چقد نوشته ای که اون پایین گذاشتی قشنگه خوشم اومد...خیلی زیبا خیلی خیلییییی
آنکه دانست زبان بست،
وانکه می گفت ندانست،
چه غم آلوده شبی بود،
وان مسافر که در آن ظلمت خاموش گذشت،
و بر انگیخت سگان را به صدای سم اسبش بر سنگ،
که فرود آرد شب را ، گویی
همه رویای تبی بود،
چه غم آلوده شبی بود.....