روزگاریست که سودای بتان دین من استگفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر بر آید
گفتم ز خوبرویان ، رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان ، این کار کمتر آید...
غم این کار نشاط دل غمگین من است
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است