Similar threads

بالا