ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شویاین مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را خبری شد خبری باز نیامد
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شویاین مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را خبری شد خبری باز نیامد
هر کسی از ظن خود شد یار منای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخرچو بشنوي سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه اي جان من ! خطا اينجاست
در اندرون من خسته دل ندانم کيست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
مکن کاری که بر پا سنگت آیوهمه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها![]()
مکن کاری که بر پا سنگت آیو
جهان با این بزرگی تنگت آیو
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
دلم ز پرده برون شد،کجایی ای مطرب
بنال هان!که از این پرده کارِ ما به نواست
روندگان طریقت ره بلا سپرندبزن در پرده چنگ ای ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وی
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ استمی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
افسوس که این عمر به افسوس گذشته
چون شبروی از سایه کابوس گذشته
دزدانه در این تیره سرا از نظر خلق
باشعله بیرنگ چو فانوس گذشته
واعظ چه کشی عربده کاین زندگی تلخ
از من بتعب وز تو به سالوس گذشته
بگشا پسته خندان و شکر ریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
ما جدا افتادگان را هیچ کس غمخوار نیستما سرخوشان مست دل از دست داده ایم ،
همراز عشق و همنفس جام و باده ایم ،
برما بسی کمان ملامت کشیده اند ،
تا کار ز ابروی جانان گشوده ایم ،
ای گل تو دوش داغ سبوهی کشیده اید ،
ما آن شقایقیم که با داغ زنده ایم . (حافظ)
ما جدا افتادگان را هیچ کس غمخوار نیست
جان فدای دوست کردن پیش ما دشوار نیست
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاستتو گران مایه ترین تصویری ، من اگر قاب تو باشم کافیست .
من به خيال خامم فكر مي كردم
فاصله يك خط صاف است که
كشيده مي شود از اينجا تا آن سوي مرز
نقشه را باز مي كنم
وجب مي كنم فاصله تو تا خودم
را دو بند انگشت هم نمي شود
فقط بالا و پايين دارد
پيچ و خم دارد
و من نمي دانم تو در پس كدامين پيچ پنهاني كه نمي آيي
عشق قصه ی یکی بود و نبوده ،
عشق ....کلاغی بود که هرگز به خونش نرسیده .
نالیدن بلبل ز نو آموزی عشق استمن نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهترآنست که این قصه فراموش کنید
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
مناظره عاشقانه گفتم ............. گفت......... | اشعار و صنايع شعری | 129 | |
![]() |
اشعار سعید پلیمر | اشعار و صنايع شعری | 4 | |
![]() |
جشن نامه (اشعار و نوشته هاي سرور و شادماني جهت عروسي ) | اشعار و صنايع شعری | 3 | |
![]() |
دفتر تالار اشعار و صنایع شعری | اشعار و صنايع شعری | 49 | |
![]() |
اشعار دفاع مقدس | اشعار و صنايع شعری | 27 |