رازِ دل با آب گفتم تا نگوید با کسی
عاقبت وردِ زبانِ ماهیِ دریا شدم
مرحبا اي پيك مشتاقان بده پيغام دوست
تا كنم جان از سر رغبت فداي نام دوست
رازِ دل با آب گفتم تا نگوید با کسی
عاقبت وردِ زبانِ ماهیِ دریا شدم
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
درنظر بازي ما بي خبران حيرانندمی گذارم در غم خود روزگار هیچ کس را نیست با من هیچ کار
( عطار )
درنظر بازي ما بي خبران حيرانند
من چنينــم كه نمودم دگر ايشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم / واندرین کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار بر آرم آهی / کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار
برگ خشکم در کف باد صبا افتاده ام
مرغ دل باز هوادار كمان ابرويست
كه كمين صيدگهش جان و دل و دين آمد
من بی می ناب زيستن نتوانمدوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم / گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
من بی می ناب زيستن نتوانم
يک لحظه کشيد جور تن نتوانم
من عاشق آن دمم که ساقی گويد
يک جام دگر بگير و من نتوانم
مکن ز غصه شکایت در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
در خاک هم دلم به هوای تو می تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در شریعت ما کافریست رنجیدن
نمی دانم بگو عشق تو از جانم چه می خواهد
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم نمی دانم
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی/پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
یا اگر به وهم بودنم
احتمال داده ام
باز هم دویده ام
انچنان که زندگی مرا
در هوای تو
نفس نفس
حدس می زند
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم/نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
مرا به حیطه محض حریق دعوت کن
به لحظه لحظه پیش از شروع خاکستر
دوست عزیز شب خوش در پناه حق
تو عمر خواه و صبوري كه چرخ شعبده بازروزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست / می ز خمخانه به جوش آمد و میباید خواست
شب خوش دوست گرامی
دعایت می کنم باشی سلامت
و همواره زمان باشد به کامت ...
نه در دیرور مانی نه فردا ..
که دنیا در همین لحظه است جانا ...
امروز تو را دسترسِ فردا نیست
و اندیشه ی فردات به جز سودا نیست
حالی خوش باش اگر دلت شیدا نیست
که این باقیِ عمر را بها پیدا نیست
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالها هست كه در گوش من آرام،
آرام
خش خش گام تو تكرار كنان،
میدهد آزارم
و من اندیشه كنان
غرق این پندارم
كه چرا،
خانه كوچك ما
سیب نداشت
تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه
و این عمر به خوشدلی گزارم یا نه
پر کن قدحِ باده که معلومم نیست
این دَم که فرو بَرَم بر آرَم یا نه
هر دم از این باغ بری می رسد / تازه تر از تازه تری می رسد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |