چنان مستم چنان مستم من امشب
که ا ز چنبر برون جستم من امشب
با هیچ کس نشان زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
چنان مستم چنان مستم من امشب
که ا ز چنبر برون جستم من امشب
دیم یک عندلیب خوشنوائی
که مینالید وقت صبحگاهی
بشاخ گلبنی با گل همی گفت
که یارا بی وفایی بی وفائی
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
زدست دیده ودل هردو فریادياري خواهي ز يار با يار بساز
سودت سود است با خريدار بساز
از بهر وصال ماه از شب مگريز
وز بهر گل و گلاب با خار بساز
در چین زلفش ای دل مسکین چگونهدلا ز خبث حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
تا بنده ز خود فاني مطلق نشود
توحيد به نزد او محقق نشود
توحيد حلول نيست، نابودن توست
ورنه به گزاف باطلي حق نشود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |